۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه

آئینه ای برابر آینه ات میگذارم

به درود ، بلاگفا




Service Unavailable


پیام بالا مربوط به ورود کاربر در این چند روز اخیر در بلاگفاست !


آقای شیرازی مدیر عزیز بلاگفا!



زحماتتان را ارج مینهیم و نمینهیم و با اعتراف به اینکه جنس ایرانی مثل اجناس ارائه شده چینی ، نهایتن بُنجُل از آب در می آید متاسفانه و بدبختانه ! بلاگفا و این مکان را با همه دلخوشی و دلمشغولی هایمان و دارایی معنوی و امتیازاتی! که کسب  کرده ایم را ترک میکنیم . از اینرو که برای چندمین بار در این یکی دو ماه اخیر است که بیخود و بی جهت ورود به بلاگفا از طریق کاربرانش مسدود اعلام میشود . از چهارشنبه عصر ، نمیتوانستیم وارد وبلاگمان شویم  تا همین صبح الان که عید فطر اعلام کرده اند . قبض روحمان کردید ! عمرمان را هم مگر شما خریده اید . شما را مقصر نمیدانیم و خیلی هم میدانیم و حواسمان هست  و نیست. اما بخاطر اینکه قدرت یک وبلاگنویس ( حتا در سطحی بسیار  جزئی و نازل هم  مثل خودم) مواجه با اشکال باشد و اینقدر به دنائت بکشد که اجازه  شخص ثالثی بالا سرش باشد ( حالا به هر دلیل ) را بر نمیتابیم . آقای شیرازی ! شما هنوز به سن و سال ما نرسیده اید دادا ! ما خودمان قد شما چند تا بچه بزرگ کرده ایم . وقتی لیاقت  انجام کاری را در خود نمیبینیم بیخود مینماید که مسئولیت اش را بعهده گیریم. مردم نباید مورد سخره ما باشند که!


میرویم اینجا فعلن ، دوستان با قبول زحمت آدرسمان را تصحیح کنید . قربان ِ انگشتان روی کیبوردتان . این وبلاگ در این آدرس بروز نخواهد شد .


مطالب مرتبط :


لینک این مطلب در بالاترین



من و شوهرم

۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه

زشت نه ، مجید جان! زست

راستی کسی هنوز پیدا نشده این اداره دخانیات را از بیخ و بُن بَر کَنَد ! خودش سیگار را پخش میکند و خودش روی پاکتش مینویسد : نه کِشید . سرطان زاست . اگر سرطان زاست ، چرا وارد و یا تولید میکنی مرد نا مومن ! ... قاضی القضات ؟



یکی از همکارانمان سیگاریست . وینستون و یا مارلبرو میکشید طفلکی ! این دو سیگار قیمتش ظرف یکی دو ماه اخیر از هزار و صد تومان رسید به دوهزار وپانصد تومان که هیچ، روی پاکتش هم تصویر اون ریه  مشهور ِ بیمار را هم حک کرده اند که هر آدم سالمی هم نگاهش کند مریض میشود البته . این دوستمان تازه گیها سیگارش را عوض کرده و یک نوع سیگار وارداتی از نوع کره ای( قاچاقی البته ) "حالا خدا را هم شاکر است که چینی نیس "  میخرد بنام زست . این یکی روی پاکتش عکس هکذایی ندارد . ولی یکی از مشکلاتش اینست که دوستمان هی سر وته اش میکند تا دَرَش را پیدا کند و وقتی یادش می آید که بصورت کشویی باز میشود یعنی از یه طرف باید فشار دهی تا از طرف مقابل نخهای سیگار ملاحظه شوند  آنقدر حواسش پرت میشود که اکثرن پخش زمین میشوند سیگارا ! چون  گاهی آنرا سروته باز میکند . عکسش را میگذاریم ادامه مطلب تا بدآموزی نداشته باشد ایشالله . مبارک صاحبش .







پی آمد : یه سایت فارسی پیدا کرده ایم تاپ ! از این نظر که قیمت طلا ، سکه و فلزات و دلار و ارز را دَقه به دَقه بروز میکند . سایتهای خارجی را میشناختیم اما ایرانی اش را ندیده بودیم . اینهاش . مثقال دات کام


۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

میدانیم خیلی وقتست که رسوا شده ایم

رُسوا نامه !


سوار بر اسبِ سپید خیال، هنوز میتازیم با این وبلاگمان . انتظار داریم که دنیا را فتح خواهیم کرد . و عقیده داریم همه فرمانبردار ما خواهند شد . فرض بر این میگذاریم که تُکمه مرگ و یا ادامه زندگی هر انسانی را خودمان کلید خواهیم زد ( یعنی به نوعی رب النوعیم و یاشاید خودِ خود آ ییم از نظر وبلاگی ) . فکر میکنیم ما خودمان یک نوع اَبَر قدرتیم که "مدیریت وبلاگ " مثل مدیریت جامعه هم برای خودش خیلی کارساز است و نیست . کسی با کدامین نشان ! و با کدامین نشان ! میتواند ما را سر جایمان بنشاند . احمقها ! مگر پیج رنکمان را نمی بینید . میگوییم و دَهنمان کف میکند از اینهمه بزرگی .... و وقتی کسی از لا اُبالیها پیدا میشود و نمیشود که حتا تُفی به دهانمان بیاندازد آنوقت است که میفهمیم ( که اگر فهمش را دارا باشیم ) خیلی وقت است که رسوا شده ایم . و حد بزرگواریمان به دنائت و رذالتی اصیل ! تنزل پیدا کرده است .

۱۳۸۸ شهریور ۲۳, دوشنبه

میدانیم که پنجره ها خیلی متفاوتند

چیز ! از منظری دیگر


اینکه چه چیزی با مذاق آدمی سازگار است و برایش خوبست و چه چیزی با مذاقش ناسازگار است و برایش بد است و شاید سردی اش بکند ، یا اینکه چه چیزی زیباست و چه چیزی زشت ، چه چیزی دلنواز اش است و چه چیز دیگر دلخراش اش ، چه چیز برایش میمون و مبارک است و چه چیز نامیمون و یا حتا عنتر! ... باید خود ِ خودش را رجعت بدهد به اندرونی اش . ( به این میگن ارتجاع مترقی! ) . همانجا که اغیار ، اجازه ورود به آن را ندارند و کلید ِ قفل و رمزش تنها دست خود آدمیست . همان پستوخانه اش یا همان صندوقخانه و یا چه میدانیم ... همانجا که با لباس زیرش هم گرمش میشود ! برود ته ِ دلش را بکاود . و به این مفهوم دست یازد که فهمیدن چیزیست و احساس و لمس کردن و از دریچه دل ( و نه عقل ) به دنیا و  زندگی نگریستن چیز دیگریست . مانوس و عالی !




توصیه : لطفن پست قبلی را هم به حال خودش وا نگذارید  !

۱۳۸۸ شهریور ۲۲, یکشنبه

ابن بساط ِ خوبی نیست

حداقل ِ سعی مان بر این است که در این وسط این یکی "علی" را نبازیم ! 


بد تعبیر نشود الهی ! اما دادن افطاری و با دید نذری بودنش  برای گردن کُلُفتهای متمولی که حداقل ِ شامشان( البته افطارشان نه ) فسنجان پلوست و یا ته چین کبک ! و با عنوان اینکه شب سوم شهادت علیست و احسان میدهیم . نه با شخصیت علی یی که ما میشناسیم سازگار است و نه با خطبه ها و خطابه های او و نه حتا از نظر  ( اجتماعی-فلسفی و یا حتا مذهبی) در کُنج کوله بار انباشته از نان "جو"ی همان امامی که شبها برای گرسنگان و ناداران غذا ! میبرد میتواند جای بگیرد . دو عدد آس و یک بی بی خوشرنگ ِ بی خیال و خوش قلب و یک شاهِ دل را هنوز در دستمان داریم . و با این وصف میدانیم که خیلی وقت است که کلی چیز ها را از دست داده و باخته ایم.




بعد نوشت یا، یاعلی امداد کن! علي همت محمودنژاد رئیس انجمن حمایت حقوق معلولان میگوید : تامين هزينه دارويي بيماران MS «بتافرون» خارجي بار مالي سرسام‌آوري براي معلولان در پي دارد به طوري‌كه براي تامين اين دارو بايد ماهيانه نزديك به 400-500 هزار تومان هزينه متحمل شوند. 


پی آمدِ ساعت نه صبحی روز بعد : با این سن و سالمان ! خجالت نمیکشیم و داریم برای این "بعد نوشتمان" و به حال بیماران و خانواده های درگیر و گرفتار تهیه این نوع دارو اشک میریزیم و میدانیم که به غیر از ریزش همین دو قطره آبِ شور ِ لب سوز و گونه آویز ، از دستمان کاری برنمی آید . باور کنید به علی . خیلی مستاصل ایم ظاهرن.

۱۳۸۸ شهریور ۲۱, شنبه

35


عشق و بهار ، مترصد تصاحب وجودِ کسی است که زندگی اش، با "رویش" آغاز میشود و فصلهای دیگر را بر نمی تابد.

۱۳۸۸ شهریور ۲۰, جمعه

از وعده های سرخرمنی بپرهیزید

آقای غلامحسین مسعودی ریحان نماینده محترم اهر و هریس در مجلس شورای اسلامی ، هتل این ملت را تحویل بدهید . به دلایلی عُقلایی و منطقی انتظار نداریم که بگوئید نماینده قبلی مسئول این امر است !


روز جمعه ای تصمیم گرفتیم با دوستی برویم به طرف هتل چند ستاره شهرمان که دو سال و سه ماه پیش کلنگ زنی شده بود . گفتیم ماه رمضان است و شاید مسافر کم باشد . میشینیم در لابی اش و یا حداقل در حیاط هتل شهر خودمان و در زیر سایه درختی ، از بام شهر مان به اطراف و اکناف نظاره گر میشویم و گپی با دوستمان میزنیم و حالمان را اینجوری جا می آوریم . یادمان می آید که در آنروز ِ کلنگ زنی چه ذوقی کرده بودیم آنموقعها . البت با شناختی که از مسئولین منطقه داریم و داشتیم در آنجا نوشته بودیم که :  مَخلَص اینکه خیلی خوشحال شدیم که شهر ما هم هتل دارشد ولی چیزی قلقلکم میدهد و آن اینکه همانطور که در تصویر مشاهده میکنید کلنگ در هواست ! نه اینکه خدای ناکرده کلنگ زده نشده نه خیر  ولی میترسم عمرمان کفاف زیارت پشت بام این هتل را ندهد ! مثل جاده اهر به تبریز یا بر عکس اش که هنوز هم که هنوز است سالیان سال است که در دست ساخت و تعمیر است . خلاصه آدرس گرفته و راهی شدیم . محل هتل حدود یک کیلومتری مابین جاده اهر به تبریز و کمربندی شهر و در بالای تپه ای که به خیلی و نه همه  زیباییهای منطقه مشرف بود و دید بسیار عالی یی داشت قرار داشت . اما ! اما ! اما چشمتان روز بد نبیند . میدانید بعد از دوسال و خورده ای دست زدنها و صلوات فرستادنها و پخش این خبر در صدر اخبار منطقه و صدا و سیما و سایت میراث فرهنگی و اکثر خبرگزاریهای آن زمان و و ... چه مشاهده کردیم ؟ حتمن نمیتوانید حدس بزنید مثل ما که شوکه شده بودیم . دیدیم طی دوسال و خورده ای گذشته از کلنگ زنی ، تنها بالای تپه ای را توسط لودر مسطح کرده و ولش کرده اند به امان الله  ! ازش فیلم و عکس تهیه کردیم تا مستند باشد. فیلمش که یک دقیقه و چهل ثانیه است را در زیر می آوریم با آهنگی که همراه صدای باد است و گویا همه چیز باد است ! و عکسش را در اینجا و اینجا و اینجا و اینجا  میگذاریم . ما که خجالت کشیدیم مسئولین را نمیدانیم . رُک و پوست کنده بگوییم :  آقای نماینده ! پشت پرده هر چه که میگذرد به ما مربوط نیست و باید پاسخگویش شما باشید . در هر حال ، موظفید و هتل این ملت را شما باید تحویل بدهید.





ویدیو کلیپ را در سایز نسبتن بزرگتر اینجا میتوانید ببینید


 رسمن داریم خبرنگار میشویم ظاهرن ! خدا به دادمان و تان برسد !

۱۳۸۸ شهریور ۱۹, پنجشنبه

چند وجهه بودن هم کاریست

دوبار هم کربلا رفته ایم


قصد اهانتی در کار نیست و حتا جسارتیکه روزه دار چگونه باید باشد هم مد نظر نیست .  اما وقتی یارو جیب بُر است ! و داد و ستدش و یا بقولی خرید و فروش و تجارت اش هیچ بویی از اسلامیت که هیچ! حتا از انسانیت هم  نبرده است ! ( سند مستدل داریم ) ماه رمضان که فرا میرسد، میشود ، یه پا مسلمانِ جبین از سجده دریده شده متاسفانه ! اینوقت است که ما عُقمان میگیرد . عید فطر هم که اعلام بشود همین آدم فردایش باز اژدهای آدمخوار قبلی میشود . مَثَلی می آوریم  و نکته به نکته دانان میسپاریم :


مرد خوش اخلاق و شیخ منصب و بظاهر مسلمانی در مسجدی نماز میگزارد . دو نفر زاهد جوان ، پشت ایشان نشسته و به عوالمات نماز گزار اشاره میکردند . یکی میگفت : مرد بخشنده ای است . و آن دیگری میگفت : چندین بار مکه هم رفته است . آن یکی توضیح میداد : از دست ناداران هم میگیرد . و باز آن دیگری ادامه میداد : به کمیته امداد هم کمک میکند  و حتا در ساختن فلان مسجد هم یکی دو میلیونی خرج و هزینه ساختش کرده است و .... این حرفها ادامه مییابد و  در نهایت به سکوت آن دو نفر منجر میشود . در همین حین نماز گزار که در قنوت بود و حرفهای پشت سرش را میشنید . سر از قنوت بر میگرداند و میگوید : دوبار هم کربلا رفته ایم .

۱۳۸۸ شهریور ۱۸, چهارشنبه

کاش ناشناس میماندیم


انتقاد بعله ! انتظار نابجا هرگز


و اما چرا خسته ایم ! خسته ایم چون  که کامنتهای خصوصی بسیاری همراه با ایمیلهای فراوانی داریم که از یک اهری انتظار دارند : از اهر بنویسد ! ( یعنی نباید اسم وبلاگت را میگذاشتی اهری ! )به زبان ترکی و مادری بنویسد ! ( یعنی خود را محدود کند به یک طیف بخصوص از اینهمه جماعت به زبانها و لهجه های مختلف ایرانی ) از ترکها حمایت کند ! (یعنی به نوعی پان ترک هم باشد ) به سیاست مملکت بیشتر اشاره کند ! (یعنی بابا آب خنک دارد و ماما نان ندارد ) کسی که بدون هیچگونه آدرسی، نظر میدهد را در مقابلش عصیان کند و ... ! ( یعنی برای هر نظری که از راه رسیده و نرسیده پُستی دَر وَر بکند) میگویند این کوتاه نویسی ات دیگر چه صیغه ایست ! ( یعنی خیلی باید توضیح دهی، ما که نفهمیدیم . نمیدانیم مسئول فهم دیگران هم ما باید باشیم ؟) چرا ویدیو کلیپهایت قابل رویت نیست ! ( یعنی اگه تونستی زد و بندی هم با مخابرات کن ) چرا از باکو بد گفته ای ! ( یعنی نقل قول هم اگر کردی باید به مذاقمان خوشآیند باشد ) چرا بنام یک اهری از زنها اینطوری حمایت کرده ای ! ( یعنی مردانگی ات کو پسر! ) شعرهای ترکی چرا نمینویسی ! چرا بیماری ام.اس را قاطی وبلاگت کردی و از صفایش کاسته ای ! و و ... و لُب کلام اینکه اجازه دهیم آنها بگویند که ماچگونه فکر کنیم و چگونه بنویسیم . و  چگونه سخنگوی آنها و برتابنده نظرات دیگران باشیم . زهی خیال باطل !


بَبَم جان ! اشتباه به عرض تان رسانده اند . وبلاگ "یک اهری" متعلق به یک نفر از اهر است . نه وبلاگ شهرستان اهر است و نه نماینده و سخنگوی قشر و یا حتا قومی خاص .


به دوست باصفایی که لطف کرده و تمجیدمان هم کرده بود و آدرس تماس گذاشته بود و ازمان خواسته بود بیشتر در مورد شهرمان بنویسیم توضیح دادیم که با اینکه وبلاگمان یک وبلاگ شخصیست ولی تا حد توان و تا آنجا که وقتمان ایجاب کند در مورد اهر هم نوشته و خواهیم نوشت . خلاصه اینکه بگذارید بحال خودمان باشیم و ادامه دهیم این وبلاگ را با هر آنچه دوست داریم که نقش بند صفحاتش باشد . همشهری عزیز دیگری ( که هنوز هم نمیشناسمش . یعنی نوجوانی بود که اسمش را نپرسیدم ) مرا در میدان معلم که داشتیم سبزی خوردن میخریدیم دید و بعد از سلام و علیکی گرم ، بسیار مودبانه گفت : اهری جان! وبلاگتان را میخوانم ادامه بدهید ، چون پیج رنک گوگلی تان رتبه چهار را داراست و این یعنی یک وبلاگ خوب و پرطرفدار !! از ایشان تشکری کرده و گفتیم پیج رنک اش بخورد توی سرمان پسر جان ! ای کاش از اول ناشناس میماندیم و کسی ما را نمیشناخت در این وادی نا ایمن تا اینهمه نصیحت و اعتراض و راهنماییهای یه وَری ! نمیشنیدیم و اعصابمان را خورد و خمیر و خاکشیر و لَوَرده! نمیکردیم . به آنهاییکه زیاد انتظار دارند و گاهی هم اعتراض میکنند میگوییم که بروند برای خودشان وبلاگ بزنند با پایه هایی استوارتر و جنسی از طلا با مناره ای جنبان بر سرش ! ... ما که بخیل نیستیم . ولی اجازه شلوغی راه انداختن و هتاکی شان به هر اسم و رسمی و با هر نام و نشانی را  نمیدهیم . ارث بابای کسی را که نخورده ایم و نمیگذاریم ارث بابایمان را کسی بخورد . اینها را گفتیم نه از باب اینکه انتقاد و پیشنهاد را برنمیتابیم ! میتابیم اما انتظارات زیادی را نه . بی حرمتی کردن به اشخاص و گروهها و قومها و عقاید و مرامهای مختلف دیگر و حتا دوستانمان را نه . در خاتمه بعرض عالی دوستان میرساند منبعد کامنتهای توهین آمیز و نظرات نامربوط اجازه پخش نخواهند یافت . این یک قلم آخری مربوط به ما نیست و دستور از سر سانسورچی وبلاگ میباشد .


حالا بخاطر اینکه دل هیچکسی ! را هم آنچنان زیاد نشکنیم همین الان بلند میشویم و سری به شهر و اطرافش میزنیم و با سوژه و یا خبری مناسب برمیگردیم تا خدمت آن عده قلیل هم اینجوری رسیده باشیم . خوب شد ؟ دلتان خنک میشه اینجوری ؟ راحت میشین که براتون خبرگزار هم باشیم ؟ شما هم مثل یه بچه ترگل و ورگل باید قول بدهید یادتان بماند که اینجا خانه مجازی یک نفر اهریست با اتفاقات ساده خودش . نه یک کلمه بیش و نه یک کلمه کم ! و اینکه صاحبش "گاهی" مثل ناظم های مدارس ابتدایی چوبی هم در دست دارد از برای تنبیه بچه های سر به هوا و شلوغ!


    

۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه

خسته ایم

تا مدتی اینجا نخواهیم بود . با این خندان دردمان! ( بر وزنِ دندان درد ) بیشتر اذیت میشویم . شادمان و تندرست باشید .

یک جوابیه کوتاه

عرض شود که از تک تک عزیزانیکه برامان تبریک عنایت کرده و گفته بودند و در همین راستا ایمیل پرت کرده بودند به وفور سپاس مندیم و امیدواریم شادباش گوی موفقیتهای بیش از پیش شان باشیم . اما در آن پست دو نظر طلب جواب داشت به نظرمان . یکی کامنت آیلار باجی است که پرسیده بود موفقیت فرزند چه طعمی دارد ؟ در پاسخ ایشون باید عرض کنیم که " طعم هولو !" آنهم از نوع هسته جدا و شیرین و آبدارش . پاسخ نسرین خانم بی آدرس! هم که نوشته است " من موندم از این قره داغلیلار که روشنفکری! مثل شما (از توشون) در اومده" . عرض کنیم که باجی جان! اولندش ما روشنفکر نبوده و نیستیم و به هیچ وجه من الوجوه هندوانه ای چه ریز و چه درشت زیر بغلمان  پذیرش نمیکنیم و نخواهیم کرد . دومندش میخواهیم بگوییم که بزرگانی همچون سردار ستارخان مشروطه چی و شهریار نامدار و بابک خرمدین و امیرارشدها و شیخ شهاب الدین ها و دکتر اهری ها و و... همه شان از بچه های همین ماحال ِ قره داغ اند . گفتیم که گفته باشیم خاطرتان بماند. راستی نمیدانیم چرا ما اینقدر دور و برمان نسرین زیاد داریم!


۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه

باور

  بیایید باور کنیم که "اکنون" مهمترین لحظه است . باور کنید


گزارش هواشناسی : آقا الان که کمی از افطار مُفطریون ! گذشته رعد و برقی در اهر داریم اساسی ! بعضی وقتها از نور و صداش ، غالب ! تهی میکنیم .  اونورا خبری نیس ؟ جل الخالق گوشمان کر شد وچشممان کور . دَندمان هم قاعدتن به دلیل جهان سیُمی بودنمان باید نرم شده باشد قبلنا . تگرگ می آید . ما هنوز از خشونت و خصم میترسیم که گفته اند خشم خدا چیز دیگریست .




بدهکار تبریک گویان ِ پست قبلی هستیم . حواسمان است . برایشان شاید پست جدیدی بیاوریم

۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

تبریک برای خودمان

خواهش میکنیم وظیفه مان بود !


حداقل کِیفی که پدر و مادر از موفقیت فرزندش می برد یکیش همین قبولی از دانشگاه است . ما هم زحمت زیاد متحمل شده بودیم تا صبیه از رشته یی که بهش علاقه دارد قبول شود ( مهندسی فناوری اطلاعات ) " آی تی " قبول شد و اینهم مدرکش ! حالا چند روزی مانده تا نتایج کنکور سراسری را اعلام کنند . ولی خودشان چون علاقه وافری به این رشته دارند و بخصوص که دانشگاهش در شهر خودمان است احتمالن بی خیال نتایج اون یکی باشند .


ادای دِین همسایه گی!

پائیز را نچشیده ! راستی زمستان فرا رسیده است این وقت سال ؟



تصویر از اینجاس و طراح خودشون با جریده عالمشان اینجان . زنده باشی جوون که آشنایمان کردی با خودت . باور کن خیلی خوش به حالمان کردی!

۱۳۸۸ شهریور ۹, دوشنبه

پرتی حواس

سوویچ !


صبیه خانوم جانمان زنگ زد که او را ببریم کلاس آموزشگاه رانندگی . از سرکار رفتیم و ماشین از گاراژ در آورده و اوشون را به مقصد رساندیم . قرار بود دو ساعت دیگر برویم پی اش و برگردانیم . مانده به ربع ساعت ِ آخر، رفتیم و دم در کلاسشان پَهن شدیم . دیدیم خبری نشد از اتمام کلاس . رفتیم به دفتر آموزشگاه و پرسیدیم هنوز کلاس تمام نشده است ساعت شیش است که . خانم پشت باجه با مهربانی گفت : نیم ساعتی میشود که کلاس به علت بد حالی یکی از شرکت کننده گان تعطیل شده است . جَلدی برگشتیم خانه و دیدیم صبیه جان با پای پیاده آنهمه راه را طی طریق کرده و رسیده است خانه . آسوده بال و خیال ! رفتیم سر کار و در آنجا متوجه شدیم که سوویچ ماشین در جیب شلوار دارد اذیتمان میکند . وقتی آنرا از جیب در آوردیم تازه یادمان آمد که ماشین را سرکوچه مان جا گذاشته و پیاده به سر کار آمده ایم . شما اسم اینکار را نمیگذارین حواس پرتی از نوع  " آقا برو دکتر ، حالت اصلن خوش نیست" !؟


پُست قبلی هم تازه از تنور در آمده و داغ است مواظب باشید که دستتان نسوزد . از ما گفتن !

۱۳۸۸ شهریور ۸, یکشنبه

34

نگاه


عُرضه ی "دیدن" نداشت . چشمان ما را هم میخواست که ببندیم .


 

۱۳۸۸ شهریور ۷, شنبه

به حق چیزهای ندیده و نشنیده و نچشیده

عایب دی !


عصری دوستی که در باکوی آذربایجان درس میخواند آمده بود پیش ام و به چندین مسئله عجیب در مورد نوع زندگانی مردم کشور آذربایجان برایم اشاره کرد . حقیر  شاخ که نه ! شاخک در آوردم آنهم از پَس ِکله مبارک . خیلی گفت ولی من آنچه که در ذهنم مانده است و با رعایت اینکه اطاله کلام نشود بهش اشاره میکنم . او گفت در باکو دوچرخه و موتورسیکلت نیست و یا بسیار بسیار کم است . وقتی علتش را از جماعت آنجا میپرسی میگویند ( عایب دی ) یعنی عیب دارد .  مرد که دوچرخه و یا موتورسیکلت سوار نمیشود . میگفت رنگهای شاد لباسها هم برای آقایان عایب دی ! میگفت : در صبح ها و در پارکها کسی برای ورزش حضور نمی یابد اینرا هم عایب میدانند . میگفت دوستش میخواسته زن باکویی بگیرد با وی قرار ملاقات میگذارد و ایشان میخواسته جلوی دختر خانوم کلاس بذاره که مدنیت به این مرحله از رشد و پیشرفت رسیده که زن و مرد هم وزن و هم شانه و به اصطلاح از حقوق یکسان باید برخوردار باشند مثلن وقتی خانم ِ خانه خسته است مرد بلند شود و ظرف بشوید یا خانه تمیز کند و ... که در این موقع دختره چشمانش گرد میشه و با اعتراض میگه که به این میگین مدنیت . نه! دختر آذربایجانی برای خودش مرد میخواهد و نه یک زن ... میگفت در باکو و در خانواده های اصیل وقتی مرد به خانه می آید زن وظیفه دارد دمپایی های مرد را جفت کند و جوراب هایش را از پایش در بیاورد و حتا وقتی مرد در نیم متری مثلن کنترل تلویریون نشسته و میخواهد تلویزیون تماشا کند زنش را از آشپزخانه صدا میزند و میگوید : آغیز گَل تلویزیونی آچ ( یعنی: زن بیا تلویزیون رو برام روشن کن) ... میگفت ... میگفت ...  گفت :البته مردم اصیل باکو  و نه آنهاییکه از دهات و اطراف آمده اند عجیب وابستگی خانوادگی دارند . میگفت : دخترای اینجور خانواده ها به تنهایی بیرون نمیروند الا به مدرسه و یا دانشگاه .


شاعر عجیب خوب میفرماید که : شنیدن کی بُوَد مانند دیدن . زلیخا گفتن و یوسف شنیدن . عجبا که ماها گاهی فکر میکنیم که باکو شاید بهتر از تهران باشد . به حق چیزهای ندیده و نشنیده  و نه چشیده .


پی نوشت : لینک پست قبلی را دیشب دوست عزیزی در سایت بالاترین گذاشته بود . مطلبمان که امروز ظهر به داخل لینکهای داغ بالاترین رفته بود باعث شده بود که کنتور وبلاگمان از ورود و خروج اینهمه جماعت وبلاگ دوست نیم سوز شده باشد . آخه دویست و بیست و هفت نفر آنلاین داشت و نزدیک سه هزار نفر مراجعه کننده . ما همچی کالایی را ندیدَسته بودیم تا الان . طفلکی کنتورمان ، که آشنایی زیادی با اینجور موارد نداشت کُپ کرده بود . میدانید اون عزیز عنوان مطلبم را چه انتخاب کرده بود . نوشته بود : "زن را باید چشید " قربان دستت نیکو جان . بله باید لمس اش کرد روحیات ظریفشان را .

۱۳۸۸ شهریور ۴, چهارشنبه

یک پست از نوع فمنیستی !


داریم به این نتیجه میرسیم که : مهربان ترین ها از زنان هستند


به نظرمان باید "زن" را چشید و دوست و باورش داشت و حتا لمسش کرد و لی لی به لالاش گذاشت و گاهی هم نگذاشت! موجود لطیف و ظریفی که نگذاشته اند و ایم که از حقوق برحق انسانی اش برخوردار باشد . در هشتپر طوالش با مردی آشنا شده بودم که زنش برنج میکاشت و هم درو میکرد و هم نان میپخت و خمیر میکرد و هم به مرغ و خروس و گاو دون و یونجه میداد و شیر میدوشید و تخم مرغ جمع میکرد و خانه و حیاط را آب و جارو میکرد . میوه از باغشان میچید و با ظرافت خاص خودش در جعبه های پلاستیکی میگذاشت . غذا میپخت ، ظرف و لباس میشست و بچه داری هم میکرد ... و مَرد ! تنها کارش فروش زحمتهای شبانه روزی زنش بود و هی چُپُق چاق میکرد و چایی میخورد و اکثرن نِق هم میزد .... تا خود را به این وادی احساس برسانیم  که " زن موجود مقدس، لطیف و نجیبیست " گویا خیلی راه در فرا رو داریم . در اینجا اکثرن کسانی کمکمان میکنند و دل میسوزانند و وقت میگذارند و تلاش میکنند که از طبقه نسوانند . این را من لمس میکنم که آنها مهربان ترین هستند و من اجازه دارم که همچون خواهرانم دوستشان داشته باشم .  علاقه مندیم که موافقان و مخالفان انگشت به کیبورد ببرند! بدون تعارف . بی یک کلمه بیش و یا یک کلمه کم! قول میدهیم که به دل نگیریم .


 

۱۳۸۸ شهریور ۳, سه‌شنبه

قدیمی ترین قنادی اهر هم وبلاگ دار شد


 قدیمی ترین قنادی اهر وبلاگ دار شد . این خبر را از کامنت خصوصی این قنادی دریافت کردیم . لینکش را هم وارد میکنیم . چه اشکالی دارد . قیمت زولبیا و بامیه را نداریم ولی محتسب میشویم که با ارائه قیمتها در وبلاگش به این امر مشتبه شویم که ارزان فروش است . برقرار باشی حاج محمد و ابوالفضل جان! ناسلامتی برای اینکه لینکمان داده است باید لینکشان بدهیم یانه ؟

۱۳۸۸ شهریور ۲, دوشنبه

p

 


گاهی ما میتوانیم برای آمال و عشق های " سَرخورده دیگران " موجودی نیک و  افسانه ای باشیم. باور کنیم که میتوانیم !


 

۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه

اخبار از اهری آنلاین

خریدن شیر در ماه مبارک رمضان در اهر پای پلیس ۱۱۰ را به میان کشید


به گزارش خبرنگار واحد وبلاگ یک اهری ، امروز ظهر یکشنبه مصادف با سی و یکم مرداد سال هزار و سیصد و هشتاد و هشت ،  در میدان شهرداری اهر عده کثیری از مردم این شهر برای ستاندن شیر از سوپرمارکتی با صفی طولانی حضور بهم رسانده بودند و چون ارائه شیر از برای "فرنی درست کردن مشتریان " قد نمیداد منجر به درگیری بین خریداران ( روزه داران عزیز )( خواهران و برادران ) شد . این درگیری با وساطت پلیس صد و ده این شهرستان  به خواب خوش فرو رفت. خبرنگار ما گزارش داده است که اگر از شهرستان سراب شیر به اهر وارد نشود شاهد اینگونه درگیریها خواهیم بود . لازم به یادآوریست مقام مسئولی ( که خواست نامش فاش نشود ) به خبرنگار ما اعلام کرده است : شاید شیر چاق کن " آوارسین " که کارخانه اش برای تولید شیر و انواع و اقسام لبنیات در اهر قرار دارد  مقداری به زد و بند ارائه شده تفکر کند احتمالن خرابه اش دوباره آباد شود و ارائه شیر نماید و اگر آب چندم درصدی قاطی شیر کردن را که قدغن است رعایت نماید کلی از مشکلات این شهرستان حل خواهد شد  . خبرنگار یک اهری فیلمی چند ثانیه ای از این بزن بکوبها را در آرشیو خود دارد و اعلام میکند  اگر مردم شهرستان اهر در این روزهای روزه داری معذب وافر شوند آنرا ارائه نماید .


پایان کلام . شماره خبر ۱۳۵۷۸۵۱۳۵۷۱۳۵۸۷۱۷

۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه

دموکراسی خانوادگی

از قصه های ماه رمضون


آصف برای خوردن سحری با منزلبانو بلند شده است از خواب . من هنوز بیدارم( ساعت کامپیوترم ۴.۳۸) بامداد را نشان میدهد . بوی غذای خَفَنی از آشپزخانه به داخل اطاقم می پیچد. مجال نمیدهم . میروم سحری بخورم . حتا اگر خوردن صبحانه را نیز معذور نباشم .


 

۱۳۸۸ تیر ۲۹, دوشنبه

قراردادهاي ما ايراني جماعت

اگر خُرده نگيريد ميگويم همه چيزمان به همه چيزمان مي آید !



از ديگران شنيده و خوانده و خود نيز به تجربه آزموده ايم كه گرما براي بيماري ام.اس مضر است . حسب الفهممان ! در هنگام وبگردي به سايتي برخورده بوديم كه استخر بادي ارائه ميدهد . خودمان هم گرممان شده بود و منت بر منزلبانو نهاده ( الامان! از دست مردهای ایرانی)  در خواست يكعدد استخر فرموديم . در قرار داد اينترنتي آن شركت كه از طريق سايت تابناك جناب محسن رضايي به آن دست يازيده بوديم چنين آمده است : در هر کجای ايران که هستيد سفارشات خود را يکروزه تحویل بگيريد. خوشحال شديم و سفارش داديم . البت كه پول را بحساب ايشان نريختيم از بس كه شيادي و كلاهبرداري اينترنتي خوانده و ديده بوديم . وجه را بحساب برادر ِ منزلبانو در تهران حواله فرموده تا ايشان با مراجعه مستقيم به آن شركت محترم و يا محترمه! تقاضاي يكعدد استخر اينقدري را بكند . تقاضاي ما در روز سه شنبه هفدهم تير ماه داده شد و ما استخر را در روز چهارشنبه بيست و چهارم تير ماه تحويل !!!!؟؟ تحويل ؟ بله تحويل گرفتيم . چطوري ؟ الان عرض ميكنم خدمتتان . قرار بود ما اين استخر را در درب منزل و از طريق پست دريافت كنيم .


درست در آن روز صبيه، مرا براي گرفتن كارت شركت در كنكور پزشكي (صبح زود و ساعت شیش )(گفته باشم ! حقیر شدیدن خوشخواب و یا بقولی صبح خواب است ) بيدارم  كرد كه برويم تبريز . رفتيم . كارت را گرفته و ايشان را در منزل دايي جانشان سكنا گزيديم . آخه كنكور روز جمعه بود و بايد ساعت چهار بامداد روز جمعه بازهم حركتي از شهرستان ميفرموديم تا به مركز استان برويم  لذا "گزيده" فهمي كرديم . برگشتني - داشتم به تنهايي نزديكيهاي اهر ميرسيدم كه موبايلم به فغان در آمد . پشت خط ، آقايي گفت : سلام آقاي اهري . شما در ترمينال مسافربري اهر بسته اي داريد از تهران ، بياييد و تحويلش بگيريد . بيست كيلومتري به اهر مانده بود . تا رسيدم اهر رُل به ترمينال پيچاندم كه در ورودي شهر بود . به تعاوني ۱۴ رفتم . گفتند اين بسته شماست . و يك بسته نزديك پنجاه كيلويي را نشانم دادند . روي كارتون را خواندم و ديدم آدرس خودم است . پرسيدم چيست ؟ گفتند : استخر باديست . از تهران برايتان فرستاده اند . مزه اي بين لَزِجي خوشحالي و دُم گيري بچه گانه !  گريبانگيرمان شد . گفتم : قرار بود اين بسته به آدرس منزل پست شود اينجا چيكار ميكند ؟ ... خواستيم با جوانكي( منظور نوجوان است) كه ميخواست كمك حالمان باشد تا بسته را به داخل ماشينم انتقال دهيم صداي نازنيني كه پشت كامپيوتر نشسته بود گفت : شانزده هزار تومان پول حمل و نقلش است . شما را ميشناسم ! اگر در جيبتان اين مقدار حضور ندارد من پرداخت ميكنم و شما بعدن پول مرا پس بدهيد . تازه! به ایشان( اشاره به نوجوان) هزار تومان هم از برای کمک به شما بدهید.


خجالت كشيدم و قرارمان را با شركت و يا شركته! در ذهنم مرور كردم . و بر همه نفهمي هاي خود و اوشون و ايراني جماعت ( بخصوص از نوع بازاری که خودم هم ... هی! ) صلوات بلند بالايي فرستادم . آيا هميشه خدا ، قراردادهاي ايروني يك جايش بايد بلَنگد ؟


پي نوشت : با اينهمه بين خودمان باشد ها ، عجب حالي ميده استخر بادي در اين گرماي آشفته كُن !


 پي نوشت دو : كامنتهاي پست قبلي را مد نظر دارم . نگرانش نباشيد .

۱۳۸۸ تیر ۲۰, شنبه

"ارزیل" و "گول آخیر" ... کسی نبود ؟

 آنتراكت را هم بايد رعايت كنيم !


در اين روزهاي سرشار از دلتنگي و نفس تنگي، انديشه و انتظار و داد و بيداد و هوار ! ديروز جمعه ، صبح زود خود را از خانه مان به در كرديم و راهي اطراف شديم تا نَفَسي تازه كنيم . خسته بوديم خب! واقعن هم نميدانستيم كه اطراف مان اينقدر بهشتي! و زيباست . در امتداد رود مرزي ارس از جنگلهاي حفاظت شده ارسباران ( زیر نظر یونسکو ) با مناظری بسیار بکر و دیدنی عبور کردیم . آخ ! که هوای آزاد کشیدن چقدر حال و روح آدمی را منقلب میکرد و ما ملتفتش نبودیم . جایتان خالی!


خیلی عکس و فیلم گرفتیم و به دلمان آمد كه حداقل یکی را با شما به اشتراک نگذاریم . فیلمی از آبشار زیبای " گول آخیر " و روستاي اَرزيل تهیه دیده بودیم که بالای بیست دقیقه بود . به دليل سرعت كم و يا بقولي افتضاح اينترنت نمیتوانستیم آنهمه را آپلود کنیم، و از طرفی هم میدانستيم که دوستان داخل ایران نیز از دیدنش محروم خواهند ماند . لذا سانسور فرمودیم و هي سانسور فرمودیم و سر و ته اش را آنقدر زدیم تا به یک فیلم حدود دو دقیقه ای تنزلش دادیم  . در این راستا برای اولین بار ( اولین تجربه مان است ها. لطفن از نظر فنی و حرفه ای! زیاد پاپیچش نشوید) روی فیلم ، نوشته ای به همراه یک عدد موسیقی كه دم دست ترين  آهنگي كه روي موبايلمان بود را هم افزودیم . امیدواريم یک مقداری حالتان را جا بیاورد ایشاللاه .





آقا! در اين روزهاي گرم تابستان ، اينجاييكه ما فيلمبرداري ميكرديم آي خنك بود . آي سرد بود . جايتان باز هم خالي .

۱۳۸۸ تیر ۱۵, دوشنبه

با خودمم !

"رويش"  الگوي زندگيست


يا ريشه باش


يا برگ


و يا آوند


وقتيكه جان پناه تو كنج فراغتست


چون تيغ زنگ خورده


بمان در نيام خويش





از دفترچه خاطراتم كه مال سال شصت و پنج بود  و مكتوب، وارد كردم . عاقبت به خير باشيد .

۱۳۸۸ تیر ۱۴, یکشنبه

فلسفه امید

 


 از ره غفلت به گدایی رسی . گَر به خود آیی به خدایی رسی


اکثر شعرهاي ايراني موجود در عالم بر سرم خراب ميشوند اين روزها. به اين نتيجه رسيده ام كه حتا از سعدي به كارو هم ميشود رسيد . از اخوان به سهراب ، از شاملو به نظامي!گنجوي . مولانايي هم هست . فردوسي بزرگواري هم به همچنين .  ادبيات ما خیلی شور و شعور داشته و من بي خبر بودم . شعراي حماسي سراي ديگر را محتسب اين مجموعه نفرموده ايم كه اگر ميفرموديم  نفيسه اي ميشد به علي .


البت كه منظورم از " نفيسه " آن خانوم  زيبا چهره ایکه در همجواريمان منزل دارند نبوده و نيس . اين توضيح آخر را از براي منزلبانو نوشتم كه وقتي ما ميرويم سر ِكار وبلاگمان را ملاحظه ميكنند.


 


دیده اگر جانب خود وا کنی - در تو بُوَد آنچه تمنا کنی


عاقبت از غیر، نصیبِ تو نیست - غیر تو ای خفته ، طبیب تو نیست


چاره خود کن که طبیب خودی - همدم خود  شو که حبیب خودی


پیر تهی کیسه ی بی خانه ای - داشت مکان ، در دل ویرانه ای


گنج زری بود در آن خاکدان - چون پری از دیده مردم ، نهان


جای گدا بر سر آن گنج بود  - لیک ز غفلت به غم و رنج بود


روز به دریوزگی از بخت شوم - شام به ویرانه درون همچو بوم


عاقبت از ناله و اندوه و درد  - مَرد گدا مُرد و نهان ماند گنج


ای شده غافل ز غم و رنج خویش - چند نداری خبر از گنج خویش


گنج تو آن خاطر آگاه توست - گوهر تو اشک شبانگاه توست


از ره غفلت به گدایی رسی - گَر به خود آیی به خدایی رسی


 نظامي ! گنجوي

۱۳۸۸ تیر ۱۲, جمعه

نبوووووود

 گفتيم بيا و داستان بخون


كتاب را در دستش گرفته و ناگرفته بهمراه دست كوچكش كه تند تندي بر روي كتاب ميخابوند ، خواند :... ماماني گفت بيابيابيا . بعدن نمياد تو جنگله .


آصف: "خُب" . 


علی: من ميخاام بمونم خونه نگي اينا !


 آصف : باشه .


 علي: بعدن ميخواستم برم نون بگيرم . بعدن ميخواستم برم چسب بگيرم . نخود هم بگيرم .


آصف : چي بگيري؟


علي: چسب بگيرم .


 آصف : ديگه چي ؟


نخود هم بگيرم ...


خُُُُ ُ ُ ب . "


علی "خيلي راحت " : ( نبوووووووود ) .


آصف : تموم شد ؟ علي : آره !


پيش در آمد : اين داستان تمومي نداره ! جنگل ادامه دارد . نون خواهی هم به همچنین. چسب نيز ادامه دارد . نخود هم به همچنین . حالا سياه و سپيدش توفيري نميكند . البته كه اين ادامه داشتن "هم" ادامه دارد .





اگر نتوانستيد در بالا چيزي را ببينيد ! ببينيد اينجا ميتوانيد ببينيد .

۱۳۸۸ تیر ۹, سه‌شنبه

قَدِ اَفرا، مبارك بادا

بچه ها با زمين خوردنشان بزرگ ميشوند


بچه ه كه دو سه سالي بيشتر نداشت ، همانطور كه شعف كرده بود از راه رفتنش و حتا خيز برداشتن و دويدنش ، جلوي پاي من به زمين خورد . طفلكي داشت گريه ميكرد و از درد زانوهاي جيز ! شده اش ضجه ميكشيد . ميخواستم بلندش كنم كه مادرش زودتر از من رسيد و ضربه اي با دست  بر سر و گردنش زد و گفت : نگفتم يواش راه برو زمين ميخوري !


گفتم : خانوم ببخشيد ها ، بچه را كه نمي زنند . من از پدر مرحومم شنيده و آموخته ام كه بچه ها با زمين خوردن قد مي كشند و بزرگ ميشوند  . شما هم ضمن رعايت ، باور بفرمائيد.


 

۱۳۸۸ تیر ۸, دوشنبه

و ما تا مدتي چيزي نمي گفتيم

فتاده تخته سنگ آنسوي تر ، انگار كوهي بود
و ما اينسو نشسته ، خسته انبوهي
 زن و مرد و جوان و پير
 همه با يكدگر پيوسته ، ليك از پاي
 و با زنجير 
 اگر دل مي كشيدت سوي دلخواهي
 به سويش مي توانستي خزيدن ، ليك تا آنجا كه رخصت بود
 تا زنجير .
 ندانستيم
ندايي بود در روياي خوف و خستگيهامان
 و يا آوايي از جايي ، كجا ؟ هرگز نپرسيديم
 چنين مي گفت :
 فتاده تخته سنگ آنسوي ، وز پيشينيان پيري
 بر او رازي نوشته است ، هركس طاق، هر كس جفت
 چنين مي گفت چندين بار صدا ،



و آنگاه چون موجي كه بگريزد ز خود در خامشي مي خفت
 و ما چيزي نمي گفتيم
 و ما تا مدتي چيزي نمي گفتيم
 پس از آن نيز تنها در نگه مان بود اگر گاهي
 گروهي شك و پرسش ايستاده بود
 و ديگر سيل و خستگي بود و فراموشي
و حتي در نگه مان نيز خاموشي
 و تخته سنگ آن سو اوفتاده بود


 شبي كه لعنت از مهتاب مي باريد
و پاهامان ورم مي كرد و مي خاريد
 يكي از ما كه زنجيرش كمي سنگينتر از ما بود ، لعنت كرد گوشش را
 و نالان گفت : بايد رفت
 و ما با خستگي گفتيم : لعنت بيش بادا گوشمان را چشممان را نيز
بايد رفت
 و رفتيم و خزان رفتيم تا جايي كه تخته سنگ آنجا بود
 يكي از ما كه زنجيرش رهاتر بود ، بالا رفت ، آنگه خواند
 كسي راز مرا داند
 كه از اينرو به آنرويم بگرداند
 و ما با لذتي اين راز غبارآلود را مثل دعايي زير لب تكرار مي كرديم
 و شب شط جليلي بود پر مهتاب
 هلا ، يك ... دو ... سه .... 
 هلا ، يك ... دو ... سه .... ديگر بار
عرقريزان ، عزا ، دشنام ، گاهي گريه هم كرديم
 هلا ، يك ، دو ، سه ، زينسان بارها بسيار
 چه سنگين بود اما سخت شيرين بود پيروزي
 و ما با آشناتر لذتي ، هم خسته هم خوشحال
 ز شوق و شور مالامال



يكي از ما كه زنجيرش سبكتر بود
 به جهد ما درودي گفت و بالا رفت
 خط پوشيده را از خاك و گل بسترد و با خود خواند
 و ما بي تاب
لبش را با زبان تر كرد ما نيز آنچنان كرديم
و ساكت ماند
 نگاهي كرد سوي ما و ساكت ماند
دوباره خواند ، خيره ماند ، پنداري زبانش مرد
نگاهش را ربوده بود ناپيداي دوري ، ما خروشيديم
 بخوان ! او همچنان خاموش
 براي ما بخوان ! خيره به ما ساكت نگا مي كرد
 پس از لختي
 در اثنايي كه زنجيرش صدا مي كرد
فرود آمد ، گرفتيمش كه پنداري كه مي افتاد
نشانديمش
 بدست ما و دست خويش لعنت كرد
 چه خواندي ، هان ؟
 مكيد آب دهانش را و گفت آرام
نوشته بود


همان


كسي راز مرا داند
كه از اينرو به آنرويم بگرداند
نشستيم
و


به مهتاب و شب روشن نگه كرديم
و شب شط عليلي بود .



اخوان ثالث 

۱۳۸۸ تیر ۶, شنبه

برادران!

حرفي از جنس زمان

 

برادرهاي خشم
برادرهاي انتظار
برادرهاي يادم تو را فراموش!
در تير ماه شهرمن
باران است و رعد وبرق
و يك هلهله غريب!

"از جنس رنگين كمان"
لالايي مادران
بر غنچه هايش
يا بر نهال
ستودنيست
دانه هاي كاشته
اگر آنروز فردا نباشد!
سر از خاكِ محبوس
برخواهند آورد
و
جوانه خواهند زد


برادرها!
تا خروج از مزرعه لَم يزرع
كمتر از دعا و درود
براي ديدن آفتاب
عطشي مضاعفتر از گريستن
به دنبال ، طلب ميدارد
پيش از طلوع
لطفن پلک چشمهايتان را زیاد نماليد

بد ميبينيد خب!

۱۳۸۸ تیر ۵, جمعه

سرود و باز هم بدرود؟

من از بچه هاي كتك خورده سالهاي پنجاه و پنج و شش - هفت ام !


با شنيدن دوباره سروده زير ، فيل مان ياد هندوستان كرد . ياد ايام شبابمان بخير . چقدر اين سروده را ميخوانديم به اميد روزهاي متعالي. به اميد روزهاييكه با ملت زير سلطه و در مانده مان، به آزادي و استقلال و جمهوري اسلامي برسيم . دلمان بد جوري گرفته و تنهاست اكنون . آخه ما فرزند انقلاب نبوديم كه ! از جزئي ترين خالقانش بوديم آن زمان خب !


چقدر به اهدافمان رسيده ايم را خداي عز و جل داند ولاغير . عز و جل گفتيم و به ياد "سعدي" افتاديم . عليه الرحمه گفته بود و ما خوانده بوديم كه :


 هر که‌ دل آرام‌ دید ، از دلش‌ آرام‌ رفت‌
چشم‌ ندارد خلاص، ‌هرکه ‌در این‌دام‌ رفت
یاد تو می‌رفت‌ و ما عاشق‌ و بی‌دل‌ بُدیم‌ 
پرده‌ برانداختی‌ ، کار به‌ اتمام‌ رفت‌
ماه‌ نتابد به‌ روز ، چیست‌ که‌ در خانه‌ تافت‌ 
سرو نروید به‌ بام‌ ، کیست‌ که‌ بر بام‌ رفت
مشعله‌ای‌ بر فروخت‌ ، پرتو خورشیدعشق‌
خرمن‌ خاصان‌ بسوخت‌ ، خانه‌گه‌ عام‌ رفت‌
عارف‌ مجموع را ، در پس‌ دیوار صبر
طاقت‌ صبرش‌ نبود ننگ‌ شد و نام‌ رفت
گر به‌ همه‌ عمر خویش‌ با تو برآرم‌ دمی‌
حاصل‌ عمر آن‌ دم‌ است‌ ، باقی‌ ایام‌ رفت
هر که‌ هوایی‌ نپخت‌ یا به‌ فراقی‌ نسوخت‌
 آخر عمر از جهان‌ ، چون برود ، خام‌ رفت
ما قدم‌ از سر کنیم‌ ، در طلب‌ دوستان‌
راه‌ به‌ جایی‌ نبرد ، هر که‌ به‌ اقدام‌ رفت‌
همت‌ سعدی‌ به‌ عشق‌ میل‌ نکردی‌ ولی‌
می‌ چو فرو شد به‌ کام‌ ، عقل‌ به‌ ناکام‌ رفت‌


بشنويد :



 


 

۱۳۸۸ تیر ۳, چهارشنبه

آهاي دزد !

خواب در چشم تَرَم ميشكند !


دزد سر ميرسد و از پنجره اي كه ما از براي راحت نَفَس كشيدنمان و استفاده از هواي بهاري و تابستانيمان ( از برای خوابی آسوده ) باز گذاشته بوديم ، وارد ميشود و همه دارائيتمان را به يغما مي برد .


كسي ميداند شماره تلفن صدوده چيست ؟


 

۱۳۸۸ خرداد ۳۰, شنبه

روزهای تلخ

 درد مشترک


در روزهای جنگ غزه، یک‌بار برای همدردی، به دوست فلسطینی‌ام گفتم: شرایط سخت مردمش را درک می‌کنم.


او آن روزهایی که غزه در آتش می‌سوخت و هیچ راهی برای کمک به مردمش نبود، گفت:« امکان ندارد بتوانی درک کنی؛ وقتی همه مرزهای کشورت بسته است و راهی برای فرار نداری... وقتی دسترسی به تلفن، اینترنت و هیچ فریادرسی نداری... وقتی از درودیوار بر سر مردمت آتش می‌بارد... چطور می‌توانی یک فلسطینی را درک کنی؟»


او با بغض می‌گفت:« چطور می‌توانی درک کنی گلوله و بُمب، جواب این است که کشور و زمین‌ات را می‌خواهی...و زندگی خانواده، فرزندان و نسل بعد برایت مهم است؟ تا به حال شده با دست خالی، طعم ترس را زیر طوفان هلیکوپترهایی که تهدیدت می‌کنند و گلوله‌هایی که از غیب در سینه عزیزانت می‌نشینند، حس کنی؟»


آزاده عصاران

۱۳۸۸ خرداد ۲۹, جمعه

هان بگیر! این دلت از سینه فکندیم به در

اَختَر جان ! نهایتن، بخاطر اینکه تا الان و الساعه نتوانستم بتوسط اخوان ثالث و شاملو و به همچنین با سهراب سپهری عزیز ، عشقم را بهت اثبات کنم ، نتیجه گرفتم که قبل از اینکه تَرَکِ بزرگی بر دارد این هجاهامان ! ازت اجازه طلبم که متوسل بشوم به کارو جانمان اینا ! حالا خود دانی . یا زنگ بزن و یا ایمیل . اس ام اس که از کار اوفتاده . تازه جیمیل ننه قَح به ( هم )  باز نمیشود . اگر جوابی فرستادی به هر طریق ، باز هم حساب و کتاب میکنم و پاسخت خواهم داد .


بالاخره ترجمه متون فارسی به انگلیسی و انگلیسی به فارسی توسط گوگل ارائه شد

امروز گوگل اعلام کرد سرویس مترجم اش هم اکنون قادر به ترجمه متون فارسی به انگلیسی و انگلیسی به فارسی می باشد و شما با رفتن به این آدرس می توانید از این سرویس استفاده کنید.شما می توانید برای ترجمه اخبار، وب سایت، وبلاگ، توییت، پیغام هاتون در فیس بوک و فرندفید و … از این سرویس استفاده کنید .


از این سرویس من در قسمت بالا ، ستون سمت چپ وبلاگم استفاده کرده ام ، شما میتوانید با انتخاب یک زبان دیگر مطالب وبلاگ یک اهری را در چشم بهم زدنی با زبان منتخب خود مشاهده فرمائید .


پس از برگرداندن وبلاگ به زبانی غیر از زبان فارسی ، اگر موس را روی یک پاراگراف نگه دارید آن پاراگراف به زبان اصلی مرقوم شده ( زبان فارسی) قابل مشاهده میباشد. جل الخالق! و زنده باد گوگل !


شما نیز میتوانید با رفتن به این آدرس و گرفتن کد مربوطه و گذاشتن آن در قالب وبلاگتان مطالبتان را به زبانهای دیگر ارائه داده و وبلاگتان را جهانی کنید .


در همین رابطه دکتر عزیز هم توصیه کرده است : حالا که گوگلی‌ها با ما مهربان‌تر شده‌اند، بیایید در حد دانش و توان خودمان با گوگلی‌ها در بهتر کردن مترجم کمک کنیم. شما می‌توانید هر زمان که از مترجم گوگل استفاده کردید، با کلیک بر روی contribute a better translation در زیر متن ترجمه‌شده، ترجمه درست‌تر را گوشزد کنید و اشتباهات مترجم گوگل را تصحیح کنید.


در انتظار نسخه بتا و اصلی مترجم گوگل خواهیم ماند، اما چیزی که مسلم است این است که با اضافه شدن زبان فارسی، دیگر وبلاگ‌های فارسی در وبلاگستان جهانی، بی‌صدا (تنها) نخواهند بود.


و خبر دیگر اینکه فیس بوک هم فارسی شد . البته اگر بگذارند!! و امکان دسترسی به این سایت را داشته باشیم!


منبع :+ 


۱۳۸۸ خرداد ۲۸, پنجشنبه

و بدانيم اگر كرم نبود ، زندگي چيزي كم داشت.

 واژه بايد خودِ باران باشد.
...
چترها را بايد بست.
زير باران بايد رفت.
فكر را، خاطره را، زير باران بايد برد.
با همه مردم شهر ، زير باران بايد رفت.
دوست را، زير باران بايد ديد.
عشق را، زير باران بايد جست.
زير باران بايد بازي كرد.
زير باران بايد چيز نوشت، حرف زد، نيلوفر كاشت
زندگي تر شدن پي در پي ،
زندگي آب تني كردن در حوضچه "اكنون"است.
رخت ها را بكنيم:
آب در يك قدمي است.
روشني را بچشيم.
شب يك دهكده را وزن كنيم، خواب يك آهو را.
گرمي لانه لك لك را ادراك كنيم.
روي قانون چمن پا نگذاريم.
در موستان، گره ذايقه را باز كنيم.
و دهان را بگشاييم اگر ماه در آمد.
و نگوييم كه شب چيز بدي است.
و نگوييم كه شب تاب ندارد خبر از بينش باغ.
و بياريم سبد
ببريم اين همه سرخ ، اين همه سبز.
صبح ها نان و پنيرك بخوريم.
و بكاريم نهالي سر هر پيچ كلام.
و بپاشيم ميان دو هجا تخم سكوت.
و نخوانيم كتابي كه در آن باد نمي آيد
و كتابي كه در آن پوست شبنم تر نيست
و كتابي كه در آن ياخته ها بي بُعدند.
و نخواهيم مگس از سر انگشت طبيعت بپرد.
و نخواهيم پلنگ از در خلقت برود بيرون.
و بدانيم اگر كرم نبود ، زندگي چيزي كم داشت.
و اگر خنج نبود ، لطمه ميخورد به قانون درخت.
و اگر مرگ نبود دست ما در پي چيزي مي گشت.
و بدانيم اگر نور نبود ، منطق زنده پرواز دگرگون مي شد.
و بدانيم كه پيش از مرجان خلائي بود در انديشه درياها.


سهراب سپهری


۱۳۸۸ خرداد ۲۶, سه‌شنبه

سکوت سرشار از سخنان ناگفته است

دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند

رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد


و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند


سکوت سرشار از سخنان ناگفته است


از حرکات ناکرده


اعتراف به عشق های نهان


و شگفتی های بر زبان نیامده


در این سکوت حقیقت ما نهفته است


حقیقت تو و من


برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنم


که چراغ ها و نشانه ها را در ظلماتمان ببیند


گوشی که صداها و شناسه ها را در بیهوشی مان بشنود


برای تو و خویش روحی که این همه را در خود گیرد و بپذیرد


و زبانی که در صداقت خود ما را از خاموشی خویش بیرون کشد


و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است


.

سخن بگوییم


گاه آنکه ما را به حقیقت می رساند


خود از آن عاریست


زیرا تنها حقیقت است که رهایی می بخشد


از بخت یاری ماست شاید که آنچه که می خواهیم


یا به دست نمی آید


یا از دست می گریزد


می خواهم آب شوم در گستره ی افق


آنجا که دریا به آخر می رسد


و آسمان آغاز می شود


می خواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته یکی شوم


حس می کنم و می دانم


دست می سایم و می ترسم


باور می کنم و امیدوارم


!

که هیچ چیز با آن به عناد بر نخیزد


چند بارامید بستی و دام برنهادی


تا دستی یاری دهنده


کلمه ای مهر آمیز


نوازشی یا گوشی شنوا به چنگ آری؟


چند بار دامت را تهی یافتی؟


از پای منشین


...

آماده شو! که دیگر بار و دیگر بار دام باز گستری


پس از سفر های بسیار و


عبور از فراز و فرود امواج این دریای طوفان خیز


بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم


بادبان برچینم


پارو وانهم


سکان رها کنم


به خلوت لنگرگاهت در آیم


و در کنارت پهلو بگیرم


آغوشت را بازیابم


...

استواری امن زمین را زیر پای خویش


پنجه درافکنده ایم با دستهایمان


به جای رها شدن


سنگین سنگین بر دوش می کشیم


بار دیگران را


!

به جای همراهی کردنشان


عشق ما نیازمند رهایی است نه تصاحب


...

در راه خویش ایثار باید نه انجام وظیفه


هر مرگ اشارتی است


به حیاتی دیگر


این همه پیچ


این همه گذر


این همه چراغ


این همه علامت


و همچنان استواری به وفادار ماندن به راهم


خودم


هدفم


!

و به تو


وفایی که مرا و تو را به سوی هدف را می نماید


جویای راه خویش باش از این سان که منم


در تکاپوی انسان شدن


در میان راه دیدار می کنیم حقیقت را


آزادی را


خود را


در میان راه می بالد و به بار می نشیند


دوستی ای که توانمان می دهد


تا برای دیگران مأمنی باشیم و یاوری


این است راه ما


تو و من


در وجود هر کس رازی بزرگ نهان است


داستانی ، راهی ، بی راهه ای


طرح افکندن این راز


راز من و راز تو ، راز زندگی


پاداش بزرگ تلاشی پر حاصل است


بسیار وقت ها با یکدیگر از غم و شادیِِِ خویش سخن ساز می کنیم


اما در همه چیز رازی نیست


گاه به سخن گفتن از زخم ها نیازی نیست


سکوتِ ملاله ها از راز ما سخن تواند گفت


به تو نگاه می کنم و می دانم


تو تنها نیازمند یک نگاهی تا به تو دل دهد


آسوده خاطرت کند


بگشایدت تا به درآیی


من پا پس می کشم


و درِ نیم گشوده به روی تو بسته می شود


پیش از آنکه به تنهایی خود پناه برم


از دیگران شکوه آواز می کنم


!

فریاد می کشم که ترکم گفتند


:

چرا از خود نمی پرسم


کسی را دارم


که احساسم را


اندیشه و رویایم را


زندگی ام را با او قسمت کنم؟


!

آغاز جدا سری شاید از دیگران نبود


بی اعتمادی دری است


خودستایی چفت و بست غرور است


و تهی دستی دیوار است و لولاست


زندانی را که در آن محبوس رآی خویشیم


دلتنگی مان را برای آزادی و دلخواه دیگران بودن


از رخنه هایش تنفس می کنیم


تو و من


توان آن را یافتیم تا بر گشاییم


تا خود را بگشاییم


بر آنچه دلخواه من است حمله نمی برم


خود را به تمامی بر آن می افکنم


اگر بر آنم تا دیگر بار و دیگر بار بر پای بتوانم خواست


!

راهی به جز اینم نیست


سکوتم سرشار از ناگفته هاست 


شعر از مارگوت بيکل، ترجمه احمد شاملو 


 اینجا هم میتوانید این شعر را بشنوید

اعتراض دوباره‌ی محمدرضا شجریان به صدا و سیما

سو استفاده صدا و سیما از سروده های میهنی شجریان


متن نامه استاد شجریان به صدا و سیما :


جناب آقای ضرغامی
رییس محترم صدا و سیمای جمهوری اسلامی


با سلام
همانطور که اطلاع دارید صدا و سیما در شرایط فعلی مستمراً اقدام به پخش سرودهای میهنی اینجانب به ویژه سرود "ای ایران ای سرای امید" می کند. جنابعالی مستحضرید این سرود و دیگر سرودهای خوانده شده متعلق به سال 1357 و 1358 است و هیچ ارتباطی به شرایط کنونی ندارد.
اینجانب در سال 1374 نیز اعلام کردم راضی به پخش آثار خود از صدا وسیما نیستم. مجدداً تقاضای خود را تکرار کرده و تاکید می کنم، آن سازمان هیچ نقشی در تهیه این آثار نداشته و شایسته است به حکم شرع و قانون سریعاً کلیه واحدهای آن سازمان از پخش صدا و آثار من خودداری کنند.


محمدرضا شجریان
25/3/88


پی آمد : اول این را ناگفته نگذارم که صدا و سیما این اواخری خیلی دارد رو اعصاب ما راه میرود ها .


پ .آ دو : چند روزی رفته بودیم خیر سرمان مسافرت و گردشگری . تازه، برایتان چندین فیلم و عکس هم کادو آورده بودیم . ولی وقتی برگشتیم دیدیم نه بلاگفا روبراست و نه اینترنت و نه اس ام اس و نه سایتهای مرجع و نه اکثر وبلاگها در دسترس اند . فهمیدیم که باید خفه خونمان مدارج بالا را بگذراند و غیر از این چیز زیادی دستگیرمان نشد . خدا خودش با آن " یدالله مَعَ الجماعه" اش عاقبت بخیرمان کند . خبری یه ؟ کسی چیزی خورده ؟ دزدی شده ؟ گندی بالا اومده ؟ در جزیره نامانوس کیش فیلم چند ثانیه ای دیدیم از تیلیویزیون کشورهای مجاور که دختری ایرانی با همراهانش در مقابل دوربین دادی میزد بدین مضمون که : "دولتِ کودتا، استعفا  استعفا"  کودتا شده آقا ؟ لطفن کسی ما را روشن کند . این تلویزیونهای خارجی عجب چیزای ندید بدیدی را میفرستن رو آنتنشون . شدیدن نگرانیم .

۱۳۸۸ خرداد ۱۳, چهارشنبه

میرویم هوا ! استنشاق کنیم

عَن قریب! عازم کیشیم . اگر برنامه مون به وقت اضافه و یا کم نکشد ، برگشتنی ، به اینجا هم سری خواهیم زد. شناسنامه مون را هم مثل خودمان گم کرده ایم . با پاساپورتمان میرویم !


وصیت : پستهای بچه پروری را هم هر از گاهی مرور فرمایید . ضرر نمی بینید به علی . سعی بر این داریم که آنرا ادامه دهیم . عزت زیاد .

۱۳۸۸ خرداد ۱۲, سه‌شنبه

در حاشیه انتخابات

 


خارج از هر نوع جبهه گیری ! راستی چرا میگویند تیم کروبی خیلی قویتر از موسویست ؟ چه افراد و یا احزاب زبده و یا فرهیخته ای از کروبی حمایت میکنند که در این راستا موسوی کم می آورد ؟


نهضت آزادی ؟ مهاجرانی ؟ کرباسچی ؟  زیدآبادی ؟ کدیور ؟ ابطحی ؟ باقی ؟ دفتر تحکیم وحدت ؟ اعتماد ؟ ... ؟


 

بچه پروری - 4

روایت است که بچه شکمویی از پدرش میپرسد : گول را چطور میخورند ؟ پدر که از سوال فرزندش هاج و واج مانده بود میگوید : بَبَم جان ! قربون شکل ماهت بروم . تو دیگر بزرگ شده ای باید پستونکت را در بیاوری تا دندانهایت کج و معوج نشود و لب و لوچه ات بد ریخت نگردد . آنوقت میتوانی همه چیز بخوری .


بچه ه که از پاسخ پدرش به منظورش نرسیده بود دوباره می پرسد : چه طعمی دارد ؟


 جواب میشنفد : طعم توت فرنگی مَلَس ، آغشته با طعم گس خرمالو ی مخلوط شده به پیتزای مخصوص از هسته مخملی گردو ، مایل به پوست پرتقال .


اگر باز هم کلید اول را زدید و نتیجه مثبت نگرفتید . صبر کنید . احتمالن برقها رفته باشند . نظرتان را عوض نکنید . بخت تان برمیگردد . حتمن همان کلید یکم ، کلید خوشبختی شما میباشد .


مربوط به موضوع : یکـ + دو + سه

۱۳۸۸ خرداد ۱۱, دوشنبه

بچه پروری - 3

بچه پُررویی که بعد از مکیدن شیر مادرش پستانهایش را نیز انگولک میکند تا خوابش ببرد ، حتمن تاکنون نفهمیده است که مادرش یک زن است و در این وانفسای زندگی ، حقوق حقه مخصوص خودش را داشته و دارد . حالا بعد از عهدی و بوقی ، مردانی ظهور پیدا میکنند از تبار رستم ! و به صحنه می آیند و با  نوعی نورپردازی خاص ، از حقوق زن هم ! سخن میگویند . 


( کاش خانمی هم از تبار تهمینه میداشتیم !)


دِ نکن بچه ! قلقلکم می آید .


اگر اینبار هم کلید اول را زدید و نتیجه مثبت نگرفتید . کلید صدوبیست و چهار هزار را بزنید . امیدوارم نتیجه بگیرید.


 مربوط به موضوع : یک + دو

بچه پروری - 2

 


هر بچه ای که کلاه ِ قرمزی بر سرش نهند ، آن "کلاه قرمزی" مشهور نمیشود . حالا شما میتوانید رنگ کلاهتان را عوض کنید شاید فَرَجی اوفتد و از مشاهیر جهان! شوید .


اگر کلید اول را زدید و نتیجه مثبت نگرفتید . کلید چارده را بزنید . شاید این نمره کلید، برایتان " خوش یُمن" بوده باشد.


 مربوط به موضوع : +

۱۳۸۸ خرداد ۱۰, یکشنبه

بچه پروری - 1

بچه ای که نمی فهمد ! و یا خودش را به نفهمی میزند و میپرد به بغل بچه بزرگتری که بیماری مُسری آبله مرغان دارد و فکر میکند که این " هوو " مادر اصلی اش میتواند باشد . خودش مَرَض ِ کم فهمی دارد حتمن خب .








توضیح و پانوشت ضروری : مدیریت این وبلاگ در راستای پر بیننده کردن وبلاگش! تصمیم بر این گرفته است ، از خودش چرندیات بنویسد فعلن . مشتری اش بودید اگر ، بدانید زود زود کرکره دوکانش را بالا پایین خواهد کرد تا مدتی . در این راستا البته لینک به مطلب ، عکس ، ویدئو ، مصاحبه ، مباحثه و ...( بدون وابستگی به هرکدام )  از خوب و بدِ پستوخانه خود و دیگران را بعضهم به بعض ! ( با همان عنوان بچه پروری ) به مشارکت بینندگان و خوانندگان عزیزش خواهد گذاشت .


اگر کلید اول را زدید و نتیجه مثبت گرفتید . کلید هفت را بزنید تا در منزلگه "هفت بهشت" پیاده شوید .


 

۱۳۸۸ خرداد ۸, جمعه

این یک عکس واقعیست

علاوه بر خودمان ، شکوفه گل رُز حیاط یک اهری هم گویا حرفی برای گفتن دارد ! برای مشاهده این شکوفه در سایز بزرگتر ، روی تصویر تقه بزنید .


شکوفه رز

  همین!

۱۳۸۸ خرداد ۵, سه‌شنبه

سورپرایز !


شیشوم خرداد برابر با بیست و هفتم ماه مه مصادف با روز جهانی بیماری ام.اس است . به کله مبارکمان زد که برای شاد کردن منزلبانو در این روز عظیم!  کادویی بگیرم . صبحی رفتم تبریز و چهار عدد آمپول خارجی آونکس را بصورت آزاد خریدم و کادو پیچش کردم تا با هدیه آن ایشان را از اضطراب و استرس ِ کمیاب و یا نایاب شدن این نوع آمپول ( که هر ماه باید خریداری شود ) رهایی بخشم . بد کاری که نکردم ؟  


جان ! حتمن میپرسین چقدر شد ؟ قابلی نداره قربان - دویست هزار تومان ایرانی!

۱۳۸۸ خرداد ۳, یکشنبه

بوسیله تغذیه درست از سکته های مغزی و بروز مجدد آن جلوگیری کنیم

ما را به بی ربطی ها مان ببخشید !


"سكته مغزي" بيانگر وارد شدن آسيب به بخشي از مغز است، اين آسيب زماني ايجاد مي شود كه جريان خون در مغز مختل شده و يا در اثر پارگي ديواره رگ هاي خوني، جريان خون به بيرون انتشار پيدا كند. در اين حالت اكسيژن و مواد غذايي ضروري به مغز نمي رسد.
سكته مغزي سومين علت مرگ در بسياري از كشورهاي غربي است و با افزايش سن، شيوع آن نيز افزايش مي يابد. عوامل اصلي آن شامل فشار خون بالا، ديابت ، افزايش چربي هاي خون، بيماري سرخرگ كرونر قلبي، نارسايي قلبي، بزرگ شدن بطن چپ قلب، مصرف سيگار، چاقي، استفاده ازقرص هاي ضد بارداري استروژن دار و بالا بودن غلظت خون است.
سكته مغزي، اغلب با فشار خون بالا يا تغييرات نامنظم فشار خون همراه است.
علايمي كه در طي چند روز قبل از بروز سكته ديده مي شوند شامل سردرد، خواب آلودگي، سرگيجه و اختلال در بينايي است. گاهي اوقات اين علايم به مرور و در طي چند هفته بروز مي كنند. از عوارض سكته مغزي، فلج قسمتي يا تمام يك طرف بدن است. بسياري از افراد دچار انواع فلج، مشكلات تكلمي، اختلال حافظه و فراموشي و يا عدم كنترل ادرار و... مي شوند. بنابراين تمامي بيماران نياز به درمان خواهند داشت.
استفاده از داروهاي ضد انعقاد خون (مثل آسپيرين)، كاهش فشار خون از طريق دارو، تغيير شيوه زندگي و رژيم غذايي و داشتن فعاليت ورزشي سبب كاهش خطر بروز سكته مي شود. " نمك " عامل مهمي در بروز سكته است. شواهد اپيدميولوژيك ارتباط بين دريافت كم پتاسيم را با بروز سكته مغزي نشان مي دهند.
چه غذاهايي در پيشگيري از سكته مغزي مفيد هستند؟
گر چه هنوز دلايل محكمي درباره تاثير رژيم غذايي در بروز سكته مغزي وجود ندارد ، ولي بسياري از پزشكان معتقدند كه رژيم درماني سبب كاهش فشار خون و به دنبال آن كاهش خطر بروز سكته مغزي مي شود. در حضور راديكال هاي آزاد، رگ هاي مغزي سريع تر دچار ضايعه مي شوند، بنابراين افزايش مصرف روزانه مواد آنتي اكسيداني لازم است.
- ميوه و سبزيجات و همچنين آب آنها، غني از ويتامين هاي آنتي اكسيدان، پتاسيم و تركيبات گياهي مفيد هستند و در مقابل، مقدار كمي سديم دارند و بايد به ميزان حداقل 5 واحد در روز مصرف شوند.
تحقيقات در كشور انگلستان نشان داده است دريافت ميزان بالاي ميوه و سبزيجات با كاهش ميزان سكته مغزي همراه بوده است. مطالعه اي نيز در بلژيك نشان داد بيماراني كه سبزيجات سرشار از بتاكاروتن ( پيش نياز ويتامينA) را به مقدار فراوان مصرف كرده وداراي سطوح بالاي ويتامين A در خون بوده اند، پس از بروز سكته سريع تر بهبود يافتند. تحقيقي نيز در كشور آمريكا به نقش حفاظتي ويتامين E در برابر سكته و افزايش دريافت آن اشاره كرده است. روغن سويا، ذرت، آفتابگردان، پنبه دانه، كانولا و سبزيجات داراي برگ سبز سرشار از ويتامين E هستند.
- حبوبات، آجيل و مغزها، دانه هاي خوراكي و ساير پروتئين هاي گياهي، بايد بيشتر از پروتئين هاي حيواني در برنامه غذايي روزانه مصرف شوند. مطالعات نشان داده ميزان سكته مغزي در ميان افراد گياهخوار بسيار كمتر از مصرف كنندگان گوشت قرمز است.
- ماهي هاي روغني خصوصاً قزل آلا و قباد سبب بهبود جريان خون مي شوند. مصرف حداقل دو بار در هفته از اين ماهي ها از سكته مغزي پيشگيري مي كند.
- نان، برنج، ماكاروني، سيب زميني و غلات صبحانه (مثل برشتوك) مقدار كمي چربي دارند ولي سرشار از نوعي انرژي هستند كه تدريجاً آزاد مي شود و بدين ترتيب به افراد كمك مي كند تا مدت طولاني تري احساس سيري كنند.
- مغزها، دانه هاي خوراكي و روغن كتان حاوي نوعي اسيد چرب ضروري به نام لينولئيك اسيد هستند. در طي مطالعه اي كه محققان فنلاندي انجام داده بودند، مشاهده شد مردان ميانسالي كه دچار سكته شده بودند، در مقايسه با ساير افراد، سطوح پايين تري از اين
اسيد چرب ضروري را داشتند.
- مصرف مواد غذايي غني از سلنيوم ( مثل ماهي، جوانه گندم و تخم آفتابگردان ) براي پيشگيري از سكته مغزي توصيه مي شود. دريافت پايين اين ماده معدني با افزايش خطر سكته مغزي ارتباط دارد.
از چه غذاهايي بايد پرهيز كرد؟
- براي كاهش فشار خون، بايد از مصرف غذاهاي شور پرهيز كرد.
- لازم است مصرف غذاهاي كنسرو شده و آماده، كنسرو سبزيجات در آب نمك، فرآورده هاي گوشتي و غذاهاي
دودي محدود شود.
چند نكته مهم :
- براي پيشگيري از بروز مجدد سكته مغزي، منابع غذايي حاوي آلفا- لينولنيك اسيد( نوعي اسيد چرب ضروري از خانواده امگا-3) از قبيل گردو، سويا و روغن كانولا مفيد هستند.
- مصرف الكل، خطر سكته مغزي را در افراد الكلي در مقايسه با غير الكلي ها چندين برابر افزايش مي دهد.
- به سيگاري ها توصيه مي شود به ترك آن مبادرت ورزند.


خبر از منبع خودمانی تر !

۱۳۸۸ خرداد ۲, شنبه

کرباسچی و بی بی سی

من از روی ساده گی ام البته ، نفهمیدم این تحلیل! مربوط میشود به داستان قدیمی ریش و کوسه یا حکایت فراتری دارد که درک آن از توان ذهنی ام خارج است .  

شرح ؟. نه . ندارد

کومَک !

زنگ تیلیفون منزل بصدا در آمد . دوستم بود و با داد و بیداد و عصبانیت ، گفت : اصلن معلومه تو توی کدوم چیزی! هستی و ... 


هاج و واج موندم و وقتی علت برخورد اینچنینی اش را پرسیدم گفت : از صبح به موبایلت میزنگانم ! در دسترس نیستی و یا خاموشه . گوشی ات را بفروش و یه سوت سوتکی چیزی بخر برا روز مبادا .


راست میگفت بنده خدا . نمیدانم این گوشی صاب مانده ! چه ش شده که نزدیک یکی دو هفته س خودم هم زیاد نمیتوانم ازش استفاده ابزاری کنم . آخه در عرض بیست وچار ساعت فقط یکی دوساعت خط ارتباط میده لامصب !  تازه ، باطری دشارژ کردنش هم فوری و فوتی شده . ده ساعته باطری رو خالی میکنه حتا اگر باهاش مکالمه ای هم انجام نداده باشی .


حالا تصمیم گرفتیم یه گوشی خوب بخریم . گوشی یی که هم خط دهی اش خوب باشد و هم کیفیت دوربین اش عالی و حرفه ای بعلاوه اینکه وزنش هم زیاد نباشد . اگر میشناسیدش لطفن راهنمایی کنید . اگر قیمت هم بدهید فَبه المراد تر خواهد شد .  سپاس مندم.

۱۳۸۸ خرداد ۱, جمعه

آقای دولت آبادی، لطفن احساسات صادقانه ام را از من نگیرید .



خیلی کوتاه برای دل خودم !


من هیچ دوست ندارم دکتری بنام سروش ، اینگونه با دولت آبادی ام سخن به سخافت گوید . گرچه ، معتقدم ورود دولت آبادی در عرصه سیاست نیز خیانتی خواسته و یا ناخواسته میتواند باشد به ادبیات ایران. چرا که من و یا من ِ نوعی با گل محمد و مارال ِ " کلیدر " دولت آبادی ، حس دیگری داشته است تا هنوز .  مثل جانِ شیفته ئی از رومن رولان فرانسوی. 


 

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۸, دوشنبه

28

 


هیچ چیزی را ، هیچ آدمی! ، "صاحب" ، نخواهد ماند .


 

انجمن حمایت از محیط زیست ارسباران

معرفی یک وبلاگ سبز 


صبح که ایمیلم را چک میکنم میبینم عزیزی ،  وبلاگی را برایم معرفی کرده است . خاطرم بود که چنین وبلاگی برای محیط زیست ارسباران راه اندازی شده است ولی حواسم زیاد نبود ! وبلاگ نوپاییست ولی مطالبش بنیان دار است و لازم . عکسهایش هم بسیار دیدنیست . منطقه خودمان است دیگر . آدم حظ میبرد اطلاعات نداشته از منطقه خودش را دریافت کند  و جاهای ندیده اش را ببیند .


 منطقه بکر ارسباران ، بخصوص جنگلهایش دیدن دارد به علی .



این عزیزان در معرفی خود چنین نوشته اند : محیط زیست ارسباران همانند میراث فرهنگی آن منحصر به فرد است. محیط زیست آن همانند میراث فرهنگی اش رو به تخریب است و در این میان غیبت واکنش های مردمی در قالب تشکل های مردمی به شدت احساس می شود. با توجه به حساسیت هایی که در نسل جدید بروز یافته، امید می رود که شاهد شکل گیری چنین تشکل هایی در منطقه باشیم.


برایشان آرزوی توفیق روزافزون میکنم . زنده و تندرست و شادمان و فعالتر باشند و بازارشان پر رونق باد . این وبلاگ را اینجا ببینید و داستانهای سبزش را بخوانید . 


پی نوشت : آقا! بلند نشوید بیایید تا من شما را به زیر اون آبشار بالایی ببرم تا در زیرش دوش بگیرید از گرمای تابستان و حال بفرمایید ها . و یا ساحل رود ارس و یا جنگلی که تا بحال نظیرش را ندیده اید تا ندیده های بکر را ببینید . گفته باشم .

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۵, جمعه

این گل حیاطمان را ببیند ، بُلبُلَش با خودتان !

بچه که نیستم ، بسرایی ام .


چه کنم که ، از سیاست داران و مداران ، با هررنگ و بویی عمیقن دلزده ام .





اگر در این صفحه فیلم را ندیدید . به اینجا تشریف ببرید .

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۳, چهارشنبه

نَفَس باد صبا مشک فشان خواهد شد!

خُب ، به سلامتی ِ جماعت ِ خوشگذران ِ بیماران خاص  ، " دولت عدالت گستر ِ مهر پرور " محبت فرموده و با قبول زحمت بودجه بنیاد بیماران خاص را کم فرموده و در تانزانیا دفتر جهاد سازندگی گشایش فرموده اند . حالا بفرمایین از گل و بلبل حرف بزنیم . هیبیب هوررررا !




کپی تصویر از اینجاس. رویش حتمن تقه بزنید  و حالتان را ببرید



آهان ! بعله! ببخشید ! حواسم نبود ! قرار بود همه با هم گل بگیم و گل بشنفیم . پس باهم بخوانیم : یه توپ دارم قلقلی یه ، سرخ و سفید و آبی یه ، میزنم زمین هوا میره ، نمیدونی تا خوجا! میره ...


انتقاد مدیر انجمن ام.اس ایران از دولت: توزیع یارانه ها ناعادلانه است


محروميت بيماران M.S از يارانه دارويي ويژه بيماران خاص


چی ؟ بعله ! هیبیب  هورررررا





پی آمد : در صورت لزوم! این بازی را ادامه خواهم داد . شما خود دانید !