۱۳۸۸ تیر ۱۲, جمعه

نبوووووود

 گفتيم بيا و داستان بخون


كتاب را در دستش گرفته و ناگرفته بهمراه دست كوچكش كه تند تندي بر روي كتاب ميخابوند ، خواند :... ماماني گفت بيابيابيا . بعدن نمياد تو جنگله .


آصف: "خُب" . 


علی: من ميخاام بمونم خونه نگي اينا !


 آصف : باشه .


 علي: بعدن ميخواستم برم نون بگيرم . بعدن ميخواستم برم چسب بگيرم . نخود هم بگيرم .


آصف : چي بگيري؟


علي: چسب بگيرم .


 آصف : ديگه چي ؟


نخود هم بگيرم ...


خُُُُ ُ ُ ب . "


علی "خيلي راحت " : ( نبوووووووود ) .


آصف : تموم شد ؟ علي : آره !


پيش در آمد : اين داستان تمومي نداره ! جنگل ادامه دارد . نون خواهی هم به همچنین. چسب نيز ادامه دارد . نخود هم به همچنین . حالا سياه و سپيدش توفيري نميكند . البته كه اين ادامه داشتن "هم" ادامه دارد .





اگر نتوانستيد در بالا چيزي را ببينيد ! ببينيد اينجا ميتوانيد ببينيد .

۱ نظر:

  1. چسب برای بستن دهان و نخود برای سیاه بازی و جنگل برای چی ؟؟؟؟
    یادم اومد : مشهلیکدی هر حیواننان وار

    پاسخحذف