گفتيم بيا و داستان بخون
كتاب را در دستش گرفته و ناگرفته بهمراه دست كوچكش كه تند تندي بر روي كتاب ميخابوند ، خواند :... ماماني گفت بيابيابيا . بعدن نمياد تو جنگله .
آصف: "خُب" .
علی: من ميخاام بمونم خونه نگي اينا !
آصف : باشه .
علي: بعدن ميخواستم برم نون بگيرم . بعدن ميخواستم برم چسب بگيرم . نخود هم بگيرم .
آصف : چي بگيري؟
علي: چسب بگيرم .
آصف : ديگه چي ؟
نخود هم بگيرم ...
خُُُُ ُ ُ ب . "
علی "خيلي راحت " : ( نبوووووووود ) .
آصف : تموم شد ؟ علي : آره !
پيش در آمد : اين داستان تمومي نداره ! جنگل ادامه دارد . نون خواهی هم به همچنین. چسب نيز ادامه دارد . نخود هم به همچنین . حالا سياه و سپيدش توفيري نميكند . البته كه اين ادامه داشتن "هم" ادامه دارد .
اگر نتوانستيد در بالا چيزي را ببينيد ! ببينيد اينجا ميتوانيد ببينيد .
چسب برای بستن دهان و نخود برای سیاه بازی و جنگل برای چی ؟؟؟؟
پاسخحذفیادم اومد : مشهلیکدی هر حیواننان وار