۱۳۸۷ مرداد ۱۱, جمعه

ماهی - از مینی مال هام - چهار

 


به یاد ِ باد


نگاهش بین جنگل و دریا غرق بود . چشمش به لاشه ماهی کوچولویی افتاد که دریا پس اش زده بود .


در شنهای خیس و نرم کنار ساحل زانو زد بی اختیار . سرش را به ماهی کوچولو نزدیک کرد و آرام گفت :


 زیارت  قبول دختر . تحولات ! بچه هاشونو قورت میدن . خیلی خوش شانس بودی که پَسَت زدن


۸۴/۱/۲۱ 


 

۲ نظر: