غار و آغاز
بر بالش غیظ ابروهایت ٬ آفتاب غروب میکند . و بر وَجد گونه های صورتی ات ٬ مهتاب روشنی میبخشد. غروب و روشنی را كه هر دو نا مطابق اند ٬ مانند حس پیراهن یوسف و اندکی مانده به زلیخا ٬ و یا شیرین و اندکی مانده به بیستون و فرهاد را که هنوز کسی نچشیده است٬ که به بوسه ای امیدوار است این مرد نازنین٬ میفهمم اینکه مجنون اما ٬ از جنس دیگریست .
سلام.مرسی شعر.یک عکاس شاعر. آسمانی بود.
پاسخحذفبه راستی که مجنون از جنس دیگریست .
پاسخحذف