۱۳۸۷ شهریور ۱۰, یکشنبه

از مینی مال هام - 17

   یکصد وپنجاه وهفت


اره را بر تنه درخت سیب فرو کردند . دو راس بیشتر نبودند . شاید دو راس آدمی . درخت حس غریبی کرد . چشمانش سریعا چرخی زد . زخمه ای فهمید . بارهایش را شمرد  شاید بزرگانش چیزی برایش آموخته بودند اخمی کرد و با خود گفت : یکصدوپنجاه و هفت لب غنچه دارم اکنون 


 اره از دو طرف به حرکت در آمد قیژ و قیژ ... قیژ و قیژ. اولین سیب ٬ بی مقدمه فرود آمد بر زمین . صدای گس اره ٬  گس تر میشد به خاطر فشار بیشتر بر تن اش . دومین سیب هم جدا میشود و فرو میریزد از تنه ٬ سومین سیب ٬ چارمین ٬ پنجمین ٬... صدمین ٬ و  اره بر پیکر درخت همچنان میتازد ٬ میتارد ! و به جلو میرود . مقداری از رگ و شاهرگهایش بریده و اکثر لب غنچه هایش جدا شده بودند . آه و اَلاَمان ٬ چه صدای مهیبی دارد این اره .


درخت فرو می افتد آرام و نا استوار و بی جان . اما دخترک٬ یا  همان لب غنچه آخری یا غنچه زیبای مامان ٬ آویزان بر تنه  مادر نفس میکشد . و شیر و یا شیره پستان مادرش را مَک میزند هنوز


۸۵/۳/۱

۱۳۸۷ شهریور ۸, جمعه

از مینی مال هام - 16

درس اَنتگرال !


در آشپزخانه تاریک و بی نور ٬ احتمال دارد از روی اُپن یا از توی یخچال خیاری برداری و رویش نمک بپاشی و موقع خوردن متوجه شوی که موز بوده و پودرفلفل سیاه رویش پاشیده ای .


 

۱۳۸۷ شهریور ۶, چهارشنبه

از اون نادره ها

 امسال درخت سیبک ما دو بار به بار نشست!


در حیاط ما درخت سیبی که میوه اش از نوع سنتی شهرمان که شهره عالم است وجود دارد . (اهرین قره قرمیزی آلماسی = سیب سیاه و قرمز اهر )  امسال از اول بهار خیلی میرسیدیم  ب ه ش تا نسل اش منقرض نشود . ولی متاسفانه ایشون از آنهمه شکوفه بهاری تنها یک آلما را بزرگ کرده بود از برامان . گله مند بودیم ازش . همین عکس پایینی



 


 


 


 


  


 روز جمعه ای متوجه شدیم که با اینکه  شهریور ماه فرا رسیده است و همه میوه های تابستانی رو به زوال میفرمایند ظاهرن درخت سیب ما غیرتی شده و شکوفه در آورده و سیبکانی نیز زایمان کرده در این وانفسا ! مانده ایم که به درخت چه بگوییم . تشکر کنیم ازش یا به ارتباط پنهانی اش با آب و هوا مشکوک باشیم!



 


 


 


 


 


این تصویر را در اندازه بزرگتر در اینجا میتوانید مشاهده کنید


پی آمد : تصاویر تعمدن در تاریکی شب گرفته شده اند از برای گم کردن مختصات حیاطمان و تحریم ورود به حریم خصوصی

۱۳۸۷ شهریور ۵, سه‌شنبه

از مینی مال هام - 15

زمین و زمان


زمانی همه چیز به حالت عادی خود برخواهد گشت که در آنزمان ، زمین نخواهد بود  . انسان نخواهد زیست . مریخ و حتا تاریخچه اش ناشناخته خواهد ماند برای آینده گان .  زمان  اما نابودی را نخواهد پذیرفت . گرچه آخرین تیر ترکش انفجار کیهانی زمین که انسان را چنین بذله گو و حریص آفریده منطبق بر اصل باشد یا نباشدش باشد را همچنان همین آدمی باید به گُرده کشد.


 

۱۳۸۷ شهریور ۳, یکشنبه

از مینی مال هام - 14



توفیر


خدابنده ای را اگر کاسه سر برداری ٬ روده شکم خواهی دید . و اگر شکم بدرانی اش ٬ روده سر خواهی یافت . فرق این پیچ پیچ با آن پیچ پیچ ٬ تنها به بالا و پائین نشستن است ؟


 

۱۳۸۷ مرداد ۳۱, پنجشنبه

باید دولتمردان بهداشت کشور جواب بدهند

 


خبر ویژه !


طبق آخرین اطلاع واصله ، نزدیک سه هفته است که داروی حیاتی ربیف از برای بیماران ام.اس در استان آذربایجانشرقی موجود نمیباشد . اگر شما هم کمبود دارویی در استان مربوطه تان دارید در قسمت بورد پیامها بنویسید تا بتوانیم پیگیری کنیم . لازم به توضیح است که  این دارو را بلا انقطاع و یک روز درمیان و حتمن باید سر موقع ٬ برای تعدیل حملات مغزی مصرف کرد . 31/5/87


جناب لنکرانی ، وزیر محترم بهداشت . اهمال کاری تا این سطح ؟ ما سعی خواهیم کرد این موضوع را از طریق نمایندگان مجلس پیگیر باشیم .
منبع خبر


 

۱۳۸۷ مرداد ۲۹, سه‌شنبه

قالیچه ها چه گفتند ؟

 


داشتیم توریست وار عمل میکردیم و همه چیز زیر ذره بین بود


بر رستورانی فرود آمده بودیم در شهر سرعین و تیلیک تیلیک عرض اندام میفرمودیم از برای به تصویر کشاندن آنیه ها . همین دوتا عکس را توانستیم خدمتتان تقدیم کنیم که بقیه ضایعه از آب در آمدند بدون تعارف . برداشتتان از تصور این دو تصویر چه میتواند باشد ؟ ممنون میشوم که نگویید برداشتم از این محمل ٬ چند تا قاشق و چنگالی بود که از این رستوران برداشتم !



چوپان کوچولو ٬ یا از بچه های عشایر دشت مغان٬ یا عشایر و  هرکه را شاعر!



 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 این قالیچه را چه بنامیم؟

۱۳۸۷ مرداد ۲۷, یکشنبه

شراب - شعرک

 



دلی آرام تر٬ بهتر


کمی آهسته تر ساقی


من از عشقت ٬ نخواهم کاست


شراب امشبت عالیست


رویائیست


کمی آرام تر ساقی


شرابت را به هر کس


ناکثی مسپار


عجب آدینه روزی بود


درودم را پذیرا باش .


شرابت را


به گل دادم


برقص آمد


نمایان شد


کمی بخشیده بودم  سبز


سبزه رو آمد


فراوان شد 


به وَجد آمد


خرامان شد


کمی آهسته تر ساقی


دلی آرام تر ٬ بهتر

۱۳۸۷ مرداد ۲۶, شنبه

جریمه عشق - از مینی مال هام - 13

 


رَدِ همه عالم


با شنیدن بوق دلخراش و قطاروار موتورسیکلت ٬ خودش را در خیابان کم عرض گم کرد و به طرف پیاده رو پرتاب شد . بعدها که اعصابش انبساط یافت دوباره در وسط خیابان بود . برای عشقش شعر می سرود و سوت میزد . تا اینکه صدای سوت افسری را شنید که به پیکانی ایست داد . ایست ! افسر به پیکانی گفت : مگر نمیبینی لاطائلی در گذر از عرض خیابان است . پیکان ایستاده بود و آن لاطائل رد همه عالم شده بود .


 

۱۳۸۷ مرداد ۲۵, جمعه

گونه ها - از مینی مال هام - 12

  


 غار و آغاز


بر بالش غیظ ابروهایت ٬ آفتاب غروب میکند . و بر وَجد گونه های صورتی ات ٬ مهتاب روشنی میبخشد. غروب و روشنی را كه هر دو نا مطابق اند  ٬ مانند حس پیراهن یوسف و اندکی مانده به زلیخا  ٬ و یا شیرین و  اندکی مانده به بیستون و فرهاد را که هنوز کسی نچشیده است٬ که به بوسه ای امیدوار است این مرد نازنین٬ میفهمم اینکه مجنون اما ٬ از جنس دیگریست . 


 

۱۳۸۷ مرداد ۲۰, یکشنبه

ویلا دره یا "ویله دره سی " - یک

 


بیماری M.S و آبِ سردِ گاز دار



سبلان را که میشناسید و اردبیل را هم . و مستحضرید که کوه سبلان یک کوه آتشفشانیست . ویلا دره در دامنه های کوه سبلان قرار دارد . اکثر آبهای سبلان درمانیست و گرم و البته توام با بوی مشمئز کننده گوگرد ٬ اما ویلا دره  بر عکس تمامی آبهای دامنه سبلان یک آب معدنی بسیار سرد و خنک است که از این دامنه فوران میکند و دارای گاز است و خوردنی. مثل مثلن پپسی ٬ البته بدون قند و شکر اش . وقتی وارد حوض اش میشوی غیر از اینکه سرمای شدیدی به بدن تان وارد میشود احساس اینکه تمامی تن ات نیش نیش میشود و نیشگون بسیار بسیار ضعیفی از بدن ات گرفته میشود را داری و از سردی آب دندان هایت به هم میخورد . لب ات از سرما کبود میشود و زیر جلد ناخن هایت به رنگ بنفش میگراید . اما ٬ اما ... آنقدر احساس راحتی و آسایش و آرامش میکنی که نگو و نپرس . بگذریم


از پزشکی حاذق و صاحب نظر شنیدیم که : آب سرد برای اعصاب خوب است . روز جمعه ای دل از استراحت برداشته و سر صبحی زدیم به طرف سرعین  . وقتی آنجا رسیدیم از کله مبارکمون دود بالا رفت . اینجا سرعین است یا ترافیک سنگین تهران  !؟ از ورودی سرعین تا به اولین آبگرم اش که بنام جامیش گولی یا همان گاو میش گلی چند صدتا چادر زده بودند و زنان و مردان میهمان در تکاپو برای درست کردن لقمه ای ناهار بودند . خیابانهای باریک شهر نزدیک به انفجار بود و حرکتی آنچنان نداشتیم و ماشینها از نوع خارجه و داخله به هم گلیف ! خورده بودند . نزدیک بیست دقیقه طول کشید که ما از ورودی این شهر کوچک تا خروجی آن به طرف ویلا دره وقت صرف کنیم. بگذریم باز


به روستای ویلادره در حدود پنج کیلومتری سرعین رسیدیم . ظهر است و ظل آفتاب ! وسط تابستان است آخه . اما آفتاب عالمتاب گویا قدرتش به کوه سبلان نمیرسد . وقتی از ماشین پیاده شدیم  با خود چنین احساس فرمودیم که شاید امروز از روزهای اوایل دی ماه و یا حداقل از روزهای اواخر آذر ماه باید بوده باشد .خنده فرمودیم . خیلی سردمان شده بود آخه


این یک عکس هم اینجا خدمتتان باشه برای مشغول شدنتان ! تا ادامه داستان و همچنین نتیجه فوق العاده تاثیر این آب را بر بیماری M.S را در مطلبی دیگر رونما کنم



توضیح : تاریخ حک شده در دوربین گویا توسط میهمانمان دستکاری شده بود و ما حواسمون نبود معذرت

۱۳۸۷ مرداد ۱۸, جمعه

ادعا - از مینی مال هام - یازده

 


آدمی کیست .  یک ساقه طلایی ؟



چن وقت پیش فهمیدم که وجود آدمی عبارت است از مری٬ روده باریک ٬ روده زهرداردراز٬ ناف٬ نای ٬ که این نای با اون نای و نی خودمون  مقداری هماهنگ نباید باشد. جیگر یا کبد! ٬ قلوه و دل که عبارت بهترش قلب بایدباشد ٬ آب پس دِه و عَن بیرون ریز دِه ٬ اَه اَه چه بوی بدی میدهد این آدمی وقتی شریان هایش از کار می افتد .


معده و اطراف و  اکنافشون٬ ستون فقرات ٬ دستا و پاها ٬ مغز ٬ مخچه٬ کله ٬ دیل یا همون زبان ٬ حلق و گوش و بینی ٬ اعصاب  البته که قسمت مغز و اعصاب با مغز و روان اش توفیر دارد  . دندون ٬ چشم ٬ موهای روی سرمون ٬ کچل یا عنابی !  سبیل و ریش و جاهای دیگه که مو میروید و هرگز کچل نمیشود ٬ یا انگشتان ٬ ابرو ٬ مژه ٬ پستونا ٬ لگن خاصره ٬ مثانه ٬ جناقها ٬ کلیه ٬ خون ٬ رگها و سرخرگها و مویرگها ٬ پلاسما و پلاکت ها ٬ ماهیچه ٬ استخوانها ٬ غضروف ٬ عنبییه ٬ خالها ٬ زخمها ٬ لَب ها ٬ لُپ ها ٬ پیشانی ٬ چانه ٬ آرنج و زانو و مچها ٬ گلبولهایی از همه رنگ ٬ سیاهدانه ها٬ هموگلوبین ها ٬ و هزارن پدید آمده یا نه آزموده به پدید.  آدم نام دارد و بشر


 

۱۳۸۷ مرداد ۱۷, پنجشنبه

درک - از مینی مال هام - ده

  معلول

زمانیکه علت ها  را درک کنیم  . تمامی معلولها  را خواهیم بخشید .


۸۵/۲/۷

محاوره - از مینی مال هام - نُه

  زن به مرد

قُرُمساق! این همان مدینه فاضله ای هست که به من قول داده بودی ؟

 صدای ناهنجار موتورهای برق عاملیست تا این محاوره با داد و فریاد همراه باشد




 

۱۳۸۷ مرداد ۱۶, چهارشنبه

قربانی- از مینی مال هام - هشت

 اندر فرقِ ِ بین شاشیدن و تخلیه درون

در بیرون قاب ِ عکسَت ایستاده ام  و تو چشمانت را به آن دورترها دوخته ای٬ هنوز برای آمیزش نگاهت با چشمهایم ٬ لحظه ها را به انتظار نشسته ام و همه افکارم٬ عشق آویزانی است که بر گلوی برگی پاک ٬ رگه زده شده است .


 قربانی  زنده باد


 



 


 


 


 


 


 


 


 


 


 

۱۳۸۷ مرداد ۱۵, سه‌شنبه

خیش - از مینی مال هام - هفت

 بسیارساده

برای کندن گودال های رذالتمان ٬ خیش نبود . خویش زدیم.


 

۱۳۸۷ مرداد ۱۳, یکشنبه

کت و شلوار بابا - از مینی مال هام - شش

 گم شده !

خیلی وقت بود که به رنگ کت و شلوار پدرم عادت کرده بودم . وقتی عوضش کرد . دیگر اون بابای سابق نبود . پدرم در محیط کت و شلوار تازه اش دارد زندگی میکند . و من هم در توهم باورانه و یا ناباورانه به دنبال بابایم میگردم. 


 

۱۳۸۷ مرداد ۱۲, شنبه

عَرَق خور - از مینی مال هام - پنج

   امنیت

اول زن تکیده و پیرش وارد اتوبوس شد و بعد عصای خرمایی اش و خودش که پیر مینمود . وقتی دید همه صندلی ها پر است . با صدای لرزان اما بلندش گفت:  توی این اتوبوس٬ عرق خوری پیدا میشود تا این ناموسمون رو بهش بسپاریم .


 مردی با موهای سرتاسر سپید٬  از ته اتوبوس بلند میشود 

۱۳۸۷ مرداد ۱۱, جمعه

ماهی - از مینی مال هام - چهار

 


به یاد ِ باد


نگاهش بین جنگل و دریا غرق بود . چشمش به لاشه ماهی کوچولویی افتاد که دریا پس اش زده بود .


در شنهای خیس و نرم کنار ساحل زانو زد بی اختیار . سرش را به ماهی کوچولو نزدیک کرد و آرام گفت :


 زیارت  قبول دختر . تحولات ! بچه هاشونو قورت میدن . خیلی خوش شانس بودی که پَسَت زدن


۸۴/۱/۲۱