۱۳۸۵ آذر ۲۶, یکشنبه

این ابتکار را بنام مبتكران اهري ثبت كنيد/ با پی نوشت یلدایی

عکسی را كه در ذيل ملاحظه میفرمایید از درختان یکی از خیابونهای شهرستان اهر گرفته شده است .جريان از اين قرار است كه داشتيم سر ظهری برای تناول ناهار از سر كار به منزل برمیگشتم که دوستی صدايم کرد و گفت فلانی اونجا رو میبینی ؟ و بالای درخت کنار پیاده رو رو نشونم داد . ما سر به هوا نمودیم و موردی مشکوک را بر روی درخت مشاهده کردیم زنگ اخباری بر روی شاخه درخت ! جل الخالق !!! خیلی مشکوک زدیم . این باید یک نوع دستگاه شنود بوده  باشد . یا دوربین مخفی یی یا چیزی از این قماش . عین یک خبرنگار تیز و نکته سنج دوربین دیجیتالی " پريمير " كوچولومون رو از جیب کاپشن خاكستريمون كه از طرقبه مشهد خريده بوديم بیرون آورده و بر روی این زنگ اخبار زوم فرمودیم " شَتَلَكت " عكس گرفتيم و از دوستمون سوال فرمودیم که قضیه چیست ؟ فرمودند ...


اين "فرمودند" را به مسابقه ميگذاريم ! جايزه هم دارد ! مگر نه اينست كه " يك اهري " هم ميتواند جايزه بدهد . آقا ، آقو ، حاجي ، برار ، كاكو ، گارداش ، برادر ، آبجي ، خواهر و ... شما پاسخ درست را بفرماييد كه جريان چيست و آدرس ايميل و ویلاگتان را مرقوم فرماييد تا يك عدد سکه تمام بهار آزادي (از نوع مطمئن و كارتي اش )و بعد از قرعه كشي  به آدرس شما ارسال گردد . اهري كه دروغ نميگويد و با قول دروغ هم ناهمخوانست


زنگ اخباري بر روي تري


همانطوريكه مشاهده ميفرمايين و بي هيچ تمارض و دروغ زنگ اخبار وصل به درخت است . آيا كسي ميتواند حدس بزند اين دستگاه در اون بالا چيكار ميكند ؟ اينرا هم معروضم كه به هيچ وجه براي صداي زنگ تلفن نيست . مستندات را عنقريب و در همين جا اعلام خواهم كرد .


گذاشتن آدرس ایمیل و  آدرس وبلاگ برای جایزه بردن از  این مطلب الزامیست . نظرات بدون آدرس فاقد اعتبار میباشد


 پي آمد : اين يك مسابقه است كه براي فهم و قوه ادراك بلاگستان اجرا ميشود ! جايزه اش هم جدي است لطفن جدي برخورد نماييد .صد البته كه شخصيست و از طرف "صادق اهري" . اين يك


دومش اينكه : اين پست در هر روز و براي مدت يكهفته متداومن بروز خواهد شد و اگر نظر دهندگان جواب درست درموني بدهند و به اصل ماجرا نزديك شوند و تعداد نظرات مثبت زياد باشد دو عدد سكه نيم بهار آزادي هم به آن تك سكه تمام بهار آزادي اضافه خواهد شد!


سومش اينكه : قبلن براي فرستادن جايزه به ديگر كشورها تدابيري انديشيده شده است


راستش را بخوايين درِ كيسه مون شُل وَر رفته







 پی نوشت یلدایی . نا مربوط به مسئله بالا (بروز شده در یکم دیماه ۸۵)


 عکس زیر از خودم است  در  وبلاگ اسبقم!



 عکسای یلدایی امسال رو اینجا ملاحظه فرمایید برای دیدن عکس بعدی روی تصویر تقه بزنید . ضمنن مسابقه ما همچنان جاری و سرجایش باقیست این شب یلدامون نذاشت آرام بمونیم . کریسمس و یلدای همه انسانهای "انسان" تهی از غم باد .


شما هم بفرماييد " قارپوز " ميل كنيد


عجب قارپوز خوشرنگي


 

۱۳۸۵ آذر ۲۲, چهارشنبه

عم قیزی - دو

روزهای پر خاطره ای را میگذرانیم ٬ سخنانی آمیخته با عسل ٬ وعده هایی با صفا٬ شعارهایی عطر آگین که بر در و دیوار شهر آویزان است و در مجالس عین نقل و نبات پخش میشود که ما را مقداری از افسردگی اندرونیمان بیرون آورده . وعده های بهشتی ما را شنگول و الناس را مسرور و شادمان نموده همگی مان گویا عنقریبن به فردوس برین تشریف خواهیم برد . برای اینکه به تنهایی از اینهمه سرخوشی و سرور مستفیض نشویم در اینجا جملات قصار کاندیداتورهای دوره سوم شوراهای شهرمان را میگذارم تا هم عبرتی برای کاندید های شوراهای شهرهای دیگر شود و یاد بگیرن که خدمت به خلق ٬ شعار و شعور را با هم لازم دارد و هم در حافظه تاریخ بماند و هم شما را  در شادیهایمان شریک فرماییم . این شعارها دقیقن از پوستر انتخاباتی نوشته شده و دخل و تصرفی در آن نشده است . این یک . دوم آنکه اگر امکان دارد شما بجای بنده بفرمایید به کدام شعار ٬ نه ببخشین به کدام شعور رای میدهید تا ما روز جمعه ای اسیر انتخاب ناباب نشیم .



  • پرنده مردنیست ٬ پرواز را بخاطر بسپار
  • قانون گرایی - عدالت اجتماعی - مردم گرایی
  • ما همانیم که می اندیشیم
  • عشق به سازندگی ٬دلسوز جوانان ٬ وفادارای به مردم ٬ عدالت اجتماعی
  • عادل و داننده ٬ ساعی و سازنده ٬ صالح و گوینده
  • ارسبارانی آباد با اتحاد ٬ انتخاب ٬ و حمایت مردمی
  • موجیم که آسودگی ما عدم ماست
  • اندیشه سالم ٬ انسان سالم ٬ شهر سالم
  • زدودن گرد و غبار از چهره شهر تاریخی و تبدیل به شهر توریستی
  • آنان که شهر را میسازند آنرا بهتر اداره میکنند 
  • دست در دست هم دهیم به مهر / میهن خویش کنیم آباد
  • عقل را با عقل یاری کن / وامرهم شورا بخوان و کاری کن
  • با اتحاد و وحدت و همدلی کسانی را انتخاب کنیم که طعم فقر را چشیده اند
  • اعتماد از شما ٬ تلاش از ما
  • آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنند / آیا بُوَد که گوشه چشمی به ما کنند
  • شورا بنیان دمکراسی
  • زیبا سازی افکار نوین ٬ عدالت محوری ٬ اندیشه سبز
  • عقل را با عقل یاری کن
  • من با تو ٬ تو بامن ٬ برای شهرمان
  • ما ثابت کردیم که به عمل کار بر آید نه به حرف
  • هیچ تحولی بدون اندیشه سالم ممکن نیست
  • اتحاد ٬ انتخاب ٬ حمایت مردمی
  • دوباره میسازمت اهر ٬ اگر چه با خشت جان خویش 
  • وجدان یگانه محکمه ایست که به قاضی نیاز ندارد
  • شورا یعنی خدمتگزار مردم
  • ما با دادن رای ٬ خودبودن و شدن را در یک حرکت جمعی تجربه میکنیم
  • ما شیفتگان خدمتیم ٬ نه تشنگان قدرت

..........


 ما ماندیم میان اینهمه شیفتگان خدمتگزاری به خلق . الهی ٬ بار الها ٬ کاری کن که همه این عاشقان درگاه خلایق همگی و به یکباره  برای شورای شهر رای بیاورند . قندان به همدیگر پرت نکنند ٬ پشت سر هیچکسی بدگویی و ناسزا نگویند ٬ شهردار اصل و نسب دار انتخاب کنند ٬ به کوچه ها آسفالت بریزند ٬ جدولهای خیابونها رو رنگ بزنند ٬ بر سرِ گرفتن عوارض شهرداری چونه نزنند ....... بگذریم


خانه از پای بست ویران بود


خواجه در فکر بند تُمبان بود


 

۱۳۸۵ آذر ۲۰, دوشنبه

باور کنیم فصل سرد را

  



 "زمانه " ما را غریبانه و به حد اعلای ابتذال و با چنان وقاحتی از "ناباوری" پرورانده است که همه معادلات عاطفی رو به هم بریزیم تا زندگیمون را که عبارت باشد از " دم و باز دم" را روبراه کنیم . و بر این باور باشیم  که نفس میکشیم یعنی زندگی میکنیم


 


 

۱۳۸۵ آذر ۱۷, جمعه

عم قیزی - یک

آقا راستش رو بخواین این سلطان العارفین شهر ما یعنی "شیخ محمود شهاب الدین اهری" هم انگشت حیرت از اینهمه تبلیگات! برای خدمت به خلق الله به دهن مانده است . یعنی باور بفرمایید این آقایانیکه اینهمه هزینه عکس و پوستر و بنر کرده اند و موز و بیسکویت و گهگداری شام و احیانن ناهار برای طرفدارن خود تهیه و تدارک میبینند  قولهایی را به مردم میدهند٬ که گاهی (رئیس جمهور هم این وعده ها را با اکراه میدهد) جز براي خدمت و كمك به معيشت  روزانه زندگی٬ و دستگیری از ایتام و مستضعفین و اعتلای عدل علی  كانديدا نشده اند . عکسهاییکه در وبلاگ و فتوسفری ام میگذارم از نظر هنر عکاسی در سطح پایینی قرار دارد . تعمدن مقداری تار انداخته شده  و این بخاطر اینست که تبلیغی برای هیچ کدام از کاندیداها نشود . ریخت شهر با پوسترهای نصب شده عینهو فضای انیمیشنی " مدرسه موشها " در هم و برهم شده . معلم داد میزند ! دکتر نمیشنود ! خلبان هم داریم ٬ باور کنین از همه رنگش هست .تازه خلبان ما در بنر تبلیگاتیشون عکس یک هواپیمای جنگی رو هم گذاشته و بنده نمیدونم کجای شورای شهر باید درمحدوده منطقه جنگی باشد . یکیشون هم که دکتر است و در کارت تبلیگاتیشون نوشته " دارای نظام پزشکی شماره فلان "داخلی ٬ اطفال ٬ کلیه و مجاری ادراری " (پوست و مو و زیبایی )!! ...  معدود افرادی هستندکه وارد به مسئله شهر سازی و اینجور برنامه ها هستند و کاندید شدن . همه جا عکس چسبوندند ! به روی ظرف آشغال دم خیابون هم رحمی نشده است . صبح پنج شنبه ای که به محل کارم روان بودم دیدم همه درختا در این فصل پاییزی نزدیک به زمستان به ثمر نشسته اند و از هرکدومشون تصویرهای رنگی افرادیکه ادعا دارند شهر ٬ بتوسط آنان تمیز و پاکیزه و ایده آل و ... خواهد شد . کوچه ها پر شده از عکسای رنگارنگ ٬ تيرهاي چراغ برق ٬ کل دیوار همسایه مون  ٬ بالای مغازه و همچنین پایه های " کافی نت نارسیس " پر است از خدمتگزاران به خلق . یه سوال برام پیش اومده ؟ اینارو بعد از یه هفته کی میخواد تمیز کنه ؟ اوناییکه سفارش کردن با یک میله ۳ متری عکس نازشون رو در بالای همه عکسها و در نهایت ارتفاع دیوارها قرار بدند آیا فکر پاکسازی اینا رو هم کردند ؟ راستی برای انجام هرکار متخصص مربوطه برای اون کار طلب نمیکند ؟ چرا ما اینقدر از مسئله پَرتیم !؟ شعور عزیزانیکه خود را با یک تخصص نامربوط کاندیدای شورای شهر فرمودند به کجا و به چه منظوری "گل " فرموده . دِ داداش یا دِ آبجی تو که حرفه ات با شورای شهر ناهمگون است چرا ادعای ساختن شهر فرنگ میفرمایی؟


 


 


 


  عزیز دل برادر ! ما خیلی وقت پیش به سخره گرفته شدیم بیش از این نمک به زخممان نپاشین . در این راستا و با این حال و هوا به سراغ " رباعیات خیام " رفتم . تفال ! فرمودم ٬ فرمودند :


می خور که زدل کثرت و قِلّت ببرد


و اندیشه هفتادو دو ملت ببرد


پرهیز مکن ز کیمیایی که از او


یک جرعه خوری هزار علت ببرد


به راستی اینهمه دست و کله شکستن برای چیست ؟ بقیه عکسها رو از اينجا  دنبال کنین و لطفن برای دیدن عکس بعدی تقه ای روی عکس بزنید


این تنها سینمای شهرستان اهر است که متروکه مانده ٬ اما برای تبلیگات حال میده به علی ٬ حالش با شما و وزر و وبالش به گردن شورای شهر ! شهردار را هم قاطیش کنید . این "تریت" را بخورید دو روزه حالتون جا خواهد آمد.


 


 


 


 


 


 

۱۳۸۵ آذر ۱۲, یکشنبه

"یک اهری" جهانی بود ! محلی هم شد


نوجوان٬ دوستِ عزيزي تقبل زحمت فرموده اند و وبلاگ "يك اهري و اتفاقات ساده "  رو در دو هفته نامه محلي "گويا " معرفي كردن . دستشون درد نكنه . شايد ايشان را بشود بعنوان يكی از خبرنگاران  نوجوان منطقه مون معرفي كرد . فربُد محسني عزيز حتمن دارد اولين تجربه هاي خبرنگاري را ميگذاراند . و اين برايم عاليست و يا شايد محشر است كه نوجواني آنقدر به خودش اعتماد دارد که بتواند از وبلاگی سه ساله تمجید بعمل آورد و یا به نقدش بکشد. گرچه همه مطالبش راجع به وبلاگم٬ مثبت بوده ولی ایکاش نقاط ضعفم را هم میدید و یا اگر دیده چرا نادیده گرفته ! از این بابت ازش گله مندم .فربُد در معرفی وبلاگم چنین آورده است :شاید برای بسیاری پیش آمده باشد که چون نام اهر را در جستجوگر گوگل وارد میکنند وبلاگی عیان میشود که "یک اهری و اتفاقات ساده " در بالای آن بچشم میخورد نام نویسنده وبلاگ "یک اهری" صادق  است . او متولد اهر است و نزدیک ۴۱ سال سن دارد اما وبلاگش سه ساله است ... این وبلاگ همانطوریکه از اسمش پیداست به اتفاقات روزمره و فرهنگی و اجتماعی میپردازد که شیرازه آنرا تشکیل میدهد . مطالب تاریخی در مورد شهرستان اهر و منطقه ارسباران را نیز در اختیار میگذارد . البته با تصاویری جالب ( کاش مینوشتی اکثر عکسهایی که خودش میگیره و داخل وبلاگ میذاره تارند و ضایع ) . اهری گاه اشعار خود را که حاوی احساسات و ذوق (!) لطف وی است ٬ بر خوانندگان وبلاگش عرضه میکند مطالب این وبلاگ در عین سادگی و رسایی (آقا من خودم اعتراض دارم اینا همه محبت نوجوانانی مثل شماس ٬ رسایی اش کجا بود ) دارای مفاهیم ژرفیست که در صورت تامل میتوان به آنها پی برد . ( قربانت گردم یکی دو پته رو برای خودم نیگر میداشتی همه رو که ریختی رو آب!) خود او میگوید : این وبلاگ بازدید کننده خارج از کشور هم دارد که معمولن یا اهری هستند و یا دوستدارن اهرند . همچنین در این وبلاگ طنزهای اجتماعی و گوناگونی یافت میشود که حوادث و وقایع شهرمان را تا حد امکان ! در آنها منعکس میشوند . ( اینو خیلی قبول دارم و اگه اینجوری نشه که هی باید درش بیارن و ما برای خودمون هی شلوار جدید بخریم )ایشان به سهم خویش و با تلاش بی وقفه و ....




اینو بعرض عالی همه حضار برسونم که با معرفی فوق در یک شهرستان کوچولو و شناسایی نقاب پشت پرده یک اهری ( ماسک از نوع شهرستونی اش ) این حقیر منبعد به غیر از گل و بلبل و سنبل اهر نخواهم نوشت !


بناگوش : توضیحات داخل پرانتز یا به رنگ قهوه ای از بنده است و از فربُدخان و نظر لطفش صمیمانه سپاسگزارم و آرزوی توفیق شدیدی برایش دارم . عینهو یک طوفان ٬ اما از نوع خانمان بر نیاندازش! (اینم از اون حرفاست )  


لب و لوچه : یکم اینکه :در اینجا و به همین وسیله از همه دست اندرکاران دو هفته نامه گویا نیز تشکر میکنم و شخصن به عنوان یک شهروند انتظار دارم با هفته نامه شان که امیدیست برای این خطه ٬ تیزبینی بیشتری ٬ که مقداری قوی تر و بقولی ژورنالیستی تر و معترض تر از قبل و با زبانی برنده تر با مسایل و مشکلات برخورد کنند و ادامه راه دهند . مشکلات شهر و منطقه کم نیست و برای ادای دِین ٬حتمن مقداری از خود گذشتگی هم لازم دارد . لازم ندارد ؟ گرچه زبان سرخ ٬ سر سبز آدمی را کله پا میکند " با کله پاچه اشتباه نشود "


دویم اینکه :اینم متذکر شوم که داشتن یک آدرس اینترنتی برای یک مجله و یا روزنامه واجب است و متاسفانه تا آنجا که من دیدم آدرس اینترنتی دو هفته نامه گویا وجود خارجی دارد  ولی مطالبش مربوط به اوایل امسال است و بروز نمیشود .


 

۱۳۸۵ آذر ۹, پنجشنبه

محاوره تلفنی ناقص مرحومین احمد شاملو با بابك بيات

الو سلام


سلام


خوبی بابک جان


مرسی احمد جون ٬ تو چطوری


خوبم ممنون ٬ میخوای یه خبر خوش بهت بدم


آره حتمن


میخوام برم یه جایی


 مثلن کجا


یه جاییکه خیلی دوس دارم تو هم بیایی . حتمن خوش میگذره . همه چیز اونجا هست ٬ جاییکه عشق هست ٬ و مهربانی هم هست و آزادی فَت و فراوون ریخته زیر پات .


خوبه واللا ٬ عالیه . منم مترصد همچی فرصتی بودم ولی هنوز پاسم رو براه نیست


  ذکی ! اونجاییکه من میرم پاس لازم نداره که ! قول میدی همراهم باشی


آره بابا ٬ حتمن ٬ چرا که نه ٬ ممنونتِم هم میشم


مَرده و قولش ها


حتمن


احمد به بابک : من میروم به اون یکی دنیا سََرَکی بکشم تو هم بیا دوری بزنیم و اگر جواب نداد بر میگردیم


بابک به احمد : مرد مومن تو که کارات تموم شده . بذار منم کارامو راست و ریس کنم حتمن میام  با هم اَیاق* میشیم .


احمد به بابک : راست و ریس کردن که با ادبیات ماها منافات داره . رو به راه کردن معنی بهتری دارد


بابک به احمد : آنقدر ریسه فرمودیم که انگشتان دستمون ریس به ریس شده  واسه همین " ریسمون " رئیس معنی میده !


احمد به بابک : (با لبخند ) ظاهرن هنوز بزمجه تان از نقشه دریای خزر آب نخورده ؟**


بابک به احمد : نه هنوز ولی به احترام شما هم که شده می آیم


بيييييز ! قطع و وصل صدا ! آمپلی فایر از کار اوفتاد ! کات کات !


 باباجون کات که مربوط به فیلمبرداریه ! اینجا استودیوی صدا گذارییه ! 


هالو ؟


الو


آي الو؟


احمد ؟!؟


من بابكم .


احمد رفته بود و بابک چنان سريع در پی اش ردگیری کرد و رفت ٬ كه گويي ميخواست "طرفه العين" را معني بخشد


عين يك موشك٬ سهند بود یا سبلان نمیدانم شاید اسمش قوشا داغ هم باشد


امان از اين موبايل ٬ دُمبت رو كج بگيري ارتباط قطع ميشود .


 





 * : اَیاق به زبان ترکی یعنی پا و در جمله فوق ( همدل و همزبون بودن ) = همپا بودن است


 ** : اشاره به شعر سهراب سپهری


منبع عكس

۱۳۸۵ آذر ۶, دوشنبه

محمود در سوگ عمران

 


اين چهره كه كمي طاس مينمايد و اندكي سپيد موي٬  معشوقه ام است . محموديست از  دولت آباد .


آخ كه چقدر با " مارال " و " گل محمدش" رفع و رجوع كردم ٬ در رُمان كم مثال  "كليدر"اش .


ياد ایمران صلاحي بخیر باشد و گریه های مانوس محمود دولت آبادی از برای ایمران را٬ هرگز از یاد نبریم . 


 

۱۳۸۵ آذر ۳, جمعه

ترم آخر

 


دارم ترم آخر میفهمی رو میخونم در انگلستان و یا در آمریکا و یا در جزایر اسکاندیناوی . سن ام اما مطابق است با جوانی شما ٬ گاهی فهمیده لگد میزنم و گاهی نفهمیده لقد میخورم. تاریخم٬  به زن ماه جبینی میرسد  اندر " روس " یا " به آنکه تاریخ را نخوانده پشت سر گذاشت". "صادق چوبک "  وقتی از اَنتر و لوطی اش ٬ تفاسیری گفت ٬ لوطی یی مرده را مانستم ٬ و همچنین اَنتَری دل نگران . "خیمه شب بازی" اش عالی بود ٬ مستدل از عدل ٬ اسب شدم و در گیر لجنزار ماندم ٬ بی درشکه و نََفَسِ تازان٬ ولی بی زبان و بی بدیل ! اسب را میستايم که چقدر به عدل نزدیک است و همه چیزمان چقدر به خیمه شب بازی صادق چوبک مانسته و مقارن و متقارن  است .


این اسب چش شده بود ؟ هیچ چی ! افتاده بود توی جوب . یکی از سپورها که حنای تندی بسته بود گفت : من دومبشو میگیرم و شما هر کدومتون یه پاشو بگیرین و یهو از زمین بلندش میکنیم . یک آقاییکه کیف قهوه ای زیر بغلش بود و عینک رنگی زده بود گفت : مگر میشود حیوان رو اینطوری بیرون آورد ؟ شماها باید چند نفر بشین و "تمام هیکل" بلندش کنید و بذاریدش پیاده رو .


یکی از تماشاچی ها که دست بچه خردسالی را در دست داشت با اعتراض گفت : این زبون بسته دیگه واسه صاحب اش پول نمیشه باید با یه گلوله کلک اش رو کند . ....


 

۱۳۸۵ آذر ۱, چهارشنبه

هنر کده

 


مغثی مادام



مغثی موسیو



 عکسها از خودم است در توانبخشی سالمندان و معلولین ذهنی شهید بلبلی اهر ٬ توضیحش اما با خودت!


 

۱۳۸۵ آبان ۲۹, دوشنبه

ويدئو كليپ/ تست

 


با این سرعت لاک پشتی اینترنت در اهر ٬ گذاشتن یک "ویدئو کلیپ " مرد میخواهد و از نوع گاو کهن اش ! این ویدئو  کلیپ سه ثانیه ای که دمار از روزگارم در آورد را  با یکساعت و اندی صبر اجرا فرمودیم تا الناس سه ثانیه از روزشون رو به خنده بگذرانند . منبعد سعی میکنم برای آپلود ویدئو از سایتهای معروف و دارای امکانات بیشتر استفاده کنم . اما فعلن تستمان دارد میریزد .


 قرار بود چن هفته قبل "ای دی اس ال " ی شویم . ولی مسلمونی و آب زیر کاهی اش و قولش ! میگویند مخابرات همکاری نمیکند ! البته من خودم با این دوتا چشمان قهوه ای مایل به میشی ام  دیدم که در پیاده روی جلوی " پردیس نت " که آورنده اینترنت پر سرعت ! برای شهرمون است  سیمان روی کاشی میریختند و موزائیک روی سیمان  مینهادند ! این بماند برای بعد که مستند باشد . و با این احتساب حتمن تا هفته آینده دستمون به اینترنت پر سرعت خواهد رسید .


عصری رفته بودم که با مسئولان محترم پردیس نت دعوا بفرمایم که این "مودمی که به ما دادین " با اجازه بزرگترا ٬ بخوره روی فرق سر مبارکتون ٬ ما رو بچه گیر آوردین ٬ خجالت نمیکشین ٬ و ... 


ولی وقتی وارد شرکت شدم فهمیدم کارا رو براست ! یعنی اینترنت پر سرعت از امروز وارد شهر شده ولی فعلن بدلیل رفع نواقص به کاربران ارائه داده نمیشود . گفتند حتمن پنجشنبه اینهفته الی و نهایتن تا شنبه آینده شما استارت خواهید زد . ما هم طبق معمول و مثل یه بچه آدم حرف گوش کن قبولِ قول فرمودیم و راهی منزل شدیم . ولی این آبریزش فعلی  آپلود فیلم را چه کنیم ؟ تا آخر هفته صبر نمیکنم  این ویدئو کلیپ را برایتان میذارم تا بفهمین اگر سرعت اینترنتم رو به هوا بشه چیکار خواهم کرد . حتمن فیلم "برخورد نزدیک از نوع سوم " اسپیلبرگ را متغیر خواهم نمود !


بگذریم


برای مشاهده این ویدئو کلیپ سه ثانیه ای مراتب و مراحلی واجب است


۱- صدای اسپیکرهاتان را به حد اعلا بلند کنین


۲- برای دیدن فیلم سه ثانیه ای امیر علیخان ٬ مقدار متنابهی صبر  کنین 


۳- آدرسش اینه : خواستي حالشو ببر 


 بناگوش : حتمن ایرادی برای دیدن این فیلم سه ثانیه ای خواهد بود .عندالمشاهده بگویید بر طرف کنم اش .


 لب و لوچه : هر که مشاهده کرد و نگفت روزه را بر آن فرد حرام فرمودیم ! یعنی میتواند بخورد


 

۱۳۸۵ آبان ۲۲, دوشنبه

الان مش خلیل ما مقداری با آلزایمر مواجه شده است

یک گزارش ناشیانه

یادی از وبلاگ قدیم ام با مقداري اين ور و اونورش 

جمعه، 24 مهر، 1383

 اسمش مش خليله. توی شهرمون همه اونو ميشناسن.مشدي خليل خودش ميگه كه اگه به من کيلومتر شمار وصل میکردند شايد۱۰۰۰ بار دور دنيا را با پای پياده گشته بودم. ميگه تا يادمه از نوجوانی از صبح تا شب همش راه رفتم وروزنامه فروختم......من که بچه بودم مش خليلو ميديدم که با صدای نصفه گرفته اش داد ميزد حَبر حَبر حَبر کيهان ........... فلان چيز فلان طور شده يا زلزله٬ طبس را با خاك يكسان كرده  و يا.... البته خودش سواد نداره و روزنامه فروشهای مرکز  يک خبر تازه رو بهش ميگفتن و مش خليل برای فروختن بيشتر روزنامه ٬ اون خبر تازه رو تکرار ميکرد . خودش ميگه ۸۰ و چند سالشه و هنوزم که هنوزه داره همينطور راه ميره و روزنامه ميفروشه اونم تو سن ۸۰ واندی سالگی . پای پياده هر روز صبح و عصر دنبال سی چهل خواننده روزنامه اش ميگرده . و دنبال روزی! ايشون كه نبايد بدانند اما معني و مفهوم آژيرشان اين بايد باشه كه


روزی هر روزه از گردون گرفتن مفت نيست        ميدهد روزی و ليک از عمر روزی ميبرد


صداش پير شده ٬ خودشم که دارين ميبينين . ۲-۳ ماه پيش يه موتوريه بهش ميزنه و دستش ميشکنه اون دو سه ماه استراحتو نميگم که چطوری گذرانده؟؟! کسيکه يک عمر ! همش راه رفته و راه رفته و براي روزي اش ! صبح تا شب كار كرده حالا بايد تو خونه بخوابه ٬ بيمه نبوده ٬ بيمه اش هم نکردن ! او مجبور است هنوز هم كار كند . امشب دنبالش گشتم . هوا پاييزي و بارانی بود . عصر توی بازار پيداش کردم . گفتم ميخوام عکستو بگيرم گفت: ميخوای تو تلويزيون نشونم بدی ؟ گفتم  نه ولی يه جايی عکستو ميذارم که همه ببينن . مکثی کرد و رضا داد . آخه من چطوری ميتونستم وبلاگ و يا اينترنت رو براش توضيح بدم گفت: باشه و شروع کرد به گفتن حَبر حَبر حَبر    " موسوی  نميخواد  رييس جمهور  بشه" منم عکسشو انداختم .


حتما شما هم دوروورتون مثل  مش خليل زياد دارين اگه ميشه از فردا بيشتر بهش دقت کنين ! راستی تا يادم نرفته بهتون بگم : موقعی که عکسشو انداختم يه جوری که من نفهمم به بغل دستيش گفت اينم مارو گرفته ها  عکسو يا تو تلويزيون ميبينن يا تو آلبوم عكس


بناگوش : اين عكس مربوط به سه سال پيش است ٬ عكس الانش رو ندارم / خيلي فرتوت شده و مقداری با فراموشی همکاری میکند ! هي از من و همسايه ام  ميپرسد " مجله خانواده " شما رو دادم ؟ " جام جم " امين رو دادم ؟ پولشو گرفتم ؟ فعلن اما كيهان نميفروشد


 ترمیم : امروز در کمین نشستم تا از مش خلیل عکس تازه ای بگیرم . آمد و گرفتمش ! اینم عکس "خليل نيوز". چارشنبه ۲۴ آبان ۸۵ عصر بازار اهر


مش خليل نيو


خنده اش اما


با چين و چروكهاي صورتش 


معني ديگري از زندگي ميدهد


نمي دهد؟


خنده مشهدي خليل


حكيم عمر خيام ميفرمايد :


ايدل غم اين جهان فرسوده مخور


بيهوده نئي ٬ غمان بيهوده مخور


چون بوده گذشت و نيست نابوده پديد


خوش باش ٬ غم بوده و نا بوده نخور


 


 


رنگ دُگمه های کُتَش با تو سخن میگویند  


 

۱۳۸۵ آبان ۱۷, چهارشنبه

شاگرد هم شاگرد مغازه های قدیم

  شاگرد قديمي مغازه را راهی فرمودیم به سلامتی که به عنایت و لطف دوست و همیاری بنده پایه زرگری برای خودش دست و پا کند و مغازه ای برایش در زیر گنبد اجاره کردیم و آموزش لحیم کاری را برایش در تبریز مهیا نمودیم . ضمانت تخلیه مغازه را با چکی به مبلغ فلان امضا نموده و صاحب مغازه اش کردیم . در آخر سر ازش خواستیم تا شاگرد جديدالورود را که به انتخاب ایشون وارد مسایل اقتصادی مون مینماییم چنان آموزش دهد که او نیز ضمن کمک به بنده راه به خطایی نبرد !

شاگرد جدیدالورود توضیحات استاد اعظم فعلی و شاگرد اسبق مغازه را چنین تحویل میگیرد  كه بجاي " چشم بلبلي " لوبيا چيتي بگيرد و بجاي "تره خوردن " تره آش به خانه مان ببرد ! و یا بجاي فلفل تند و خوردني !



فلفل سبز و قرمز دلمه اي بگيرد که عین خیار اهری که بسی گنده ان و از نظر شکل و شمایل بسیار ناموزون  و مقداری هم چاق تشریف دارند که مجبور شویم نخ ریسی کنیم و از دیواری آویزون که در موارد دیگری ازش استفاده کنیم . بقول " بهلول دانای اهری " خیار رسیده و خوردنی خیاریست که بزرگ باشد و به زردی گرایش بیشتر داشته باشد  . حالا حکایت ماست که بجای ۲۰۰ گرم فلفل خوردنی عکس فوق را به خانه میبرد (این عکس واقعیست) یک کیلو فلفل برای یک وعده غذا رو به صاب منزل تحویل میدهد ! يا بجاي " سركه و یا آبغوره "  آبلیمو بگيرد  جهت ترشي انداختن. شاگردي كه فرق بين لپه و نخود و چشم بلبلي را نداند . حتمن فردا روزی فی ما بین "چک " و " سفته " و "برات " و "تراول چک " نماز شک خواهد گزارد ! نخواهد گزارد ؟


برای اینکارمون از صاب منزل جایزه ای گرفتیم بنام " امشب شام بی شام " لطفن بفرمایین تا سرد نشده


براي روز مبادا

۱۳۸۵ آبان ۱۱, پنجشنبه

معرفی وبلاگ تازه یک دوست قدیمی

  سه چهار سال پیش روزی مردی را بر در خانه ام وارد دیدم . به شکل و شمایلش که تدقیق فرمودم فهممان یاری داد که این همان کسی باید باشد  که در ایام نه چندان نزدیک  از "رومن رولان " یا " شریعتی " و یا " همینگوی " و یا "محمود دولت آبادی" جملات نویی رو از دهانش میگرفتم و با سن کمم دنبال آنها میگشتم  و ایچنین شد که بنده به کتاب روی آوردم و مطالعه میکردم . با ایشان از اشعار  سهراب سپهری و شاملو و اخوان و مشیری و حتی با موسیقی های اصیل ایرانی و احیانن خارجی مثل "دِوال " پینگ فلوید " آنموقع  حال میکردیم . هر کدام  که مطلب زیبا و جدیدی میافتیم برای هم تعریف میکردیم این خاطرات  برایم یک دنیا ارزش دارند . بعد از اون دوران سپری شده اکنون مرد میانسال و تکیده و لاغری را  پیش رو دارم که تنها نور چشمانش و نوع خنده اش به من می فهماند که او باید همان مسعود باشد . با خودم فکر میکنم چرا اینقدر به تحلیل رفته ! همدیگر را میبوسیم و کنار هم مینشینیم  . گپ میزنیم و ازندگی گذشته و حال هم جویا میشویم .






بعد از گذر محسوس دو باره زمان که سه چهار سالی میشود . یکی دو هفته قبل هم رویتش کردم عین هلال ماه ! دیدم سر حال و سرزنده س . خوشحال شدم . باز مقداری از قدیم صحبت پراکنی کردیم ٬ از وضعیتش در تهران و اینکه ایندفعه با دفعه قبل بسیار فرق کرده و رنگ رخسارش منور گشته ! از زندگی عیالواری و کار و همه چیز تا به پدیده وبلاگ و وبلاگنویسی رسیدیم . چون میدانستم قلمش خوب و نطقش روان است پیشنهاد یک دستگاه ! وبلاگ را برایش کردم . قبول کرد و رفت . دو سه روزی نگذشته بود که تلفنم زنگ خورد دیدم مسعود است که میگوید وبلاگی باز کرده و با اینکه مشغله کاری زیادی دارد ولی سعی میکند سر پاش نگه دارد . به وبلاگش سر زدم و دیدم چون همیشه کم گویی و گزیده گویی میکند . شرح حالش را مینویسد و چون بنده با شرح حالش از نزدیک آشنایی دارم درد دلش را خوب احساس میکنم . برای اینکه با فن قالب و کارهای اینچنینی آشنایی کمتری داشت سریعن لینک وبلاگ خودم رو اون تو گذاشتم و گفتم اگر لینک من اونجا باشد بهتر است و طفلکی قبول کرد ! باقی کارای وبلاگش رو یواش یواش روبراه خواهم کرد تا ایشون وارد مسایل فنی قالب شوند .  


 آدرس وبلاگ مسعود را  اینجا گذاشتم  . اگر حال کند و بنویسد حتمن مطالبش خواندنی خواهند بود . برای ورود به وبلاگش جمیعن بفرمایید تو . شیرینی و نقل و نبات و میوه را هم خودتان همراه بیاورین . چون صاحبخانه تازه وارد است و اگر مهمان غریبی ببیند دست و پاچه میشود  . طفولیت است دیگر


 


برای روز مبادا 


 

۱۳۸۵ آبان ۶, شنبه

شب چهلم "جلال " هم گذشت

 


سقراط میفرماید : نزدیکترین چیزها از برای آدمی "مرگ " است و دورترینش " آرزو "



 نوشتم تا  بياد جلال  بودنم را با خود زمزمه کنم  


روحش شاد و روانش گرامی باد


برای روز مبادا


 

۱۳۸۵ آبان ۵, جمعه

چشمها

 



 


 گوزلَر


گوزَللر


گوزللیک لر


...


چشمها


زیبارو یان


زیبایی ها


 


 


صفای قدیم و سادگیهاش ! بقیه رو خودتون ببینین و کف بفرمایین. البته اگر صابونتون کفداره !


 برای روز مبادا       


 

۱۳۸۵ آبان ۲, سه‌شنبه

شادمانی دوبله پارک شده

 سرم مشغول بود به روزنامه خونی که عباس آقا داخل شد و پرسید شماره تلفن قنادی سهند چنده ؟ منم هاج واج بهش نگاه کردم و با خودم گفتم مگه من ۱۱۸ ام . گفتم ولش کن بذار تو اين آخرين روز ماه رمضوني رو اعصابش خط بکشیم و حال كنيم تا ايشون باشند كه از اين سوالات نامربوط از من نپرسند. دفتر تلفن رو برداشتم و الکی الکی دنبال شماره تلفن قنادی سهند گشتم . یه تیکه کاغذ هم برداشتم و با قیافه حق به جانبی شماره تلفون رفیقم سید محسن رو روی کاغذ نوشتم . کاغذ رو بدستش دادم رفت . سریعن شماره تلفن سید محسن را گرفتم و گفتم کسی بهت زنگ میزنه و سفارش نون میده تو هم حواست باشه اگه پرسيد قنادي يه بگو آره . گفت باشه

سریعن خودم رو به اتاق سید محسن رسوندم و درست همون موقع تلفن زنگ زد


الو سلام علیکم


سلام


قنادی سهند ؟


بفرمایین


من عباس فلانی هستم گفتم اگر ممکنه از اون نون فطيرهاي بزرگ که دونه ای ۳۰۰ تومنه ۱۶ تا برام نگه دارین عصری میام میبرم


چشم ، چشم ، 16 تا فرمودين ؟


بله


چشم چشم ، گردو هم بزنيم


البته لطفن ! آقا من مطمئن باشم ؟ من مهمون دارم آ


شما مطمئن باشين


ممنون و خداحافظ


خدانگهدار


هر دو از خنده روده بر شديم . به سيد گفتم ميبيني تو رو خدا مگه من اطلاعات مخابراتم كه شماره تلفن قنادي رو داشته باشم . در اثناي اين خنده ها و گفتگو دوباره تلفن زنگ زد سيد گوشي رو برداشت


الو ببخشين بازم مزاحم شدم اون 16 تا نون فطير رو بكنين 20 تا


چشم، چشم


خداحافظ


خدانگهدار


دمدماي اذان من و سيد با شعفي ناستودني داخل ماشين جلوي قنادي سهند منتظر بوديم كه عباس آقاي محله با ظاهري نگران و مقداري آشفته وارد قنادي سهند شد . قنادي پر از آدم بود . مگه يه دونه فطير ميشه گير آورد . ابدا ! حرفهاي عباس و صاحب قنادي از دور مشخص بود .


عباس : براي بردن نون اومدم . ظهري زنگ زدم خدمتتون ۲۰ تا نون سفارش دادم گفتين گردو هم بزنم


قنادي : شما كي به من زنگ زدين ؟ منكه با شما صحبت نكردم . رو به شاگردان ٬ شما سفارش ۲۰ تا نون گرفتين ؟


شاگردان مغازه : نه


عباس : مگه خودتون نبودين كه گفتين حتمن مطمئن باشم كه نونا رو جدا ميذارين ؟ و همچنانكه از صاحب قنادي باز خواست ميكرد دستشو توي جيبهاش ميچرخوند  و دنبال تيكه كاغذي كه من بهش داده بودم ميگشت . كاغذ رو از جيبش در مياره و شماره تلفن را نشون قنادي ميده . آقا مگه اين شماره تلفن شما نيست ؟ قناد نگاهي به شماره ميندازه و ميگه نه. اينكه شماره تلفن اينجا نيست . شما اين شماره رو از كي گرفتين ؟


عباس : دي . ولي من اين شماره تلفن رو ! ؟ من اين شماره رو ! من اين شماره


.......


عباس دست از پا درازتر و بدون گرفتن حتي يكعدد نان از قنادي بيرون مياد . ما همچنان داخل ماشين ميخنديم . وقت اذان است و هوا نسبتن تاريك شده . جلوي مغازه تلفن همراهش رو از جيب كاپشن خردلي رنگش در مياورد . شماره اي ميگيرد . موبايل من زنگ ميخورد . عباس آقا شروع به فحاشي ميكند ... و ميگويد حساب تو كه هيچ حساب اون ... اي كه شماره تلفنش را دادي خواهم رسيد . پ... سگ ميگه آقا مطمئن باش بيست تا نونتون رو جدا ميذارم فقط دير نكنين كه مغازه سر اذان بسته ميشه . قاه قاه خنده هامون عباس آقاي محله رو بيشتر تحريك ميكنه . ميگه باشه يكي طلب من . آنچنان سر كارت بذارم كه مثل خركيف كني .از فحاشي هايش حال ميكنم . بهش ميگم مرد حسابي مگه من ۱۱۸ ام كه هي چپ و راست از من شماره تلفن ميخواي . عباس به آرامي از جلوي مغازه بطرف خونه راه ميوفته . تلفن رو با خنده اي از سر زورقطع ميكنه و به خودش هم فحشهايي ميده ٬  ميگه بابا چقدر خري تو ! يه زنگ به ۱۱۸ ميزدي و شماره رو ميگرفتي . حالا برا مهمونا چي ببرم ؟ به جعفر آقا كه از تبريز اومدن و خيلي از اين نونا رو دوست داره چي بگم . تازه سفارش داده بود چار تا اضافه بگيرم كه رفتني ببرن تبريز


عباس راهي خانه اش ميشود و ما شادمان از عمل شنيع خود همچنان ميخنديم . شب از تلويزيون اعلام ميشه كه از فردا اجازه داريم هر زمانيكه دوست داشتيم چايي بخوريم و اين شعفمان را گوز بالاي گوز ميكنه


برای روز مبادا


 

۱۳۸۵ مهر ۳۰, یکشنبه

اهر هم "اي دي اس الي" ميشود

 


چند روزي ميشد كه براي داشتن خط "اي دي اس ال " ثبت نام كرده بودم . امروز تلفن زنگ زد و گفت آقا لطفن بيايين "مودم" رو تحويل بگيرين . سر از پا نشناخته بلافاصله محل كار خود را بدون ويزا و اجازه كسي ترك فرموده و مثل يك تشنه لب كربلايي راهي "پرديس نت" شدم . از ترسم كه پول زيادي ازم طلب كنند همه دارايي دخلو چپونديم تو شيش جيب شلوار و هشت جيپ كاپشن و براه افتادم . وقتي وارد شركت شدم ديدم پشت ميز اون آقايي نيست كه من باهاش قرارداد بسته ام . گفتم من فلاني ! براي دريافت مودم اومدم . كاغذي رو از زير ميزش كشيد بيرون و داد دست ما ! مبالغي بود و مقدار درخواستي پهناي باندي


!


 از ۶۴ گيگابايت گرفته تا ۱۲۸ گيگابايت كه تا الان مجوز دولتي داره .


گفتند : ۴۵ هزار تومان رايج ايراني پول مودم ميشود و ۴ هزارتومان هم هزينه آبونمان مخابرات و ۱۰ هزار تومان هم براي نصب و راه اندازي  اوليه اش ! اينها را به صندوق بپردازيد و مودمتون رو تحويل بگيرين . از دارائيتمون گذر فرموديم و مودم رو گرفتيم دستمون . يك كارتون بود و سگي كه سنگين در آن نشسته بود . ورش داشتم و راهي منزل شدم . وسط راه يادم آمد كه نپرسيدم از كي ميتونيم متصل بوصل آقا شويم فلذا به شركت برگشتم .


مسئول شد و پاسخ شنيدم  تا يه هفته ديگه


خب عاليه بنظرم وقتي شهرستاني كه نامش در ادوار جهان گمنام مونده بتونه بدون اتصال به خط تليفون هميشه آن لاين باشه . اجازه بدهيد بگويم هيبيب هورا


 


 

۱۳۸۵ مهر ۲۹, شنبه

با شرح

 


من به نمايندگي از طرف شهریکه انتخابم کرده است خوابیده ام



 

۱۳۸۵ مهر ۲۸, جمعه

ما خوندیم اجرشو بردیم شما بخونید حظشو ببرین

 


 آموزشکده کشاورزی شهرستان اهر پس از ۱۲ سال ٬ بهمن ماه امسال فعالیت خود را آغاز میکند . نماینده مردم اهر در مجلس شورای اسلامی گفت : با پیگیریهای متعدد از وزارت علوم و برگزاری جلسات متعدد ٬ پرونده انتقال آموزشکده کشاورزی از تبریز به اهر در شورای گسترش وزارت علوم مطرح و پس از ۱۲ سال با انتقال آن از تبریز به این شهرستان موافقت شد . به گزارش خبرگزاری فارس آقای دینی افزود : امسال آموزشکده کشاورزی با ایجاد رشته های ...


این آموزشکده به علت بی تدبیری و عدم پیگیری مسئولان شهرستانی با وجود چارت اداری و سازمانی بنام شهرستان اهر در دانشگاه تبریز اسکان و دانشجو پذیرش میکرد .  این نشان میدهد که تبریز بعنوان مرکز استان چقدر بر عدم تمرکزگرایی و توسعه متوازن مناطق استان اهمیت میدهد!! این ماجرا نمونه کوچکی از مسایل بسیاریست که مرکز استان در حق شهرستانهای زیر مجموعه اش روا میدارد . تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل !


منبع : دوهفته نامه محلی "گویا"


 

۱۳۸۵ مهر ۱۸, سه‌شنبه

آغاز سومین سالگي تولد وبلاگم به سر رسید . لطفن توپ در نکنین


در نوزدهم مهر ماه سال هشتادوسه زاده شد. در شبي مهين ! فكر نميكردم دوسال همينطوري الكي الكي چيز بنويسم و جماعت وبلاگنویس را سرگردان فرمایم و آنقدر با ذوق و شوق بچه گانه ادامه اش دهم كه بهش معتاد بشم و وبلاگم بشه قسمتي از زندگي ام . در اين راستا دوستان خوبي پيدا كرده ام . بعضيهاشو از نزديك ديدم با اهل و عیال هم مهمونشون بودیم و باقالی قاتق هم خوردیم .به بعضیاشون اس ام اس میفرستم و گاهی که از شهرشون میگذریم سری بهشون میزنیم . از مشهدش بگیر تا گرگان وتهران و تبریز و لاهیجان و زنجان و اردبیل ... خيلي چيزا آموختم . اعتراض كردم . كتكش را هم خوردم ! الان ديگه وارد قضايام . ميدونم گوشت قرمز براي قلبم ضرر داره . قليون نبايد بكشم زياد نبايد به همه اعتماد كنم .خلاصه الان ديگه سه سالمه . جام رو خيس نميكنم از پستونك هم استفاده نميكنم و فقط لبهاي خودمو گاهي با زبونم تر ميكنم .  صداي بلند بلند هم در نميارم . آرام در روزمره گيهام قدم ميزنم البته از يونجه اونم از نوع بهاريش خوشم مياد . اینرا هم عارض شوم که خيلي جا عوض كردم پرشين بلاگ٬ بلاگفا ٬ باغ من ٬بازم بلاگفا و بلاگ اسپات که هنوز اونجا فعلن آینه همین وبلاگه . خب حالش به همينه ديگه ! آدم یه جا بمونه گندش در میاد ! اونقدر تغییر مکان دادیم که خیلی از دوستان قدیمیمونو ریخت و پاچ فرمودیم . یعنی گمشون کردیم .راستي يه چيز ديگه هم بگم و برم . اينكه امروز چطوري از خواب بيدار شدم! تق تق شكستن چيزي به آرامي بيدارم كرد دنبال صدا كردم و ديدم جناب كلاغ سیاه محله٬ گردويي رو كه از حياط همسايه بسرقت برده بود رو بالاي همين ستون چراغ برق مشغول شكوندنشه . گفتيم خوبه به علي تولدمون حتمن مبارك ميشه. عكاسيیو حال میكنين؟ كو كسوف عزيز؟ همه توی تولدشون عکس کیک میذارن ماهم این کلاغو . خب زندگییه دیگه فقط رنگاش فرق میکنه وگرنه همه چیزش اسپیده ! 



 

۱۳۸۵ مهر ۱۶, یکشنبه

ما همچنان دوره میکنیم شب را و روز را و هنوز را

 


دوران بچگی و دوران نوجوانی را چطور میشود دوباره بدست آورد ؟ همین الان برای آوردن ماشینم به داخل گاراژ وارد کوچه شدم . اذان روزه داری ٬ ساعتیست که تموم شده . بچه هاي محل(بچه ها )، مهدی و علی وحسین  ... را دیدم که کائوچویی را که نمیدونم مربوط به کدوم کالای وارداتی بود را به سر هم میکوبیدند و قهقهه خنده هاشون رو بفضا میفرستادند . کمی وا ایستادم و بعد به آینه بغل ماشین تدقیق شدم تا به دیوار نمالم.


بناگوش : با آنهمه مراجعه كننده به مطلب قبلي ام چرا كسي چيزي نگفت؟ مطلب گنگي بود ؟ بنظرم تنها مطلبي بود كه نبايست كسي برايش "نظر" بده . آیا من موفق شدم


 

۱۳۸۵ مهر ۱۴, جمعه

اساسنامه وبلاگی

 


صدای اذان صبح


از بلند گوهای مسجد


با صداهایی مختلف


از هر نوع موذن


بیدارت میکنند


به ایوان حیاط میروی


خانه هایی روشن


برای سحری خوردن


خانه هایی خاموش


برای پرهیز از نخوردن


خواب از کله ات میپرد


زاغکی صدای شب را در می آورد


سر به بالشتت میگذاری


خواب و


خُر و پف زیر گرمای لحاف


.............


صبح میشود


یعنی صبح شده بود


یاد دوران نو جوانی ات می افتی


روزه داری ها


دروغ نگفتن ها


کلک نزدن هایت


صادقانه بودنت


..........


کار


و


کارشروع میشود


ظهر فرا ميرسد


بي آب و بي غذا


سر به خانه ات فرو مي آوري


استراحتي و شايد اندكي خوردن


به روزه نمي ماني


باز هم سر كاري


يعني ميروي سر كار


عصري اذان ادامه پیدا میکند.


استاد دانشگاه هم كه باشي


هوا تاريك نشده


وارد منزل ميشوي


سريال ميبيني


چيزكي تناول ميكني


در حد اينكه ، پاي كامپيوترت


سر پا بماني


و به اين و آن سرك بكشي


تا خوابت بيايد


...


مي آيد


خواب ، مي ربايدت


اين ذهن پريشان را


ميخوابي و نزديكاي سحر


صداي اذان صبح


از بلند گوهاي مساجد مختلف


با صداي هر نوع موذني


بيدار ميشوي


روز را از نو شروع ميكني


وارد اجتماع ميشوي


خبرهاي داغ ميگيري


از نوع شاد


يا غمگين اش


كسي مرده است ديشب


يا جواني عروسي كرده است


سر كاري هنوز


ظهر فرا ميرسد


لوبياي قورمه سبزي كم يابست


گوشت گران شده است


مدرسه پول ميخواهد


دواي فلان نايافت شده است


موتورسيكلتها خيابان يكطرفه را دو سويه كرده اند


تاكسي ها درست در روي خط عابر پياده مسافر سوار ميكنند


این پسره"عدالت" هنوز به خانه نرسيده است


پامنار جايي براي منار جنباندن ندارد


مترو آدم ميبلعد و آدمي مترو رو


زندگي تعاون ميخواهد و تعاون مال من و شما نيست


برگهاي درخت گردويي


از نوع " اصلاح شده نژادي"


در فصل پائيز ميريزند


لودر ! سخن هجوي ميگويد


آنطرفتر آدمي سر دبير خودش ميشود


او از انشايش تعريف ميكند


عصر فرا ميرسد


اذان


شب


افطاري يا شام ؟


........


سوسكي از بغل سكنج ديوار رد ميشود


پيامت را ناديده ميگيرد


متوجه اش ميشوي


فرار ميكند


چوب كبريت را


جلوي راهش قرار ميدهي


مي ايستد


شاخكهايش را به گردش در مي آورد


نيگاهش ميكني


و در حين اينكه


چوب كبريت را


به كله اش فرو ميكني


و آرام ميگويي


پدر سگ


سوسك ميميرد


و تو دماغت را


كه به اندازه همان "لودر "


ادعا دارد


بالا ميكشي


سيگارت رو آتيش ميزني


يا پك ناگهاني به پيپ ات ميزني كه پيپت خيالش رو نداشت


گاهي ميخواهي توتون بجوي


يا بخوريدش


زندگي بي ادامه نمي ماند


....


سحري ديگر از راه ميرسد


صداهاي آشنا


مناجات


روشنايي خانه هايي تك به تك


باران


و تگرگ هم مي آيند


ديشب هم


حضور داشتند


پائيز از راه رسيده است


جاده ها بايد لغزنده باشن


اينجا دهكوره بايد باشد


مركز استان اين نزديكيست


جاده اش خاكيست


اينجا آسياست


يا خاور ميانه


مهمترين دارايي اش


همين اداره دارائيست


اروپا قدي بلند دارد


آمريكا رو نديده ام


ميگويند خيلي بزرگ است


اَه و اَه و اَه


لحاف به رويمان ميكشيم


بهترست تا دنبال خاور ميانه باشيم


راستي اينرا هم بگويم


به زبان ننه گيمون


" خاور " اسم زن است


يعني اسم زن بود . الان كسي


اسم دخترش را نميگذارد "خاور"


اسم يك باركش هم " خاور " است


يابو يا الاغ و يا استر نيست


اسم ماشين است


ماشيني كه زياد در بورس نيست


از وقتيكه " اف هاش " ها را روانه بازار كرده اند .


......


صدايي مي آيد


به گوش وا مي ايستي


صداي اذان است


از آن است ولي گويا براي تو نيست.


صداهاي مختلفي بهم قاطي ميشوند


آواز عبدالباسط است


يا " ربناي شجريان "


فهمت در سكنج ديواريكه عارفانه


سوسكي را بقتل رساندي ٬ جا مانده است


جعبه پر از انگور هنوز هم به ايوان خانه ام


به زنبورهاي عسل حال ميدهد


بيدار ميشوي


دهانت بوي بد سيگار ميدهد


يا لطيفه اي كه براي خنده نبود را مرور ميكني


اسمت را بياد مي آوري


....


بسوي ساعت مچي ات


كه عبارت از تلفن همرات باشد


ميروي


وقتي نگاهش ميكني


بجاي صفحه نمايش ساعت


تصوير پاكتي را ميبيني


يك پيام برايت آمده است


زمان يادت ميرود كه ساعت به چندم گرينويج رقم ميخورد


پاكت را باز ميكني


و درست همون موقع صداي كلاغ را ميشنوي


قار و قار


دوباره به نامه دقيق ميشوي


دوستي برايت نوشته است


امشب ما خروسمان را سر بريده ايم


ساعتتان را خودتان كوك كنين


بوقت قبل از اذان صبح


حمام را خودتان برويد


اگر خواستيد ريشتان را هم بزنيد


اينجا اصفهان بود


حواستان را جم كنين


اين پيام براي خنده نبود


گريه هم كاريست


به كار روزمره تان بچسبين


حتمن موفق خواهيد شد


با احترام : تخيلات يك مغز جابجا شده


.....


 


 


 


 


 

۱۳۸۵ مهر ۱۳, پنجشنبه

طناز ؟!؟!

 


تصوير از ايسنا


 



تو این چند روز ٬ جاتون خالی بعضی از دوستان خیلی تحویلمون گرفتند !از اعضای شورای شهر تابعضی ازکارمندان دولتی و حتی بازاریان !


 تو همین چن روزه خیلی کیفور بودیم و مقداری هم مست !که شکر خدای را که ما رو هم یواش یواش میشناسن و میفهمن که فلانی هم یه جورایی هنرمنده و باید ارزش هنر و هنر مند رو درست بجا آورد .


خلاصه جونم واستون بگه در این راستا ماهم خودمونو نو نوار کردیم و زود زود حموم میگرفتیم که ناخدا کرده کمترتر جلب توجه نکنیم .و خلاصه تو این روزهای پائیز احساسات دوستانمون نسبت به این حقیر که اصلن خودشو هنرمند نمیدونه خیلی بهاری شده ٬ طبع ها بلبلی شده و هی گل و شکوفه میریزن از چاک دهنشون که نگو ونبین


ولی این خوشحالیمون زیاد دوام نیاورد . چون یکی از همین دوستان قضیه رو لو داد . و دوباره زمستون رو چپوند تو پائیزمون . نگو که انتخابات شوراهای شهر همین روزا ثبت نامش شروع میشه و همه این اداها و اصولها واسه یه برگ خشک و خالی رای بنده بوده نه واسه مغز و قلبم و يا احيانن هنر و هنرمند ...


علیرضا آقازاده


عكس از ايسنا


ایمران صلاحی نين روحی شاد


دیرلی گئدرلی اولسون


ایمران دوستموز


داغین


داغ کیمی قالاندی اوره گیمیزده


هیچ نه پوزانماز آدینی


یادینی٬ اوره گیمیزدن


اهرین تیاتر هنرمندلرین طرفيندن


پي نوشت . در از دست دادن عمران صلاحي كه به هم خطه بودنش بيشتر وابستگي دارم . ديروز با يكي از كارگردانان متبحر تئاتر شهرمون صحبتي دررابطه با مرگ عمران در گرفت . وسط صحبتها متوجه گريه نازك ايشون شدم . و بهشون پيشنهاد دادم چون قرار است در شب سيزدهم مهر كه شام غريبانش است. مطلب طنزي را روي وبلاگها گذاشته شود و اگر دوست داشتي طنزي بنويس تا من در وبلاگم و بنام خودت بگذارم . فكري كرد و موافقت كرد و در كمترين فرصت مطلب بالا را در اختيارم گذاشت و بنده هم بي كم و كاست و برسم امانتداري آنرا تقديم روح پاك عمران صلاحي كردم . روحش و روانش چون انديشه اش هميشه شادمان و خندان باد . 


پیآمد: تا مشکلات سایت بلاگفا که اخیرا و شدیدن گرفتارش شدیم خاتمه یابد . مطالب اینجا رو دراینجا هم خواهم گذاشت . دوستان اگر خواستند برای راحتی خودشون هم که شده  از بلاگ اسپات مان مستفیض شوند و یا میتوانند آدرس لینکمان را هم عوض کنند .


 این پاسخ احترام و اعتمادیست که هزاران کاربر بلاگفا امروز میگیرند.


Server is too busy


 

۱۳۸۵ مهر ۱۲, چهارشنبه

پیف نوشت

 


مایه دارهای خارجی یا داخلی ! از نوع روانی ٬ فرهنگی ٬ اقتصادی ٬ سیاسی ٬ علمی ٬ نظامی ٬ و ... یا از نوع انوشه انصاری آبجی مون !


 یادته که با دو پرچم به ساقدوش و سولدوشش و آنهم با پرچمی ایرونی که (نه به دار بود و نه به بار) ولی پرچم آمریکاییش ( هم به دار بود و هم به بار )  که هم به فضا رفتند و هم به هوا !(فناییش را مطمئن نیستم!! ) و آب به دهن بچه محله هامون انداختن . ماهم دلمون لک میزنه که حکیم عمر خیام که فردی "منجم " بود را در این بازی شرکت دهیم . قوربونش برم قوربونو که میگفت : اَخ و پیف نکنین . دست گربه تان به گوشت نمیرسه میگین پیف ! این گوشته بو میده ...


 برا همین کامنت دونی بسته ست . که همه راحت باشند بهتر است . وبلاگه و روزمره گیهاش . بارون و تگرگ پائیزی همراه با رگبار و رعد و برق امان از این ملت گرفته . برا همین هم قربون میگفت : بی زحمت برین کنار ما رد عالم شیم . کلون در را فکر کردین که تا الان از خیلی از قفلهای تازه بدوران رسیده "رمزدار " یا "بی رمزش "با چار تاکلید ناهمگون ٬ مطمئن تره ! اگه کسی از داخل! بازش نکنه  هیچ احدالناسی نمیتواند وارد مامن شما بشود . تا ملاک شما چه باشد؟ 


پیف نوشت :تصویراین انگور "لاهرود " اردبیل رو میذارم اینجا تا شیرین کام باشین . خیلی عسلییه



 

۱۳۸۵ مهر ۱۱, سه‌شنبه

عرفان " برابري " آزادي

 


بين "خود عرفان " و "تجربه عرفان " راه درازيست . گاهن بفكرم خطور ميكند كه راه درازي بايد بپيمايم تا مجرب شوم . بعضي وقتا هم آنقدر تو نخ عرفان ميروم كه بي خيال تجارب اش بشم . خُب آدميست ديگه . گاهي به نعله گاهي هم همخوان قافله ميخ !


  

۱۳۸۵ مهر ۹, یکشنبه

نامه یک بلاگر کوچک به مسئول سایت بلاگفا

من معذرت ميخوام بعنوان يك كاربر بلاگفا


 جناب مستطاب حاج علیرضا خان شیرازی دامت افاضاته


با سلام و عرض خسته نباشین . خواستم در همینجا از زحماتتان برای گذاشتن فضای مفت و مجانی برای کاربران پارسی گوی و پارسی فهم نهایت امتنان خود را از شما و همکارانتان داشته باشم . چند روزیست همچنانکه مستحضرید بلاگفایتان چه اداهایی که بر سر کاربرانش نمیآورد که هیچ٬ بینندگان و خوانندگان وبلاگهای بلاگفایی را نیز سر در گم فرمودند .


گویا و احتمالن سرتان به این بنر تبلیغاتی"هک" که کاملن با موازین فرهنگی ما عجین و همگون که هیچ ٬ نوعی آموزش صحیح اجتماعی نیز میباشد مشغول است و گرنه به هزاران کاربر بلاگفا حداقل در مورد مشکلات سایت توضیحی میدادین . به هرحال چرا بلاگر با چنین مشکلاتی مواجه نیست و یا بسیار محدود مواجه میشود . آیا همیشه جنس ایرانی باید بنجل از آب در بیاید ؟  


اینرا هم اضافه کنم که اینجا ملک پدری بنده نیست و همیشه نبایدحق با مشتری باشد . ولی این حقیر آنقدر آدرس عوض کردم که از دوستان خجالت میکشم که بگویم : دوستان با عرض معذرت ما جوروپلاسمان را در جایی دیگر میندازیم .  خواستین یه سری هم به اینجا بزنین !


با آرزوی موفقیتتان و با احترام :بلاگر کوچک بلاگفا "اهری"


پینوشت : آقا کار با "بلاگر " هم همچی آسان نیستا . عکسو پایین صفحه گذاشتم پرید بالای صفحه


پینوشت دویم : لطفن به گیرنده هاتون دست نزنین شاید همینجا ماندگار شدیم .


پینوشت سیم : حکایت ما شد حکایت کسیکه در کشتی نشسته و با  کشتیبان به جنگ است


 آخرین پینوشت : خوبست بلاگفا فروخته نشده !؟


 

۱۳۸۵ مهر ۶, پنجشنبه

رسم مرده پرواري

 


کاش نام این وبلاگ را بنام اصل و نسبی اش میگذاشتم "مجلس ترحیم " و یا "مجلس تذکر " بهتر جواب ميداد به علي !  حد اقل خوانندگانش ميفهميدند وقتي به وبلاگ "يك اهري" وارد ميشوند .مواجه با تسليت گوي كسي خواهند بود .


  دومين شب پنج شنبه ی  جلال بود و شب پنج شنبه ایكه سالگرد عمه سكينه ام بوده باشد.


بناگوش :  آنقدر در ورودي مسجد سفيد اهر سر پا ماندم و به صد ها نفر گفتم كه " قدم رنجه فرمودين ٬ خدا اموات شما رو هم بيامرزد ٬ زحمت كشيدين ٬ سلامت باشين ٬ شرمنده مون كردين ". كه گزگز پاهايم اكنون فحشي نا مانوس را به رُخم میکشد .


 

۱۳۸۵ مهر ۳, دوشنبه

كلاه لطف اگر سرتان باشد كسي كلاهبرداري نخواهد كرد ؟


 


قبل از هرچيز از همه دوستان عزيزي كه با پيغامها و ايميلها و ... تسليت گوي از دست دادن دوست عزيزم جلال بودند صميمانه سپاسگزارم . اميدوارم شادباش گوي ايام خوششان باشم . اما روزگار چنين رقم زد كه بنده در وانفساي گرفتاري روحي ام گرفتاري مفرط ديگري هم پيدا كنم . اين گرفتاري مربوط ميشود به تصادف احمقانه اي كه براي بدست آوردن همون " آونكس " لعنتي راهي اردبيل شده بودم و در ۵۵ كيلومتري اردبيل با موتورسيكلتي تصادف كنم كه راكبش نه گواهينامه دارد و نه سند موتور و نه شماره شهرباني! راكب بود و دو نفر ديگر كه گويا "قي ننه " اش و مسافري ديگر ! با يك جعبه انگور و يك جعبه گوجه فرنگي . اينها را بعدن توضيح خواهم داد كه هلال احمر تبريز كه ما زير مجموعه اش هستيم چه به سر و روزمان آورد .فعلن اِشعاري كه مربوط ميشود به مطلب قبلي را گرفته باشين تا ما ابجد حطي كلمن را ترتيب بديم .  



 عکسها توسط خودم از کتاب "رباعیات حکیم عمر خیام" که بخط حسن ملائی تهرانی نگاشته شده


 

۱۳۸۵ شهریور ۲۵, شنبه

سیاه مثل مرگ

سياه مثل مرگ

با دومین پی نوشت اینجا را بروز کردم .


۱۳۸۵ شهریور ۲۴, جمعه

بياييم الكي به هم تبريك بگوييم . ديگران نميفهمند

 


کِیس خانه مون خراب شده بود اولش بردیم "کلینیک تخصصی " فرمودن سریعن ببرین "اورژانس ". بیمارستان که رسیدیم  فشارشون ۱۸ درجه سانتیم به گراد بود . در دواخونه کلینیک تخصصی  " آی سی "مربوطه نا یافته نمود . اما اورژانس !!! از همه نوع " آی سی " و در هر رنگش دارد جز موردی نامحسوس بنام "مهندس متخصص" یا بقولی پزشک حاذق


گزارش دادند و مقداری "خمس" و "زکات" از ما گرفتند تا ... کِیسمون راه بیوفتد


الحمدولله! کیس پا به راه شد  . آمدیم منزل چپق چاق فرموده  اینترنت خوری آغاز کردیم.








يه مطلب ديگه



مشهد که بودیم یادش بخیر ٬ اهل و عیال دلشان طلبید که به باغ وحشش هم سری بزنیم و از طبیعت جانداران به دور از فضاهاي مجازي اطلاعاتی کسب کنیم بنده هم چون همیشه حرف شنفته و راهی شدیم . ناگفته آشکار است که همجوار همین باغ وحش یَک شهربازی بزرگی حضور دارد و با اين ايده كه الزامن از همه چیزِ همه جا مستفیض شوی موفق تری. با پرداخت مقداری قران سابق و هزاریهای جدید وارد پارک درن دشت شدیم آنجا کارهایی کردیم که تعريفش بماند برای بعد . اما یک عکس برای دیدن شما هم آوردیم . البته سوغاتی سفر مشهد را در عكسهاي سفري وبلاگ که ورودش برای عموم آزاد است گذاشته ايم . دوست داشتین بدون منت و رو دربایستی برای خودتان سوا کنین .


 بدون شحر يا شرح يادم نيس


نا گفته نمايان است كه اين عكس بدون شحر بوده . فقط جهت پيش در آمدي افاضاتي كرديم . اين پارچه نوشته از طرف روابط عمومي كوهستان پاك نصب شده بود .


بناگوش: اوريانا فالاچي هم از پل صراط رد شدند ما كه فلعن دوس نداريم از پلي كه به اندازه تار موي دختر يا پسري كه مقداري هم تيز و برنده تر از همه چاقو و شمشيرهاي دنياس رد بشيم . طفلكي راست گفته بود "زندگي جنگ است و مرگ " و ديگر هيچ


اون يكي بناگوش : بنده امروز با وبلاگهاي "بلاگري يا بقولي بلاگ اسپاتي" مشكل دار شدم . اين آشپز باشي كه بعد از مدتها بروز كرده رو نميتونم ببينم اررور ۵۰۰ ميده ! نميدونم ۵۰۰ يورو بدهكارم يا ۵۰۰ يورو جايزه ميگيريم


 

۱۳۸۵ شهریور ۲۲, چهارشنبه

یک سوال

 


پیش در آمد:


بی بهانه بگویید که الان چقدر با وبلاگتون راحتین . ما بچه های قدیم که یک سال بیشتر نداشتیم هی از گل و غنچه حیاط مینوشتیم در وبلاگمون ! صد البته بچه ها زودی بزرگ میشن . کوه را میفهمند و سد آب را بازشناسی میکنند . بعضی دکتر میشوندیا مهندس و بعضی به حمالی راضی ! آنزمانها که دیگران قبل از ما به وبلاگنویسی مشغول بودند ما به گاوهای اسپانیایی فکر میکردیم شاید.


اما سوال :


اینکه اکثر وبلاگنویسهای قدیمی و عصر حجری و یا قجری  اکثرن توی وبلاگهایشان اعلام میکنند که کاش زمان عهد عتیق بود و یا عقیق  چه معنی میدهد ؟ بنظرم ورود خبرنگاران و سیاسیون و نویسندگان و مشاهیر ! و یا حتی شاعران به حيطه وبلاگنويسي  باعث میشود که وبلاگهای " راحت " و خودمونی با کم آوری"موضوع جدی " مواجه شده و از کوره ساده بودن در بروند.


لطفن بفرمایید با "وبلاگ یا وبسایتتون چقدر راحتین "؟


 بناگوش:فرار نكن حميد ! جواب بده.  ...؟


 

۱۳۸۵ شهریور ۱۹, یکشنبه

اینروزا شبای ایوان ما بوی بهشت میده

 


امشب در خنکای یک شب پر از نسیم و مه در ایوان منزل به خوابی خوش فرو رفتم نمیدانم ساعت چند بود ولی قبل از اینکه سپور و یا حتی سر سپور بیدار شود از خنکی هوا بیدار شدم حتی موذن هم خوابش برده بود و یا وقت اذانش هنوز نرسیده بود . قابلمه ای برداشتم و به سوی کله پاچه پزی بهداشتی شهر روانه شدم . بقول خودمون ٬ زینگ (که عبارت باشد از مقداری پاچه گوساله و يا احیانن گاو ) و زبان و مغز (که مقداری مکروه است بخصوص مغز خوري اش!) و گوشت صورت گوسپندخریده و باسنگک داغ و سیر و آبلیمویی مزین فرمودم . نا گفته پيداست كه آب تگري مكمل كله پاچه ميباشد. جایتان خالی


به داخل منزل فرو افتادم همه رو بيدار كردم و اهل و عیال را از اینهمه کوششی که در نصفه شبی چنین مهین کرده بودم شادمان نمودم . داشتیم دور میز ناهار خوریمون که فعلن (اوباشدان خوری ) "یعنی سحری خوری" شده بود کله پاچه تناول میکردیم که زنگ در بصدا در آمد . از پشت آیفون صدای ابوی بزرگوار را شنیدم . گفت نگران شدم ماشینت رو در اینوقت صبح توی کوچه دیدم . عرض کردم نه پدر جان جاي نگرانی نیست ٬ بفرمایید داخل ٬ رفته بودم صبحانه تهیه کنم . الان هم داریم تناولش میکنیم . تشکرکرده و خداحافظی نمودند


بناگوش : ابوی برای تهیه نان قبل از موذن مسجد ابواسحق بیدار میشوند


 اینرا هم شادمانانه بگویم : دو سه روزی یه که عمو شدم . اینم عکس امیر علی خان


 


امير عليخان


 

۱۳۸۵ شهریور ۱۸, شنبه

زير آن درخت هلو

 


بعد از ديدن فيلم "زير درخت هلو " كه از شبكه سوم سيما بمناسبت آقا امام زمانمون اينا پخش ميشد مطمئن شدم كه ايروني ها ميتونن با ايده هاي نغزشون ما رو بي احتياج به فيلمهاي خارجي و ماهواره اي و انديشه هاي نامترادف اغيار ! رهنمايمان باشند . ايرج طهماسب با شناخت از فضاي ايران و نكات قابل قبولش دارد شور آفريني ميكند در اين فيلم .حميد جبلي هم چون هميشه نقش به نقش آفرين ميسپارد ! هلو ميوه بهشت كه نيست ، هست ؟ من نميدانم ولي سيب را ميدانم كه "هست"  گاهي از هلو استفاده غير مجازي ميشود و گاهي از ليمو . ليمو كه مال ماحال شمال است . اما در "نقاط" ما هلو جواب ميدهد  . گاهن هسته جدان و گاهن كال و نارس


از هلو و ليمو كه بگذريم خربزه مشهد ، انار كاشون ، انگور لار مشكين شهر خودمون ، سوهان يزد ، طلبه قم ، ... آخرش هم ئيلات و عشايرن ! روستايي ها پيشكش


 بناگوش : ما اينجا رو بد جوري پهنا داديم . همش جمله نياز دارد


 

۱۳۸۵ شهریور ۱۳, دوشنبه

ازتاریخ اهر ارسباران

 


 


جای پیه سوز و آغل اسبان سردار عشایر اینجاست . دهکده ای بنام " آبخارا" یا  "اوخارا" که  نام ترکی این دهکده میباشد .در حدود ۶۵ کیلومتری اهر .  امیر ارشد با برادر بزرگش بنام " سردار عشایر"٬در این طویله اسبان پر طمطراقشان را به آغل میبستند .و تاریخ زمان مشروطیت را رقم میزدند .اصلن اینجا زیر بنای فضای باز امیر ارشد و انتظام منطقه قراجه داغ بوده  است .  رضا شاه هم دو بار به خاطر دیدن امیر ارشد و شاید نابودی اش چند شبی اسب به همین طویله  میسپارد  و نتیجه نمیگیرد. رفته بودیم آنجا عکس را که دیشب دیدم گفتم خوبست دیگران هم ببینند . صفای باغهای اطراف همین ساختمان با چشمه ای پر آب و تگری اش دیدن دارد ها 



طویله امیر ارشد و جای پیه سوزش بر روی ستون سنگی


 


نمای بیرونی ساختمان امیر ارشد که تازگیها مرمت میشود


 


 نمایی دیگر از اسطبل


اطاله خواهد شد


 

۱۳۸۵ شهریور ۱۲, یکشنبه

كوتاه

 


به پايان آمد اين دفتر حكايت همچنان باقيست


از زحمات بي شائبه و شبانه روزي بيژن صف سري و همكارانش چه كسي بايد متشكر باشد ؟ بالشخصه خواننده اين روزنامه وزين اينترنتي بودم . اخبار را از داخل ايران و با صلاحديد و سانسور بخصوصش در روزنامه ميگذاشتند . لينكهاي انتخاب شده اش در پايين صفحه آدم را با اخبار و مسايل روزمره سياسي و اجتماعي فاصلتي نميگذاشت . مقالاتش در سمت چپ روزنامه خواندني بودند گزارشش بروز بود و متوجه شدني! شمارگانش به ۳۳۲رسيده بود . كاش يك روزي را هم  صبر ميكردند و اين شماره به ۳۳۳ ختم ميشد . تا ما عوام هم ميگفتيم ۳۳۳ روز نحسی است . هر عددی که به سه ختم شود نحوست ازش میبارد ! آفرين بر سردبيرش كه نحوست كلام را رد فرمودند . حالا كه ايران ما رخت از جامعه اينترنتيمان بر ميبندد ياد اولين لوگواش در وبلاگ اين پسر بامزه مي افتم  .

۱۳۸۵ شهریور ۸, چهارشنبه

فرهنگ بي فرهنگ!

                            


                                          ** اطلاعیه **



بعلت عمل غير فرهنگي و غير اخلاقي دوستان!! منبعد وبلاگ اهر ارسباران  را بروز نخواهم کرد !!


 


 

۱۳۸۵ شهریور ۴, شنبه

جاده اسالم به خلخال

 



 


"اوبا"هم جایی برای زندگیست مثل خانه یا آپارتمان اما در دل دشت و دمن . مابين زحمت زندگي كردن يا نشاني براي بقاي وجود آدمي ، بيهوده ماندن يا با هوده زيستن .


 بناگوش:" اُ با " به زبان تركي به خانه هاي عشاير كوچ نشين اطلاق ميشود.


 

۱۳۸۵ مرداد ۲۸, شنبه

محمود خان عدالت را در ياب

 


 محمود خان ٬  من یک اهری هستم همان اهری که اومدین توی ولایتش و گفتین اهریللر وار اولسون  جوانلاری ساق اولسون . میخواهم خیلی راحت و بقول بعضی ها دوستانه با شما سخن بگویم . آرامشم آنقدر کوک است که اول به عدالت اعطایی تان که شعار شب و روزمان شده اشارتی کنم . عدالت یعنی اینکه وقتی همسرت دارای بیماری خاص هست و پرونده بیمه تامین اجتماعی دارد و مجاز به استفاده از آمپول " آونکس " میباشد در مرکز استانش از هلال احمرش بگیر تا داروخانه تعاونش و داروخانه پزشکی دانشگاه "آذرآبادگان" قدیمش دسترسی به این نوع آمپول را نداشته باشد ؟ چرا دخلهای مملکت را خیلی راحت به دیگران میبخشیم و فکر هموطن خودمان را که نیازمند آمپول " آونکس " یا هر زهرمار دیگری هست در نظر نمیگیریم یا کمرنگ نگاهش میکنیم ؟ لبنان برای خودش مملکتیست و ایران هنوز به آن مرحله نرسیده است که فرماندهانش ٬ به این فکر بیفتند که اول مملکت خویش کنیم آباد تا بعدن به هر کوفتی به دیگران کمک کنیم .


ای نماینده علی . ای عدالت گستر . ای ادعا داشته به فجر یا شفق ! آیا میدانی یک آمپول بیمار خاص برای یک مریض آنهم بصورت آزاد چقدر رقم میخورد ؟ امروز داروخانه هلال احمر تبریز بودم .فردی یک میلیون و دویست هزار تومان داد تا دارو یا آمپول شیمی درمانی دخترش را تهیه کند . پیر مردی که حتا تراول چکهاشو تبدیل به پول نقد باید میکرد تا هلال احمر مان قبول کنند .


محمود جان ٬ تراول چکهای صادره بانکهای معتبرمان را چرا خیلی از وابستگان ادارات قبول ندارن ؟ چه کسی دارد از این نوع مسایل سو استفاده میکند ؟ میدانی ؟ بعد از اینکه از هلال احمر و داروخونه تعاونش و ... نظر منفی گرفتم . بخاطر حال بیمارم به هلال احمر اردبیل زنگ زدم . نزدیکترین استان به ما ! گفتم : من از اهر تماس میگیرم . گیر آمپول "آونکس ام " میتونم از اردبیل این آمپول را گیر بیارم ؟ از پشت تلفن گفت : ما این آمپول را که مربوط به بیماری های خاص هست همیشه و در هر زمان بصورت موجود داریم . تصمیم گرفتم فردا سر صبحی بین ساعت ۴ الی ۵ صبح قالیچه سلیمون را آماده کنم تا رفع مظلمه شود . خب محمود خان طی طریق هم برای خودش عالمی دارد . ۲۵۰ کیلومتر رفت و ۲۵۰ کیلومتر برگشت و اگر خدا سلامتی را ازت نگیره . جاده است و مقداری مواجه با خطر ! من میروم  ٬ اما آن یکی هم میتواند ؟ پولش را دارد  ؟ ماشینش هست ؟ میتواند تهیه اش کند؟ راستی منظور از دولت عدالت گستر  را هنوز به چه منظوری قبول داری   .


محمود خان : عالیست که ایران دارای انرژی هسته ای میباشد. این انرژی که اینهمه سروصدا در آورده چه مشکلی از مشکل خانواده من میتونه برداشته باشه . میگویند : امیر ارشد از تبار ایلات ارسبارن بوده . مردی که رضا خان برای دیدنش و شاید نابودی اش دوبار سفر ارسباران کرده بود  شما که هنوز یکبار سفر کرده دیارمان بودین و با آن شعارهای کلیشه ای وعده و وعیدمان دادید جای خودتان را دارین .


اینرا هم اضافه کنم . بنده در اوایل انقلاب با  " رحمان دادمان " آن وزیر راه مرحوم که آنموقع دانشجویی بیش نبود همکاری داشتم و در آنموقع انتظارم از انقلاب ماورای اینی بود که هست . فکر میکردم وقتی شاه جلای وطن شود همه چیز به حد اعلای خودش بر میگردد . فقیر و ندار نخواهیم داشت . پارتی بازی و رشوه خواری از این مملکت رخت بر خواهد بست آزادی برای همه یکسان خواهد بود .و....


خدایرا محمود خان : چرا عدالت اینقدر بی معنا شده است؟ چرا یک ایرانی با زندگی اش راحت نیست ؟ میپرسم هلال احمر ( گرفته شده از زبان عرب ) چرا هلال احمر است و ( ماه سرخ ) نیست ؟


خسته ام خسته محمود آقا ٬ حرف اولم را دوباره تکرار میکنم  بگو چرا من در ولایتم یا در مرکز استانم با آنهمه بوروکراسی و خواهش و تمناش آنهم با عدالت اجتماعی اش نتونم داروی مریضم را پیدا کنم؟ حرف برای گفتن بسیار است اما گوش نکردن به اصطلاح مالک اشترها کم . پس لال بمانیم سنگینتریم


بناگوش : خودم با دست خودم دوباره مطلب بالا را  آپ نمودم تا کسی راه نمایم باشد که چه؟ 


 


 

۱۳۸۵ مرداد ۲۳, دوشنبه

ویزای خیامی

 


 دوران نوجوانی و جوانی و حتی دو سال دوران پرطلاطم سربازی ام در شهرهای کردنشین پیرانشهر و سردشت و در جنگی نابرابر ! باعث میشد که روح لطیفی همچون سایه درخت نارونی بر سرم ببارد  . زین رو روح خود را به شاعران و ادیبان لطیف نواز میسپردم شاملو بود اخوان بود سهراب ٬ خیام ٬ حافظ هم بود عاشق محمود دولت آبادی هم بودم با آن "کلیدر " لعنتیش! رومن رولان هم بود با " جان شیفته اش " .مقداری هم "دکتر ژیواگو " بود . آنجا که میگفت : زندگی خدا لازم دارد . در این مسافرت اخیر و آنهم بعد از سالها دوری از آن دوران به خراسان رسیده بودیم  به مشهدالرضا . داخل اولین خیابان که وارد شدم تابلویی نظرم را جلب کرد با فلشی به طرف نیشابور .نیشابور ؟ آن خواب ندیده و نشنفته ؟ خیام ؟ نجوم و فلسفه و ریاضیات و هیئت ؟ عجبا منکه با خیام عمری سپری کرده ام چرا گذری از استخوان داشته یا پودر شده اش نکنم که در آن دوران نا مساعد به من آموخته بود :


مقبره خيام


 یک قطره آب بود با دریا شد


یک ذره خاک با زمین یکتاشد


آمدشدن تو اندرین عالم چیست


آمد مگسی پدید و ناپیدا شد 


همه چیز را تنظیم میکنم تا دور از فضای آلوده شهری مشهد و خصوصن ترافیک هردمبیلی اش گریزی به خاک پای خیام بزنم .چند روزی پا به پام میمالم تا بقیه قبول کنند و عاقبت مقبول می افتد.ظهر تابستان است . از اخبار واصله از رادیوی ماشین میشود فهمید که الان ساعت دوی ظهر استان نمیدونم جنوبی یا شمالی و یا احیانن خراسون وسطی بوده باشد ! همه مغازه ها بسته است . گرما بیداد میکند . شهر نیشابور خاموش است ! اول دنبال مقبره عطار میگردم و کمال الملک و دل نگران مقبره خیامم . نیشابور با اینهمه سکوت سر ظهری اش مرا آواره افکارم میکند . همراهان گرسنه بودند وقت نهار هم  سر رسیده بود و کلامی برای اعتراض نمی یابم . دنبال مغازه پیتزا فروشی و یا حتی ساندویچ فروشی میگردم که سر ظهری باز باشد و دریغ از این همیت نیشابوریان ! جایی با نام خوراکی فروشي هنوز افتتاح نشده است ظاهرن   . از گرمای شهر و خلوت انسش به بیرون میزنم و ساندویچی یی را پیدا میکنم و ازش طلب غذا میکنم . میگوید بنشین تا آماده کنم . مینشینم در آن فضای خفه کننده و بعد از زمانیکه خیلی ازمان آب پس داده میشد بصورت عرق ٬ مقداری کالباس و آنهم با نون لواش تحویلمان میدهد . میگویم نان ساندویچ ندارین مگه؟ میگن نون لواش بهتره ! اکثرساندویچی های نیشابور از نون لواش استفاده میکنن .


غذا خورده و یا مقداری نخورده وارد مقبره عطار و کمال الملک میشویم .


مزار عطار


مقبره عطار نيشابوري


سر قبر كمال الملك


سر قبر كمال الملك


 اما دلم بقعه خیام را میطلبد


خيام اگر ز باده مستي خوش باش 


ای دل همه اسباب جهان خواسته گیر


باغ طربت به سبزه آراسته گیر


و آنگاه بر آن سبزه شبی چون شبنم


بنشسته و بامداد بر خاسته گیر


یا میگوید:


از جمله رفتگان این راه دراز


باز آمده کیست تا بما گوید راز


پس بر سر این دو راهه آز و نیاز


تا هیچ نمانی که نمیایی باز


 بالاخره به سر قبر خیام میرسیم . باغی بزرگ در جوار امامزاده ! گویی قبر خیام هم شیش گوشه مینماید . شهر نیشابور به دلم چسبی نزد ولی وقتی خیام را ملموس شدم ٬ نیشابور را مهد تمدن احساس کردم .


قبر شش گوشه خيام 


گویند بهشت و حور عین خواهد بود


آنجا می و شیر انگبین خواهد بود


گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک


چون عاقبت کار چنین خواهد بود


یا


هر یک چندی یکی بر آید که منم


با نعمت و باسیم و زر آید که منم


چون کارک او نظام گیرد روزی


ناگه اجل از کمین برآید که منم


بناگوش : حدود سیصد تا عکس از این مسافرت گرفتم که متداومم میذارمش اينجا . اگر عکسی نظرتان را جلب کرد بی کامنت نگذارینش . صد البته يكصد و پنجاه عكسش خصوصي بايد باشد كه ملغا ميشود !


 

۱۳۸۵ مرداد ۹, دوشنبه

هواي تازه تهرانم آرزوست!

 


وزارت امور گردشگري منزل طي جلسه اي طولاني همراه با كشمكش فراوان تصميم بر اين گرفت كه فرزندان را كه بمدت ۹ ماه آزگار در تلاطم درسخواني گرفتار آمده بودند و هنوز هم كه تابستان است و استراحت روحي رواني فرزندان بايد فراهم شده باشد كه فعلن هم در موج مواج كلاسهاي گيتار و ارگ و فيزيك و زبان خارجه و رياضي ملعون و ... گرفتارند هوايي تازه داده و از گرفتاري برهاندشان  . بعد از تصويب شوراي دژباني براي خروج از منزل ٬ تصميم وزير بر اين قرار شد كه مسيري مابين اهر تا تهران و مشهد و گرگان و شمال کشور و اردبيل و سرعين ، طي دو هفته اي كه از روزهای خدا دزدي خواهد شد بگذراند.  لازم به توضيح نيست كه مصوبه فوق هر گونه دعوتي را براي شام  يا ناهار و احيانن صبحانه را مقبول ندانسته و مد نظر نخواهد داشت .


اطلاعات جديد حاكي از اينست كه وزير امور گردشگري منزل امر بر اين نهادند كه اين تحول تاريخي هيچ مزاحمتي براي دوستان و اغيار نبايد داشته باشد . بنابر اين اگر از تهرون گذر كرده و دوستان را نديده باشيم ، قصد و غرض نداشته و حكم صادره چنين بوده است . در اين راستا چون جناب وزير هر هفته يكعدد آمپول كمياب و گران قیمت " آونكس" مصرف ميكنند . بنده بعنوان نايب رييس تناول هواي تازه ، اجازه هيچگونه دخالتي را با رعايت حال "ام اسي" ايشان ندارم  . درود بر مردانی که بخاطر داشتن حال و هوای همسرشان همیشه از ایشان حرف شنوی دارند .


خود را ملزم ميدانم كه به اطلاع شريف همه سارقان و دزدان و خلافكاران برسانم كه : الف :منزل داراي يكعدد دزدگير مجهز به تلفون كننده و داراي چار عدد چشمي با مارك "سنباد" ميباشد و هيچ نقشه اي با وجود ديوار به ديوار بودن اخوي و مادرمان در دو سوي خانه به سرشان خطور نكند . ب : اين سفر تفريحي و تدقيقيست و اگر آقا طلب داشته باشد مقداري هم براي وزير داخله زيارتيست جيم : بازار براي خودش كلي آزار دارد گريختن از اين فضای معلول٬ گاو نر ميخواهد ! ضاد : "زاد" به تركي به معني "شي "يا "چيز " ميباشد .


  ضمنن یکعدد تلویزیون ۹ اینچ سونی را متصل به اتوموبیلمان کردیم تا از اخبار لبنان و فلسطین اشغالی و آن یکی فلسطین بی نصیب نمانیم . صد البته در هنگام رانندگی تماشای هر گونه سی دی و حتا اخبار و قص علیهذا را از طرف وزارت داخله و قبل از سفر ممنوع و متعهد گشته ایم .


ما که دستمان به آمستردام و پاریس و کوالالامپور و کابل و بیروت نمیرسد خیلی کیفمان کوک است جنب و جوشی داشته باشیم . قل سیرو فی الارض... در خاتمه اگر سلامتی بود و برگشتیم و اگر تصاویر دندانگیری را در طی مسیرمان گرفته باشیم  به معرض نمایش همگان در خواهیم آورد


تا بعد  


 

۱۳۸۵ مرداد ۷, شنبه

یعنی کار از کار گذشته؟

 


تخریب شهرسه هزارساله "اژدها داشی*" دراطراف اهر


    عملیات خاکبرداری برای گاز رسانی ایران به ارمنستان منجر به تخریب بخشهایی از شهر باستانی (اژدها داشی ) در استان آذربایجانشرقی شد کارشناسان سازمان میراث فرهنگی و گردشگری پیش از این نسبت به ممنوعیت این اقدام به شرکت گاز هشدار داده بودند . قدمت اژدها داشی به هزاره اول پیش از میلاد میرسد .



به گزارش خبرگزاری میراث فرهنگی : شهر باستانی اژدها داشی که شهری بجای مانده از هزاره پیش از میلاد است قربانی عملیات گازرسانی ایران به ارمنستان شد . اژدها داشی در ۴۰ کیلومتری شرق روستای اندرجان و از روستاهای غربی شهرستان ورزقان است محمد فیض خواه  باستانشناس سازمان میراث فرهنگی و گردشگری آذربایجانشرقی با اعلام این خبر افزود : ((قرار است برای گاز رسانی ایران به ارمنستان در آذربایجانشرقی ایستگاهی احداث شود اما از آنجا که مسیر پیشنهادی شرکت گاز در منطقه تاریخی واقع شده سازمان میراث فرهنگی با بررسی منطقه ٬ عبور لوله های گاز از آن مسیر را مجاز ندانست )) بگفته فیض خواه ٬ برغم اعلام سازمان میراث فرهنگی و گردشگری مبنی بر ممنوعیت عبور لوله گاز از این منطقه بمنظور جلوگیری از تخریب شهر باستانی شرکت گاز اقدام به خاکبرداری کرد این باستانشناس افزود:((شرکت گاز در تاریخ ۲۵ تیر ۸۵ بدون توجه به این ابلاغ ٬ خاکبرداری را بطول هشتاد متر ٬ عرض ۷ متر و ارتفاع ۴ متر انجام داد که این اقدام سبب تخریب بخشی از شهر سه هزار ساله اژدها داشی شد))....



....


بگفته فیض خواه ٬ این شهر باستانی تاکنون کاوش نشده و بررسی های باستان شناسی میتواند نکات ارزشمندی از تاریخ را برای محققان آشکار سازد . وی در همین حال تاکید کرد: برغم وجود قوانین و پخش نامه های دولتی ٬ بیشترین تخریبها در استان آذربایجانشرقی و از سوی ارگانهای دولتی صورت میگیرد . فیض خواه در باره آثار تاریخی سطحی باقیمانده از این شهر باستانی به میراث خبر گفت : هر چند به دلیل فعالیت های کشاورزی آثار تاریخی سطحی زیادی از بین رفته اند  اما هنوز آثاری چون دیوارهای قسمتهای داخلی قلعه٬ قبور تاریخی در اطراف محوطه و نیز سفالهای سطحی در این شهر باستانی باقی مانده است وی گفت :  با توجه به این آثار مشخص است که این شهر مربوط به هزاره پیش از میلاد تا عصر آهن سه است . وی این شهرباستانی که سه هکتار وسعت دارد ٬ متشکل از سه بخش عنوان کرد که قلعه یا همان شاه نشین از مهمترین بخشهای شهر بشمار میرود . همچنین قبرستانی هم در این منطقه بجای مانده که در محوطه اطراف قلعه واقع شده و نیز در شیب اطراف ٬ محل استقراری شهر قرار داشته است . محل استقراری اصطلاحا " اَل شهری " نامیده میشود . این باستان شناس از دیگر اقدامات غیر اصولی انجام شده در راه احداث ایستگاه گازرسانی ایران به ارمنستان را تخریب یک قبرستان باستانی عنوان کرد که در ماههای اخیر از سوی این شرکت انجام گرفته است . فیض خواه افزود : برای رسیدگی به دلایل تخریب این قبرستان تاریخی از شرکت گاز سوال شد اما آنها موضوع را کتمان کردند . در حال حاضر با توجه به مستندات موجود ٬ موضوع از طریق بخش حقوقی سازمان میراث فرهنگی و گردشگری در دست پیگیریست .


 منبع


آيا كار از كار گذشته ؟ به این میگن یه خبرِ سوخته ؟!!


 * "اژدها داشی " یعنی سنگ اژدها


 

۱۳۸۵ مرداد ۶, جمعه

تولد مادرم بود امشب

 


زاییده شد در سال ۱۳۱۰ در اهر مکرمه با فرزندانی چند ! اکنون مقداری پیر شده است . سالروز تولدش



بود . مقداري را به گفت و شنود گذرانديم  و اندکی هم به چین و چروک صورتش فکر کردیم . اين زن پرستيدنيست و شاید همه مادران پرستیدنی باشند . از تبار حسيني و طباطباييست ، نمازش بوقت اذان قائم است و نگاهش روان و ساده است  . همه را دوست دارد و از شاه يا خميني شاكي نيست ! ميگويد هر دو  كمكِ حال مملكت بودند . مابین گفت و شنودمان  اندکی تفکر میکند و با در نظر گرفتن حالم ميگويد : اما هيچكدام نفهميدند ايران به چه چيزي نياز دارد . عجبا ٬ ما نیز تا حال خیل عظیم سوالات را نفهمیده رد کردیم ...


 

۱۳۸۵ مرداد ۲, دوشنبه

برندگان جایزه هديه تولدم

 


از همه عزیزانی که همدردی فرمودند و در تولد این جناب با ایمیل ٬ یا اس ام اسی ٬ مسنجری ٬ یاهویی ٬ آهویی ٬كامنتي ٬ ابراز محبت کردند و ما را ٬ مديون رحمت خود ساختند تشکر میکنم. اما جالبترین و احیانا معنی دار ترین تحفه اي که از تولد بنده در چلو دو سالگی ام دریافت کردم . هدیه تولد پسرم بود .شما هم ببینین .


هديه آصف خان


  نوشته اي روي پاكت پستي از كار افتاده اي را تحويلم ميدهد .  داخل پاكت را كه باز ميكنم تنها دويست تومان چروك خورده بود و چيز ديگري نداشت . روي پاكت نوشته بود :سلام بابا جان ٬تولدت مبارك " امضا " . صد سال به از اين سالها


آصف


 

۱۳۸۵ تیر ۳۱, شنبه

باغدان اریح کوتاردی

 


باغدا اَریح واریدی ٬ سلام علیح واریدی


باغدان اَریح کوتاردی ٬ سلام علیح کوتاردی


( ترجمه تحت الحفاظی! وقتی در باغت زردآلو هست سلام و علیک هم هست و وقتیکه زردآلو از باغت رخت بر بست دوستی ها نیز رخت بر میبندند ) زمانی آدم رو بخاطرِ داشتنش میپسندند ٬ داشتن قیافه ٬ سرمایه ٬ موقعیت اجتماعی ٬ میز دار بودنش ٬ مراجعات مستمر ٬ و ..... اگر فردا روزی اعلام به نداری کند . سلام باغبان همسایه را کسی پاسخ نخواهد داد . این بود انشای بنده برای نسل سومیها .


 این آقای وارطان خان یه جورایی قلقلکمون داد که اینجا بنویسیم ما هم اول اَمردادی هستیم و به همه شما عزیزان سلام داشته و احوالپرسیم


كيك تولد


كيك تولدمان بيشتر از قد و اندازه تولدم بزرگ بود . جانون هم خالي بود


 

۱۳۸۵ تیر ۲۸, چهارشنبه

اندازه

 


   فرمودند که مینوازد : ما نیز مخالفتی نکردیم . قد و اندازه اُرگش ٬ به هيكل نحيف اش  نميخورد ! اما آهنگاش چیز دیگری میگویند . 



 

۱۳۸۵ تیر ۲۳, جمعه

تاریخچه و داستان وبلاگ"یک اهری" قسمت آخر

 


تقدیم به خودم:



همانگونه که در قسمت اول بعرض عالیتان رساندم بعلت کُندی سرعت پرشین بلاگ تصمیم گرفتم از آنجا به بلاگفا تشریف ببرم و دوستان را همچنان محفوظ دارم .در بلاگفا هم همچنان یک اهری و اتفاقات ساده بودیم . آنجا هم مدتی طی طریق کرده و سخنانی رد و بدل کردیم تا اینکه گاهن به گداری بلاگفا هم با مشکل در دسترس نبودن وبلاگ و ... مواجه شده و تصمیم بر این شد که برویم جایی زیر سایه درخت خودمون و باغ خودمون چایی دم کرده و دور از قیل و قال دیگران چپقی برا خودمون چاق کنیم . و باغی را خریداری کرده  و اسمش را با بسم الله و اذان و مقداری تکبیر به در گوشش خواندیم "باغ من ".


 مطمئنن منظور نظرتون هست که اینجا یک باغ استیجاری بود و هزینه بالایی هم برای مستاجر داشت .تا اینکه قسمتمون نشد آنجا هم دُم بلنبانیم به دلایل هزینه و ایمیلهای اینگیلشی که از شرکت معظم" آور ایران "  ارسال میشد و بنا بدلایل کم سوادیمون هی به این و آن آویزونمون میکرد تا ایمیل ها را برامون ترجمه کند که چی به چیه .


باغمون آباد بود . دلنواز بود . آبیاری زیادی هم نمیخواست چونکه مقدارش هم دیمی بود ! تا اینکه اتفاقی در رابطه با بنده و دوستان همباغی رخ داد . ما را سگ هار پاچه گرفت ! و یکی دیگر از باغبانان را هم که دوستش داشتیم مار گزید !! متحول شدم و به یکباره تصمیم به قطع همه درختان گرفتم و همه یونجه ها و گلها و حتا حوضچه اش را کندم و خراب کردم .


تا اینکه بعد از مدتی مدید حالمان رو براه شد و زهر آن مار و زخم دندان آن سگ ترمیم یافت و یک اهری بهبودی یافت و با مقداری پختگی " شما بخوانید سوختگی " آماده شد تا روزمره گیهایش را در معرض عموم بگذارد . باشد که خدایش اجر دنیایی و اُخرایی عنایتش دارد.


 تا یادم نرفته بگویم که فعلن اینجا مقداری نواقصات دارد که عنقریب سروسامان خواهد یافتندی.


 

۱۳۸۵ تیر ۲۲, پنجشنبه

دیدار گنجی با بوش

 


 


دیدار گنجی و بوش  آره یا مقداری اینورتر؟


 


 

۱۳۸۵ تیر ۲۱, چهارشنبه

امروزاهر هم بالاي سرش هليكوپتر ديد

 


جولان هليكوپترها در بعد از ظهر امروز در آسمان شهر اهر نشان به آن نشان كه رييس جمهور به اين خطه وارد شده . از شبكه استاني سخنراني ايشان بصورت مستقيم پخش ميشد لذا بنده هم براي اطلاع از كم و كيف كمكهاي دولت به شهرمان پاي تلويزيون لميدم . اما اين حرفها را گويا قبلن هم شنيده بودم ! 


هليكوپتر دو پره اي ! دي


"بيكاري مضمحل خواهد شد . بودجه دو برابر تخصيص داده خواهد شد . دو عدد باشگاه مجهز ساخته خواهد شد . يكعدد دانشگاه زده خواهد شد . سد خواهند ساخت. شهرك صنعتي زده خواهد شد ."( ميان كلام يه شهرك صنعتي داريم كه ظرف چشم بهم زدني در اين چن سال پيش مخروبه شد به مولا ) اصلن باورتون ميشه كه اهر با نفوس بالاي يكصدهزار نفر سينما نداره !؟! اصلن باورتون ميشه كه وقتي فاضلاب كشي ميكنن و تموم ميشه دو سال بعد اونجاهايي را كه كنده بودندي آسفالت ميريزن اونم  بزور روي بعضي از  همشهريا . هنوز جاده اهرـتبريز كه نودوپنج كيلومتره و پرو‍ژه اش از سنه يكهزاروسيصدوشصت و پنج و شايدم قبلتر از آن شروع شده به پايان نرسيده ؟! باور كنيد اين پروژه با پروژه بزرگراه قزوين به زنجان يكي شروع شده بود فك كنم .  بگذريم  داشتم گزارش مينوشتم و نميدونم چرا يهويي رسيدم به فاضلاب و آسفالت شهر . آخه يكي نيس به من بگه گل پسر بابا مگه تو شهرداري ؟


 جناب رييس جمهور فقط جهت اينكه كمي هم خانوادگي باشند از زبان تركي هم گاهن به گداري استفاده ميكردند . و شعاريكه حفظ كرده بودند و در اكثر شهرهاي آذري از زبانشان جاري بود اينجا هم تكرار فرمودند.


                                                  اهر اهلي وار اولسوون


                                                جوانلاري ساق اولسوون


ترجمه اينكه اهل اهر جاويد باشند ، جوانهايش هم سلامت باشند . با اين حال شادكام باشين و جاويد. اصلن كسي هست به من بگه تو رو سنه نه !


بعد نگاشت : بعدن به فكرم افتاد بنویسم که اين سَنَه نَه با اون نَمَنه توفير وافری دارد .


بعدي دوم : بنده ذاتن عكاسيم حرف نداره و صد البته شايد فتوگراف زاده باشم . شکار لحظه ها به خودم هم حال میده


بعدی سوم: قالب وبلاگ را از صبح عل الطلوع کار کردم و آخرش نفهمیدم چی به چی شد؟ هنوز ویرایش قالب ادامه دارد .