۱۳۸۵ آذر ۳, جمعه

ترم آخر

 


دارم ترم آخر میفهمی رو میخونم در انگلستان و یا در آمریکا و یا در جزایر اسکاندیناوی . سن ام اما مطابق است با جوانی شما ٬ گاهی فهمیده لگد میزنم و گاهی نفهمیده لقد میخورم. تاریخم٬  به زن ماه جبینی میرسد  اندر " روس " یا " به آنکه تاریخ را نخوانده پشت سر گذاشت". "صادق چوبک "  وقتی از اَنتر و لوطی اش ٬ تفاسیری گفت ٬ لوطی یی مرده را مانستم ٬ و همچنین اَنتَری دل نگران . "خیمه شب بازی" اش عالی بود ٬ مستدل از عدل ٬ اسب شدم و در گیر لجنزار ماندم ٬ بی درشکه و نََفَسِ تازان٬ ولی بی زبان و بی بدیل ! اسب را میستايم که چقدر به عدل نزدیک است و همه چیزمان چقدر به خیمه شب بازی صادق چوبک مانسته و مقارن و متقارن  است .


این اسب چش شده بود ؟ هیچ چی ! افتاده بود توی جوب . یکی از سپورها که حنای تندی بسته بود گفت : من دومبشو میگیرم و شما هر کدومتون یه پاشو بگیرین و یهو از زمین بلندش میکنیم . یک آقاییکه کیف قهوه ای زیر بغلش بود و عینک رنگی زده بود گفت : مگر میشود حیوان رو اینطوری بیرون آورد ؟ شماها باید چند نفر بشین و "تمام هیکل" بلندش کنید و بذاریدش پیاده رو .


یکی از تماشاچی ها که دست بچه خردسالی را در دست داشت با اعتراض گفت : این زبون بسته دیگه واسه صاحب اش پول نمیشه باید با یه گلوله کلک اش رو کند . ....


 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر