۱۳۸۵ تیر ۲۳, جمعه

تاریخچه و داستان وبلاگ"یک اهری" قسمت آخر

 


تقدیم به خودم:



همانگونه که در قسمت اول بعرض عالیتان رساندم بعلت کُندی سرعت پرشین بلاگ تصمیم گرفتم از آنجا به بلاگفا تشریف ببرم و دوستان را همچنان محفوظ دارم .در بلاگفا هم همچنان یک اهری و اتفاقات ساده بودیم . آنجا هم مدتی طی طریق کرده و سخنانی رد و بدل کردیم تا اینکه گاهن به گداری بلاگفا هم با مشکل در دسترس نبودن وبلاگ و ... مواجه شده و تصمیم بر این شد که برویم جایی زیر سایه درخت خودمون و باغ خودمون چایی دم کرده و دور از قیل و قال دیگران چپقی برا خودمون چاق کنیم . و باغی را خریداری کرده  و اسمش را با بسم الله و اذان و مقداری تکبیر به در گوشش خواندیم "باغ من ".


 مطمئنن منظور نظرتون هست که اینجا یک باغ استیجاری بود و هزینه بالایی هم برای مستاجر داشت .تا اینکه قسمتمون نشد آنجا هم دُم بلنبانیم به دلایل هزینه و ایمیلهای اینگیلشی که از شرکت معظم" آور ایران "  ارسال میشد و بنا بدلایل کم سوادیمون هی به این و آن آویزونمون میکرد تا ایمیل ها را برامون ترجمه کند که چی به چیه .


باغمون آباد بود . دلنواز بود . آبیاری زیادی هم نمیخواست چونکه مقدارش هم دیمی بود ! تا اینکه اتفاقی در رابطه با بنده و دوستان همباغی رخ داد . ما را سگ هار پاچه گرفت ! و یکی دیگر از باغبانان را هم که دوستش داشتیم مار گزید !! متحول شدم و به یکباره تصمیم به قطع همه درختان گرفتم و همه یونجه ها و گلها و حتا حوضچه اش را کندم و خراب کردم .


تا اینکه بعد از مدتی مدید حالمان رو براه شد و زهر آن مار و زخم دندان آن سگ ترمیم یافت و یک اهری بهبودی یافت و با مقداری پختگی " شما بخوانید سوختگی " آماده شد تا روزمره گیهایش را در معرض عموم بگذارد . باشد که خدایش اجر دنیایی و اُخرایی عنایتش دارد.


 تا یادم نرفته بگویم که فعلن اینجا مقداری نواقصات دارد که عنقریب سروسامان خواهد یافتندی.


 

۲ نظر: