دوران نوجوانی و جوانی و حتی دو سال دوران پرطلاطم سربازی ام در شهرهای کردنشین پیرانشهر و سردشت و در جنگی نابرابر ! باعث میشد که روح لطیفی همچون سایه درخت نارونی بر سرم ببارد . زین رو روح خود را به شاعران و ادیبان لطیف نواز میسپردم شاملو بود اخوان بود سهراب ٬ خیام ٬ حافظ هم بود عاشق محمود دولت آبادی هم بودم با آن "کلیدر " لعنتیش! رومن رولان هم بود با " جان شیفته اش " .مقداری هم "دکتر ژیواگو " بود . آنجا که میگفت : زندگی خدا لازم دارد . در این مسافرت اخیر و آنهم بعد از سالها دوری از آن دوران به خراسان رسیده بودیم به مشهدالرضا . داخل اولین خیابان که وارد شدم تابلویی نظرم را جلب کرد با فلشی به طرف نیشابور .نیشابور ؟ آن خواب ندیده و نشنفته ؟ خیام ؟ نجوم و فلسفه و ریاضیات و هیئت ؟ عجبا منکه با خیام عمری سپری کرده ام چرا گذری از استخوان داشته یا پودر شده اش نکنم که در آن دوران نا مساعد به من آموخته بود :
یک قطره آب بود با دریا شد
یک ذره خاک با زمین یکتاشد
آمدشدن تو اندرین عالم چیست
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد
همه چیز را تنظیم میکنم تا دور از فضای آلوده شهری مشهد و خصوصن ترافیک هردمبیلی اش گریزی به خاک پای خیام بزنم .چند روزی پا به پام میمالم تا بقیه قبول کنند و عاقبت مقبول می افتد.ظهر تابستان است . از اخبار واصله از رادیوی ماشین میشود فهمید که الان ساعت دوی ظهر استان نمیدونم جنوبی یا شمالی و یا احیانن خراسون وسطی بوده باشد ! همه مغازه ها بسته است . گرما بیداد میکند . شهر نیشابور خاموش است ! اول دنبال مقبره عطار میگردم و کمال الملک و دل نگران مقبره خیامم . نیشابور با اینهمه سکوت سر ظهری اش مرا آواره افکارم میکند . همراهان گرسنه بودند وقت نهار هم سر رسیده بود و کلامی برای اعتراض نمی یابم . دنبال مغازه پیتزا فروشی و یا حتی ساندویچ فروشی میگردم که سر ظهری باز باشد و دریغ از این همیت نیشابوریان ! جایی با نام خوراکی فروشي هنوز افتتاح نشده است ظاهرن . از گرمای شهر و خلوت انسش به بیرون میزنم و ساندویچی یی را پیدا میکنم و ازش طلب غذا میکنم . میگوید بنشین تا آماده کنم . مینشینم در آن فضای خفه کننده و بعد از زمانیکه خیلی ازمان آب پس داده میشد بصورت عرق ٬ مقداری کالباس و آنهم با نون لواش تحویلمان میدهد . میگویم نان ساندویچ ندارین مگه؟ میگن نون لواش بهتره ! اکثرساندویچی های نیشابور از نون لواش استفاده میکنن .
غذا خورده و یا مقداری نخورده وارد مقبره عطار و کمال الملک میشویم .
مقبره عطار نيشابوري
سر قبر كمال الملك
اما دلم بقعه خیام را میطلبد
ای دل همه اسباب جهان خواسته گیر
باغ طربت به سبزه آراسته گیر
و آنگاه بر آن سبزه شبی چون شبنم
بنشسته و بامداد بر خاسته گیر
یا میگوید:
از جمله رفتگان این راه دراز
باز آمده کیست تا بما گوید راز
پس بر سر این دو راهه آز و نیاز
تا هیچ نمانی که نمیایی باز
بالاخره به سر قبر خیام میرسیم . باغی بزرگ در جوار امامزاده ! گویی قبر خیام هم شیش گوشه مینماید . شهر نیشابور به دلم چسبی نزد ولی وقتی خیام را ملموس شدم ٬ نیشابور را مهد تمدن احساس کردم .
گویند بهشت و حور عین خواهد بود
آنجا می و شیر انگبین خواهد بود
گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک
چون عاقبت کار چنین خواهد بود
یا
هر یک چندی یکی بر آید که منم
با نعمت و باسیم و زر آید که منم
چون کارک او نظام گیرد روزی
ناگه اجل از کمین برآید که منم
بناگوش : حدود سیصد تا عکس از این مسافرت گرفتم که متداومم میذارمش اينجا . اگر عکسی نظرتان را جلب کرد بی کامنت نگذارینش . صد البته يكصد و پنجاه عكسش خصوصي بايد باشد كه ملغا ميشود !
خیام و امام زاده هم جوارند و نظامالملک در آن دور ناظر این تعامل و چه صفائی داشت آنروزهای دور که کسی را با کسی کاری نبود، جمعی در آن دور به میگساری مشغول بودند و برخی به زیارت.
پاسخحذفاز خراسان فقط عاشق نیشابورم . خیلی جای عجیبیه . به استثنای مزار اخوان البته . .... / چه باحال میشد اگر اردبیل میرفتیم و ساندویچ هایش را با نون بربری استفاده میکردند !
پاسخحذفسلام، آقا خوشحا بحالت.
پاسخحذفهمیشه به گردش..
پاسخحذف