۱۳۸۵ مهر ۱۶, یکشنبه

ما همچنان دوره میکنیم شب را و روز را و هنوز را

 


دوران بچگی و دوران نوجوانی را چطور میشود دوباره بدست آورد ؟ همین الان برای آوردن ماشینم به داخل گاراژ وارد کوچه شدم . اذان روزه داری ٬ ساعتیست که تموم شده . بچه هاي محل(بچه ها )، مهدی و علی وحسین  ... را دیدم که کائوچویی را که نمیدونم مربوط به کدوم کالای وارداتی بود را به سر هم میکوبیدند و قهقهه خنده هاشون رو بفضا میفرستادند . کمی وا ایستادم و بعد به آینه بغل ماشین تدقیق شدم تا به دیوار نمالم.


بناگوش : با آنهمه مراجعه كننده به مطلب قبلي ام چرا كسي چيزي نگفت؟ مطلب گنگي بود ؟ بنظرم تنها مطلبي بود كه نبايست كسي برايش "نظر" بده . آیا من موفق شدم


 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر