۱۳۸۶ شهریور ۱۵, پنجشنبه

یک شعر ارسبارانی!

 




 رضا  فرمند  شعر زیبایی را سروده اند بنام  ارسباران که چون هم شعرش زیبا بود و هم ارسبارانی ! تصمیم گرفتم آنرا به یادگار در اینجا بیاورم . دستت درست آق رضای عزیز . یِکّم


دوم اینکه : عکس فوق تزئینی است و یا این عکس نشانگر معصومیت کودکانه است را نیز نمیدانم . ایشان "فرحان خان" هستند فرزند ذکور اسماعیل خان ! دوس دارن همیشه قُمپُوز در بکنن . ما هم مشتری پَروپاقُرصشیم ! و  هی تِلِک تِلِک برایش دیافراگم باز و بسته میفرمائیم   


سه : در این مکان مقدس و با زبان الکن از تک تک دوستانیکه در پست قبلی ام روادید صادر فرمودند که آستان بوس درگاه منزلشان شویم خاضعانه سپاسگزاریم. این یک تست رفیق یابی وبلاگی بود که ابداع فرموده بودیم تا هَفَممون شود که اگر روزی روزگاری گذر پوست نازک مان به دباغخانه بیوفتد و نمک مالی نیاز داشته باشد آدرس را مشتبه نگیریم .


چار : ما برای مراسم عروسی داداشِ "منزل بانو" تهران تشریف داشتیم جای دوستان خالی٬خیلی هم خوش گذشت.برقرار باشین رفقا.کلی هم چاکریم به علی !


پنج : پنج انگشت دست آدمی که به یک اندازه نیست .


شیش : "شیش " به زبان ترکی یعنی " سیخ " ! کو تا شیش٬  کباب بره همراهش باشد یا جوجه کباب


و اما :




عروس ارسباران


 بعلت طولانی بودن شعر آنرا در ادامه مطلب بخوانید .


۸ نظر:

  1. سلام
    خسته نباشين وبلاگ جالبي دارين بنده هم از ارسبارانم البته در تبريز ساكنم ولي اصليتمون از ارسبارانه يعني اطراف كليبر خوشحال شدم از اشنائيتون
    موفق باشين ياشا

    پاسخحذف
  2. آقا راستش طولانی بود وقت نشد کامل بخونم فعلا فقط سلام

    پاسخحذف
  3. یکی لینک می‌کنه. اون دیگری لنگ می‌کنه.
    خوب عروسی بر عروس و داماد و اطرافیان مبارک باد!

    پاسخحذف
  4. سلام دوست عزیز و گرامی

    وبلاگ بسیار زیبایی دارین و من از مطالعه مطالب آن لذت بردم['گل]

    پاسخحذف
  5. سلام. گرچه سرتان همچنان شلوغ است و دیگر به ماسرنمی‌زنید ولی همچنان سرمی‌زنیم، آهسته و پیوسته. یعنی ذهن‌ام اشتباه کرده و با دیدن آن نوشته بی‌خودی یاد شعر معروف اسماعیل خوئی و "بانوی سراپا پستان وران..." که در پاریس سروده بود، افتادم؟ سوم این‌که! این بار تورا به جای معطر و دلپذیری دعوت نمی‌کنم، درخور مقام و منزلتمان است! اگر آمدید اوّل دماغتان را بگیرید!

    پاسخحذف
  6. عالي بود اين شعر عالي بود لينكش كردم

    پاسخحذف
  7. سلیمانی فندقلو (به حقیقت بنویس)۱۷ شهریور ۱۳۸۶ ساعت ۱۰:۴۷

    سلام آقاي اهري

    رسيدن به خير . شعری که در وبلاگ خود نوشته اید بسیار عالی است .امروز وقتي در سايت دانشگاهی که مشغول به تحصیل هستم نشسته بودم ناخوداگاه صحبت دو دانشجو به گوشم خورد . و گفتم الان وقتشه يه شوخي ديگه با شعر شعرا انجام دهم باز هم قرعه به نام خواجه حافظ شيرازي افتاد .


    گفتگوي دو جوان در مورد ازدواج

    عاشق آن نيست كه مويي و مياني دارد
    عاشق آن باش كه پولي دارد

    شيوه حُور و پري گر چه لطيف است ولي
    عشق آنست كه فلاني پولي دارد

    چشمه چشم مرا اي گل خندان درياب
    كه به اميد پول تو خوش رواني دارد

    گوي خوبي برد از تو كه خورشيد آنجا
    وه! عجب نگاريست كه در دست پولي دارد

    دلنشان شد سخنم تا قبولش كردي
    آري! آري! سخن پول نشاني دارد

    پول تو در صنعت تيراندازي
    برده از دست هر آنكس كه كماني دارد

    در ره پول تو نشد كس به يقين محرم راز
    هر كسي بر حسب پول تو گماني دارد

    با بي پولان زسخن عشق ملاف
    كه هر سخن وقتي و هر عشق مكاني دارد

    مرغ زيرك نزند در چمنش پرده سراي
    هر عشقي كه به دنباله پولي دارد

    ...........


    واقعاً باعث تاسف است كه برخي جوانان امروزي به ازدواج به چه ديدي نگاه مي كنند؟!!

    پاسخحذف
  8. حمیده سلیمانی فندقلو۱۷ شهریور ۱۳۸۶ ساعت ۱۰:۴۹

    ديدگاه من در مورد چنين اشخاصي :

    انسان واقع بين انساني است كه بين حالات دروني و بازتابهاي بروني، يعني ظاهر و باطن وي با هم برابري وجود دارد. در واقع خويشتن خويش را مي شناسد و مي داند در نهانش چيست و كيست؟ روابط بين انسانها مستلزم وجود اعتماد و اطمينان است.ما تنها با داشتن قلبي در سينه و كالبدي كه شكل و اندازه هاي آدمي را دارد نمي توانيم يك انسان كامل باشيم.عملكرد چنين اشخاصي شبيه به فلسفه ماكياوليسم است.اين فلسفه وابسته به عقايد سياسي سياستمدار اهل فلورانس به نام (ماكياولي) كه از 1469 تا 1527 مي زيسته و عقيده داشته كه براي نيل به پيروزي بايد به وسائل مشروع يا نامشروع متوسل شد.


    پي نوشت: اگه يه موقع گفتيد دنيا عرصه واقعيتهاي اجتماعي است فراموش نكنيد كه اين عرصه واقعيتهاي اجتماعي از انسانها تشكيل شده است . و اين انسانها هستند كه با رفتارها و اعمال خود به اين عرصه واقعيت هاي اجتماعي معنا و مفهوم مي بخشند. ولي به نظر من بهتره بگيد دنيا عرصه حقه بازي هاي اجتماعي است تا واقعيتهاي اجتماعي!!!!!


    ياساشين پسيخولوژي

    پاسخحذف