۱۳۸۸ شهریور ۹, دوشنبه

پرتی حواس

سوویچ !


صبیه خانوم جانمان زنگ زد که او را ببریم کلاس آموزشگاه رانندگی . از سرکار رفتیم و ماشین از گاراژ در آورده و اوشون را به مقصد رساندیم . قرار بود دو ساعت دیگر برویم پی اش و برگردانیم . مانده به ربع ساعت ِ آخر، رفتیم و دم در کلاسشان پَهن شدیم . دیدیم خبری نشد از اتمام کلاس . رفتیم به دفتر آموزشگاه و پرسیدیم هنوز کلاس تمام نشده است ساعت شیش است که . خانم پشت باجه با مهربانی گفت : نیم ساعتی میشود که کلاس به علت بد حالی یکی از شرکت کننده گان تعطیل شده است . جَلدی برگشتیم خانه و دیدیم صبیه جان با پای پیاده آنهمه راه را طی طریق کرده و رسیده است خانه . آسوده بال و خیال ! رفتیم سر کار و در آنجا متوجه شدیم که سوویچ ماشین در جیب شلوار دارد اذیتمان میکند . وقتی آنرا از جیب در آوردیم تازه یادمان آمد که ماشین را سرکوچه مان جا گذاشته و پیاده به سر کار آمده ایم . شما اسم اینکار را نمیگذارین حواس پرتی از نوع  " آقا برو دکتر ، حالت اصلن خوش نیست" !؟


پُست قبلی هم تازه از تنور در آمده و داغ است مواظب باشید که دستتان نسوزد . از ما گفتن !

۱۳۸۸ شهریور ۸, یکشنبه

34

نگاه


عُرضه ی "دیدن" نداشت . چشمان ما را هم میخواست که ببندیم .


 

۱۳۸۸ شهریور ۷, شنبه

به حق چیزهای ندیده و نشنیده و نچشیده

عایب دی !


عصری دوستی که در باکوی آذربایجان درس میخواند آمده بود پیش ام و به چندین مسئله عجیب در مورد نوع زندگانی مردم کشور آذربایجان برایم اشاره کرد . حقیر  شاخ که نه ! شاخک در آوردم آنهم از پَس ِکله مبارک . خیلی گفت ولی من آنچه که در ذهنم مانده است و با رعایت اینکه اطاله کلام نشود بهش اشاره میکنم . او گفت در باکو دوچرخه و موتورسیکلت نیست و یا بسیار بسیار کم است . وقتی علتش را از جماعت آنجا میپرسی میگویند ( عایب دی ) یعنی عیب دارد .  مرد که دوچرخه و یا موتورسیکلت سوار نمیشود . میگفت رنگهای شاد لباسها هم برای آقایان عایب دی ! میگفت : در صبح ها و در پارکها کسی برای ورزش حضور نمی یابد اینرا هم عایب میدانند . میگفت دوستش میخواسته زن باکویی بگیرد با وی قرار ملاقات میگذارد و ایشان میخواسته جلوی دختر خانوم کلاس بذاره که مدنیت به این مرحله از رشد و پیشرفت رسیده که زن و مرد هم وزن و هم شانه و به اصطلاح از حقوق یکسان باید برخوردار باشند مثلن وقتی خانم ِ خانه خسته است مرد بلند شود و ظرف بشوید یا خانه تمیز کند و ... که در این موقع دختره چشمانش گرد میشه و با اعتراض میگه که به این میگین مدنیت . نه! دختر آذربایجانی برای خودش مرد میخواهد و نه یک زن ... میگفت در باکو و در خانواده های اصیل وقتی مرد به خانه می آید زن وظیفه دارد دمپایی های مرد را جفت کند و جوراب هایش را از پایش در بیاورد و حتا وقتی مرد در نیم متری مثلن کنترل تلویریون نشسته و میخواهد تلویزیون تماشا کند زنش را از آشپزخانه صدا میزند و میگوید : آغیز گَل تلویزیونی آچ ( یعنی: زن بیا تلویزیون رو برام روشن کن) ... میگفت ... میگفت ...  گفت :البته مردم اصیل باکو  و نه آنهاییکه از دهات و اطراف آمده اند عجیب وابستگی خانوادگی دارند . میگفت : دخترای اینجور خانواده ها به تنهایی بیرون نمیروند الا به مدرسه و یا دانشگاه .


شاعر عجیب خوب میفرماید که : شنیدن کی بُوَد مانند دیدن . زلیخا گفتن و یوسف شنیدن . عجبا که ماها گاهی فکر میکنیم که باکو شاید بهتر از تهران باشد . به حق چیزهای ندیده و نشنیده  و نه چشیده .


پی نوشت : لینک پست قبلی را دیشب دوست عزیزی در سایت بالاترین گذاشته بود . مطلبمان که امروز ظهر به داخل لینکهای داغ بالاترین رفته بود باعث شده بود که کنتور وبلاگمان از ورود و خروج اینهمه جماعت وبلاگ دوست نیم سوز شده باشد . آخه دویست و بیست و هفت نفر آنلاین داشت و نزدیک سه هزار نفر مراجعه کننده . ما همچی کالایی را ندیدَسته بودیم تا الان . طفلکی کنتورمان ، که آشنایی زیادی با اینجور موارد نداشت کُپ کرده بود . میدانید اون عزیز عنوان مطلبم را چه انتخاب کرده بود . نوشته بود : "زن را باید چشید " قربان دستت نیکو جان . بله باید لمس اش کرد روحیات ظریفشان را .

۱۳۸۸ شهریور ۴, چهارشنبه

یک پست از نوع فمنیستی !


داریم به این نتیجه میرسیم که : مهربان ترین ها از زنان هستند


به نظرمان باید "زن" را چشید و دوست و باورش داشت و حتا لمسش کرد و لی لی به لالاش گذاشت و گاهی هم نگذاشت! موجود لطیف و ظریفی که نگذاشته اند و ایم که از حقوق برحق انسانی اش برخوردار باشد . در هشتپر طوالش با مردی آشنا شده بودم که زنش برنج میکاشت و هم درو میکرد و هم نان میپخت و خمیر میکرد و هم به مرغ و خروس و گاو دون و یونجه میداد و شیر میدوشید و تخم مرغ جمع میکرد و خانه و حیاط را آب و جارو میکرد . میوه از باغشان میچید و با ظرافت خاص خودش در جعبه های پلاستیکی میگذاشت . غذا میپخت ، ظرف و لباس میشست و بچه داری هم میکرد ... و مَرد ! تنها کارش فروش زحمتهای شبانه روزی زنش بود و هی چُپُق چاق میکرد و چایی میخورد و اکثرن نِق هم میزد .... تا خود را به این وادی احساس برسانیم  که " زن موجود مقدس، لطیف و نجیبیست " گویا خیلی راه در فرا رو داریم . در اینجا اکثرن کسانی کمکمان میکنند و دل میسوزانند و وقت میگذارند و تلاش میکنند که از طبقه نسوانند . این را من لمس میکنم که آنها مهربان ترین هستند و من اجازه دارم که همچون خواهرانم دوستشان داشته باشم .  علاقه مندیم که موافقان و مخالفان انگشت به کیبورد ببرند! بدون تعارف . بی یک کلمه بیش و یا یک کلمه کم! قول میدهیم که به دل نگیریم .


 

۱۳۸۸ شهریور ۳, سه‌شنبه

قدیمی ترین قنادی اهر هم وبلاگ دار شد


 قدیمی ترین قنادی اهر وبلاگ دار شد . این خبر را از کامنت خصوصی این قنادی دریافت کردیم . لینکش را هم وارد میکنیم . چه اشکالی دارد . قیمت زولبیا و بامیه را نداریم ولی محتسب میشویم که با ارائه قیمتها در وبلاگش به این امر مشتبه شویم که ارزان فروش است . برقرار باشی حاج محمد و ابوالفضل جان! ناسلامتی برای اینکه لینکمان داده است باید لینکشان بدهیم یانه ؟

۱۳۸۸ شهریور ۲, دوشنبه

p

 


گاهی ما میتوانیم برای آمال و عشق های " سَرخورده دیگران " موجودی نیک و  افسانه ای باشیم. باور کنیم که میتوانیم !


 

۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه

اخبار از اهری آنلاین

خریدن شیر در ماه مبارک رمضان در اهر پای پلیس ۱۱۰ را به میان کشید


به گزارش خبرنگار واحد وبلاگ یک اهری ، امروز ظهر یکشنبه مصادف با سی و یکم مرداد سال هزار و سیصد و هشتاد و هشت ،  در میدان شهرداری اهر عده کثیری از مردم این شهر برای ستاندن شیر از سوپرمارکتی با صفی طولانی حضور بهم رسانده بودند و چون ارائه شیر از برای "فرنی درست کردن مشتریان " قد نمیداد منجر به درگیری بین خریداران ( روزه داران عزیز )( خواهران و برادران ) شد . این درگیری با وساطت پلیس صد و ده این شهرستان  به خواب خوش فرو رفت. خبرنگار ما گزارش داده است که اگر از شهرستان سراب شیر به اهر وارد نشود شاهد اینگونه درگیریها خواهیم بود . لازم به یادآوریست مقام مسئولی ( که خواست نامش فاش نشود ) به خبرنگار ما اعلام کرده است : شاید شیر چاق کن " آوارسین " که کارخانه اش برای تولید شیر و انواع و اقسام لبنیات در اهر قرار دارد  مقداری به زد و بند ارائه شده تفکر کند احتمالن خرابه اش دوباره آباد شود و ارائه شیر نماید و اگر آب چندم درصدی قاطی شیر کردن را که قدغن است رعایت نماید کلی از مشکلات این شهرستان حل خواهد شد  . خبرنگار یک اهری فیلمی چند ثانیه ای از این بزن بکوبها را در آرشیو خود دارد و اعلام میکند  اگر مردم شهرستان اهر در این روزهای روزه داری معذب وافر شوند آنرا ارائه نماید .


پایان کلام . شماره خبر ۱۳۵۷۸۵۱۳۵۷۱۳۵۸۷۱۷

۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه

دموکراسی خانوادگی

از قصه های ماه رمضون


آصف برای خوردن سحری با منزلبانو بلند شده است از خواب . من هنوز بیدارم( ساعت کامپیوترم ۴.۳۸) بامداد را نشان میدهد . بوی غذای خَفَنی از آشپزخانه به داخل اطاقم می پیچد. مجال نمیدهم . میروم سحری بخورم . حتا اگر خوردن صبحانه را نیز معذور نباشم .