اگر خُرده نگيريد ميگويم همه چيزمان به همه چيزمان مي آید !
از ديگران شنيده و خوانده و خود نيز به تجربه آزموده ايم كه گرما براي بيماري ام.اس مضر است . حسب الفهممان ! در هنگام وبگردي به سايتي برخورده بوديم كه استخر بادي ارائه ميدهد . خودمان هم گرممان شده بود و منت بر منزلبانو نهاده ( الامان! از دست مردهای ایرانی) در خواست يكعدد استخر فرموديم . در قرار داد اينترنتي آن شركت كه از طريق سايت تابناك جناب محسن رضايي به آن دست يازيده بوديم چنين آمده است : در هر کجای ايران که هستيد سفارشات خود را يکروزه تحویل بگيريد. خوشحال شديم و سفارش داديم . البت كه پول را بحساب ايشان نريختيم از بس كه شيادي و كلاهبرداري اينترنتي خوانده و ديده بوديم . وجه را بحساب برادر ِ منزلبانو در تهران حواله فرموده تا ايشان با مراجعه مستقيم به آن شركت محترم و يا محترمه! تقاضاي يكعدد استخر اينقدري را بكند . تقاضاي ما در روز سه شنبه هفدهم تير ماه داده شد و ما استخر را در روز چهارشنبه بيست و چهارم تير ماه تحويل !!!!؟؟ تحويل ؟ بله تحويل گرفتيم . چطوري ؟ الان عرض ميكنم خدمتتان . قرار بود ما اين استخر را در درب منزل و از طريق پست دريافت كنيم .
درست در آن روز صبيه، مرا براي گرفتن كارت شركت در كنكور پزشكي (صبح زود و ساعت شیش )(گفته باشم ! حقیر شدیدن خوشخواب و یا بقولی صبح خواب است ) بيدارم كرد كه برويم تبريز . رفتيم . كارت را گرفته و ايشان را در منزل دايي جانشان سكنا گزيديم . آخه كنكور روز جمعه بود و بايد ساعت چهار بامداد روز جمعه بازهم حركتي از شهرستان ميفرموديم تا به مركز استان برويم لذا "گزيده" فهمي كرديم . برگشتني - داشتم به تنهايي نزديكيهاي اهر ميرسيدم كه موبايلم به فغان در آمد . پشت خط ، آقايي گفت : سلام آقاي اهري . شما در ترمينال مسافربري اهر بسته اي داريد از تهران ، بياييد و تحويلش بگيريد . بيست كيلومتري به اهر مانده بود . تا رسيدم اهر رُل به ترمينال پيچاندم كه در ورودي شهر بود . به تعاوني ۱۴ رفتم . گفتند اين بسته شماست . و يك بسته نزديك پنجاه كيلويي را نشانم دادند . روي كارتون را خواندم و ديدم آدرس خودم است . پرسيدم چيست ؟ گفتند : استخر باديست . از تهران برايتان فرستاده اند . مزه اي بين لَزِجي خوشحالي و دُم گيري بچه گانه ! گريبانگيرمان شد . گفتم : قرار بود اين بسته به آدرس منزل پست شود اينجا چيكار ميكند ؟ ... خواستيم با جوانكي( منظور نوجوان است) كه ميخواست كمك حالمان باشد تا بسته را به داخل ماشينم انتقال دهيم صداي نازنيني كه پشت كامپيوتر نشسته بود گفت : شانزده هزار تومان پول حمل و نقلش است . شما را ميشناسم ! اگر در جيبتان اين مقدار حضور ندارد من پرداخت ميكنم و شما بعدن پول مرا پس بدهيد . تازه! به ایشان( اشاره به نوجوان) هزار تومان هم از برای کمک به شما بدهید.
خجالت كشيدم و قرارمان را با شركت و يا شركته! در ذهنم مرور كردم . و بر همه نفهمي هاي خود و اوشون و ايراني جماعت ( بخصوص از نوع بازاری که خودم هم ... هی! ) صلوات بلند بالايي فرستادم . آيا هميشه خدا ، قراردادهاي ايروني يك جايش بايد بلَنگد ؟
پي نوشت : با اينهمه بين خودمان باشد ها ، عجب حالي ميده استخر بادي در اين گرماي آشفته كُن !
پي نوشت دو : كامنتهاي پست قبلي را مد نظر دارم . نگرانش نباشيد .