۱۳۸۸ تیر ۹, سه‌شنبه

قَدِ اَفرا، مبارك بادا

بچه ها با زمين خوردنشان بزرگ ميشوند


بچه ه كه دو سه سالي بيشتر نداشت ، همانطور كه شعف كرده بود از راه رفتنش و حتا خيز برداشتن و دويدنش ، جلوي پاي من به زمين خورد . طفلكي داشت گريه ميكرد و از درد زانوهاي جيز ! شده اش ضجه ميكشيد . ميخواستم بلندش كنم كه مادرش زودتر از من رسيد و ضربه اي با دست  بر سر و گردنش زد و گفت : نگفتم يواش راه برو زمين ميخوري !


گفتم : خانوم ببخشيد ها ، بچه را كه نمي زنند . من از پدر مرحومم شنيده و آموخته ام كه بچه ها با زمين خوردن قد مي كشند و بزرگ ميشوند  . شما هم ضمن رعايت ، باور بفرمائيد.


 

۱۳۸۸ تیر ۸, دوشنبه

و ما تا مدتي چيزي نمي گفتيم

فتاده تخته سنگ آنسوي تر ، انگار كوهي بود
و ما اينسو نشسته ، خسته انبوهي
 زن و مرد و جوان و پير
 همه با يكدگر پيوسته ، ليك از پاي
 و با زنجير 
 اگر دل مي كشيدت سوي دلخواهي
 به سويش مي توانستي خزيدن ، ليك تا آنجا كه رخصت بود
 تا زنجير .
 ندانستيم
ندايي بود در روياي خوف و خستگيهامان
 و يا آوايي از جايي ، كجا ؟ هرگز نپرسيديم
 چنين مي گفت :
 فتاده تخته سنگ آنسوي ، وز پيشينيان پيري
 بر او رازي نوشته است ، هركس طاق، هر كس جفت
 چنين مي گفت چندين بار صدا ،



و آنگاه چون موجي كه بگريزد ز خود در خامشي مي خفت
 و ما چيزي نمي گفتيم
 و ما تا مدتي چيزي نمي گفتيم
 پس از آن نيز تنها در نگه مان بود اگر گاهي
 گروهي شك و پرسش ايستاده بود
 و ديگر سيل و خستگي بود و فراموشي
و حتي در نگه مان نيز خاموشي
 و تخته سنگ آن سو اوفتاده بود


 شبي كه لعنت از مهتاب مي باريد
و پاهامان ورم مي كرد و مي خاريد
 يكي از ما كه زنجيرش كمي سنگينتر از ما بود ، لعنت كرد گوشش را
 و نالان گفت : بايد رفت
 و ما با خستگي گفتيم : لعنت بيش بادا گوشمان را چشممان را نيز
بايد رفت
 و رفتيم و خزان رفتيم تا جايي كه تخته سنگ آنجا بود
 يكي از ما كه زنجيرش رهاتر بود ، بالا رفت ، آنگه خواند
 كسي راز مرا داند
 كه از اينرو به آنرويم بگرداند
 و ما با لذتي اين راز غبارآلود را مثل دعايي زير لب تكرار مي كرديم
 و شب شط جليلي بود پر مهتاب
 هلا ، يك ... دو ... سه .... 
 هلا ، يك ... دو ... سه .... ديگر بار
عرقريزان ، عزا ، دشنام ، گاهي گريه هم كرديم
 هلا ، يك ، دو ، سه ، زينسان بارها بسيار
 چه سنگين بود اما سخت شيرين بود پيروزي
 و ما با آشناتر لذتي ، هم خسته هم خوشحال
 ز شوق و شور مالامال



يكي از ما كه زنجيرش سبكتر بود
 به جهد ما درودي گفت و بالا رفت
 خط پوشيده را از خاك و گل بسترد و با خود خواند
 و ما بي تاب
لبش را با زبان تر كرد ما نيز آنچنان كرديم
و ساكت ماند
 نگاهي كرد سوي ما و ساكت ماند
دوباره خواند ، خيره ماند ، پنداري زبانش مرد
نگاهش را ربوده بود ناپيداي دوري ، ما خروشيديم
 بخوان ! او همچنان خاموش
 براي ما بخوان ! خيره به ما ساكت نگا مي كرد
 پس از لختي
 در اثنايي كه زنجيرش صدا مي كرد
فرود آمد ، گرفتيمش كه پنداري كه مي افتاد
نشانديمش
 بدست ما و دست خويش لعنت كرد
 چه خواندي ، هان ؟
 مكيد آب دهانش را و گفت آرام
نوشته بود


همان


كسي راز مرا داند
كه از اينرو به آنرويم بگرداند
نشستيم
و


به مهتاب و شب روشن نگه كرديم
و شب شط عليلي بود .



اخوان ثالث 

۱۳۸۸ تیر ۶, شنبه

برادران!

حرفي از جنس زمان

 

برادرهاي خشم
برادرهاي انتظار
برادرهاي يادم تو را فراموش!
در تير ماه شهرمن
باران است و رعد وبرق
و يك هلهله غريب!

"از جنس رنگين كمان"
لالايي مادران
بر غنچه هايش
يا بر نهال
ستودنيست
دانه هاي كاشته
اگر آنروز فردا نباشد!
سر از خاكِ محبوس
برخواهند آورد
و
جوانه خواهند زد


برادرها!
تا خروج از مزرعه لَم يزرع
كمتر از دعا و درود
براي ديدن آفتاب
عطشي مضاعفتر از گريستن
به دنبال ، طلب ميدارد
پيش از طلوع
لطفن پلک چشمهايتان را زیاد نماليد

بد ميبينيد خب!

۱۳۸۸ تیر ۵, جمعه

سرود و باز هم بدرود؟

من از بچه هاي كتك خورده سالهاي پنجاه و پنج و شش - هفت ام !


با شنيدن دوباره سروده زير ، فيل مان ياد هندوستان كرد . ياد ايام شبابمان بخير . چقدر اين سروده را ميخوانديم به اميد روزهاي متعالي. به اميد روزهاييكه با ملت زير سلطه و در مانده مان، به آزادي و استقلال و جمهوري اسلامي برسيم . دلمان بد جوري گرفته و تنهاست اكنون . آخه ما فرزند انقلاب نبوديم كه ! از جزئي ترين خالقانش بوديم آن زمان خب !


چقدر به اهدافمان رسيده ايم را خداي عز و جل داند ولاغير . عز و جل گفتيم و به ياد "سعدي" افتاديم . عليه الرحمه گفته بود و ما خوانده بوديم كه :


 هر که‌ دل آرام‌ دید ، از دلش‌ آرام‌ رفت‌
چشم‌ ندارد خلاص، ‌هرکه ‌در این‌دام‌ رفت
یاد تو می‌رفت‌ و ما عاشق‌ و بی‌دل‌ بُدیم‌ 
پرده‌ برانداختی‌ ، کار به‌ اتمام‌ رفت‌
ماه‌ نتابد به‌ روز ، چیست‌ که‌ در خانه‌ تافت‌ 
سرو نروید به‌ بام‌ ، کیست‌ که‌ بر بام‌ رفت
مشعله‌ای‌ بر فروخت‌ ، پرتو خورشیدعشق‌
خرمن‌ خاصان‌ بسوخت‌ ، خانه‌گه‌ عام‌ رفت‌
عارف‌ مجموع را ، در پس‌ دیوار صبر
طاقت‌ صبرش‌ نبود ننگ‌ شد و نام‌ رفت
گر به‌ همه‌ عمر خویش‌ با تو برآرم‌ دمی‌
حاصل‌ عمر آن‌ دم‌ است‌ ، باقی‌ ایام‌ رفت
هر که‌ هوایی‌ نپخت‌ یا به‌ فراقی‌ نسوخت‌
 آخر عمر از جهان‌ ، چون برود ، خام‌ رفت
ما قدم‌ از سر کنیم‌ ، در طلب‌ دوستان‌
راه‌ به‌ جایی‌ نبرد ، هر که‌ به‌ اقدام‌ رفت‌
همت‌ سعدی‌ به‌ عشق‌ میل‌ نکردی‌ ولی‌
می‌ چو فرو شد به‌ کام‌ ، عقل‌ به‌ ناکام‌ رفت‌


بشنويد :



 


 

۱۳۸۸ تیر ۳, چهارشنبه

آهاي دزد !

خواب در چشم تَرَم ميشكند !


دزد سر ميرسد و از پنجره اي كه ما از براي راحت نَفَس كشيدنمان و استفاده از هواي بهاري و تابستانيمان ( از برای خوابی آسوده ) باز گذاشته بوديم ، وارد ميشود و همه دارائيتمان را به يغما مي برد .


كسي ميداند شماره تلفن صدوده چيست ؟


 

۱۳۸۸ خرداد ۳۰, شنبه

روزهای تلخ

 درد مشترک


در روزهای جنگ غزه، یک‌بار برای همدردی، به دوست فلسطینی‌ام گفتم: شرایط سخت مردمش را درک می‌کنم.


او آن روزهایی که غزه در آتش می‌سوخت و هیچ راهی برای کمک به مردمش نبود، گفت:« امکان ندارد بتوانی درک کنی؛ وقتی همه مرزهای کشورت بسته است و راهی برای فرار نداری... وقتی دسترسی به تلفن، اینترنت و هیچ فریادرسی نداری... وقتی از درودیوار بر سر مردمت آتش می‌بارد... چطور می‌توانی یک فلسطینی را درک کنی؟»


او با بغض می‌گفت:« چطور می‌توانی درک کنی گلوله و بُمب، جواب این است که کشور و زمین‌ات را می‌خواهی...و زندگی خانواده، فرزندان و نسل بعد برایت مهم است؟ تا به حال شده با دست خالی، طعم ترس را زیر طوفان هلیکوپترهایی که تهدیدت می‌کنند و گلوله‌هایی که از غیب در سینه عزیزانت می‌نشینند، حس کنی؟»


آزاده عصاران

۱۳۸۸ خرداد ۲۹, جمعه

هان بگیر! این دلت از سینه فکندیم به در

اَختَر جان ! نهایتن، بخاطر اینکه تا الان و الساعه نتوانستم بتوسط اخوان ثالث و شاملو و به همچنین با سهراب سپهری عزیز ، عشقم را بهت اثبات کنم ، نتیجه گرفتم که قبل از اینکه تَرَکِ بزرگی بر دارد این هجاهامان ! ازت اجازه طلبم که متوسل بشوم به کارو جانمان اینا ! حالا خود دانی . یا زنگ بزن و یا ایمیل . اس ام اس که از کار اوفتاده . تازه جیمیل ننه قَح به ( هم )  باز نمیشود . اگر جوابی فرستادی به هر طریق ، باز هم حساب و کتاب میکنم و پاسخت خواهم داد .


بالاخره ترجمه متون فارسی به انگلیسی و انگلیسی به فارسی توسط گوگل ارائه شد

امروز گوگل اعلام کرد سرویس مترجم اش هم اکنون قادر به ترجمه متون فارسی به انگلیسی و انگلیسی به فارسی می باشد و شما با رفتن به این آدرس می توانید از این سرویس استفاده کنید.شما می توانید برای ترجمه اخبار، وب سایت، وبلاگ، توییت، پیغام هاتون در فیس بوک و فرندفید و … از این سرویس استفاده کنید .


از این سرویس من در قسمت بالا ، ستون سمت چپ وبلاگم استفاده کرده ام ، شما میتوانید با انتخاب یک زبان دیگر مطالب وبلاگ یک اهری را در چشم بهم زدنی با زبان منتخب خود مشاهده فرمائید .


پس از برگرداندن وبلاگ به زبانی غیر از زبان فارسی ، اگر موس را روی یک پاراگراف نگه دارید آن پاراگراف به زبان اصلی مرقوم شده ( زبان فارسی) قابل مشاهده میباشد. جل الخالق! و زنده باد گوگل !


شما نیز میتوانید با رفتن به این آدرس و گرفتن کد مربوطه و گذاشتن آن در قالب وبلاگتان مطالبتان را به زبانهای دیگر ارائه داده و وبلاگتان را جهانی کنید .


در همین رابطه دکتر عزیز هم توصیه کرده است : حالا که گوگلی‌ها با ما مهربان‌تر شده‌اند، بیایید در حد دانش و توان خودمان با گوگلی‌ها در بهتر کردن مترجم کمک کنیم. شما می‌توانید هر زمان که از مترجم گوگل استفاده کردید، با کلیک بر روی contribute a better translation در زیر متن ترجمه‌شده، ترجمه درست‌تر را گوشزد کنید و اشتباهات مترجم گوگل را تصحیح کنید.


در انتظار نسخه بتا و اصلی مترجم گوگل خواهیم ماند، اما چیزی که مسلم است این است که با اضافه شدن زبان فارسی، دیگر وبلاگ‌های فارسی در وبلاگستان جهانی، بی‌صدا (تنها) نخواهند بود.


و خبر دیگر اینکه فیس بوک هم فارسی شد . البته اگر بگذارند!! و امکان دسترسی به این سایت را داشته باشیم!


منبع :+ 


۱۳۸۸ خرداد ۲۸, پنجشنبه

و بدانيم اگر كرم نبود ، زندگي چيزي كم داشت.

 واژه بايد خودِ باران باشد.
...
چترها را بايد بست.
زير باران بايد رفت.
فكر را، خاطره را، زير باران بايد برد.
با همه مردم شهر ، زير باران بايد رفت.
دوست را، زير باران بايد ديد.
عشق را، زير باران بايد جست.
زير باران بايد بازي كرد.
زير باران بايد چيز نوشت، حرف زد، نيلوفر كاشت
زندگي تر شدن پي در پي ،
زندگي آب تني كردن در حوضچه "اكنون"است.
رخت ها را بكنيم:
آب در يك قدمي است.
روشني را بچشيم.
شب يك دهكده را وزن كنيم، خواب يك آهو را.
گرمي لانه لك لك را ادراك كنيم.
روي قانون چمن پا نگذاريم.
در موستان، گره ذايقه را باز كنيم.
و دهان را بگشاييم اگر ماه در آمد.
و نگوييم كه شب چيز بدي است.
و نگوييم كه شب تاب ندارد خبر از بينش باغ.
و بياريم سبد
ببريم اين همه سرخ ، اين همه سبز.
صبح ها نان و پنيرك بخوريم.
و بكاريم نهالي سر هر پيچ كلام.
و بپاشيم ميان دو هجا تخم سكوت.
و نخوانيم كتابي كه در آن باد نمي آيد
و كتابي كه در آن پوست شبنم تر نيست
و كتابي كه در آن ياخته ها بي بُعدند.
و نخواهيم مگس از سر انگشت طبيعت بپرد.
و نخواهيم پلنگ از در خلقت برود بيرون.
و بدانيم اگر كرم نبود ، زندگي چيزي كم داشت.
و اگر خنج نبود ، لطمه ميخورد به قانون درخت.
و اگر مرگ نبود دست ما در پي چيزي مي گشت.
و بدانيم اگر نور نبود ، منطق زنده پرواز دگرگون مي شد.
و بدانيم كه پيش از مرجان خلائي بود در انديشه درياها.


سهراب سپهری


۱۳۸۸ خرداد ۲۶, سه‌شنبه

سکوت سرشار از سخنان ناگفته است

دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند

رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد


و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند


سکوت سرشار از سخنان ناگفته است


از حرکات ناکرده


اعتراف به عشق های نهان


و شگفتی های بر زبان نیامده


در این سکوت حقیقت ما نهفته است


حقیقت تو و من


برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنم


که چراغ ها و نشانه ها را در ظلماتمان ببیند


گوشی که صداها و شناسه ها را در بیهوشی مان بشنود


برای تو و خویش روحی که این همه را در خود گیرد و بپذیرد


و زبانی که در صداقت خود ما را از خاموشی خویش بیرون کشد


و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است


.

سخن بگوییم


گاه آنکه ما را به حقیقت می رساند


خود از آن عاریست


زیرا تنها حقیقت است که رهایی می بخشد


از بخت یاری ماست شاید که آنچه که می خواهیم


یا به دست نمی آید


یا از دست می گریزد


می خواهم آب شوم در گستره ی افق


آنجا که دریا به آخر می رسد


و آسمان آغاز می شود


می خواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته یکی شوم


حس می کنم و می دانم


دست می سایم و می ترسم


باور می کنم و امیدوارم


!

که هیچ چیز با آن به عناد بر نخیزد


چند بارامید بستی و دام برنهادی


تا دستی یاری دهنده


کلمه ای مهر آمیز


نوازشی یا گوشی شنوا به چنگ آری؟


چند بار دامت را تهی یافتی؟


از پای منشین


...

آماده شو! که دیگر بار و دیگر بار دام باز گستری


پس از سفر های بسیار و


عبور از فراز و فرود امواج این دریای طوفان خیز


بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم


بادبان برچینم


پارو وانهم


سکان رها کنم


به خلوت لنگرگاهت در آیم


و در کنارت پهلو بگیرم


آغوشت را بازیابم


...

استواری امن زمین را زیر پای خویش


پنجه درافکنده ایم با دستهایمان


به جای رها شدن


سنگین سنگین بر دوش می کشیم


بار دیگران را


!

به جای همراهی کردنشان


عشق ما نیازمند رهایی است نه تصاحب


...

در راه خویش ایثار باید نه انجام وظیفه


هر مرگ اشارتی است


به حیاتی دیگر


این همه پیچ


این همه گذر


این همه چراغ


این همه علامت


و همچنان استواری به وفادار ماندن به راهم


خودم


هدفم


!

و به تو


وفایی که مرا و تو را به سوی هدف را می نماید


جویای راه خویش باش از این سان که منم


در تکاپوی انسان شدن


در میان راه دیدار می کنیم حقیقت را


آزادی را


خود را


در میان راه می بالد و به بار می نشیند


دوستی ای که توانمان می دهد


تا برای دیگران مأمنی باشیم و یاوری


این است راه ما


تو و من


در وجود هر کس رازی بزرگ نهان است


داستانی ، راهی ، بی راهه ای


طرح افکندن این راز


راز من و راز تو ، راز زندگی


پاداش بزرگ تلاشی پر حاصل است


بسیار وقت ها با یکدیگر از غم و شادیِِِ خویش سخن ساز می کنیم


اما در همه چیز رازی نیست


گاه به سخن گفتن از زخم ها نیازی نیست


سکوتِ ملاله ها از راز ما سخن تواند گفت


به تو نگاه می کنم و می دانم


تو تنها نیازمند یک نگاهی تا به تو دل دهد


آسوده خاطرت کند


بگشایدت تا به درآیی


من پا پس می کشم


و درِ نیم گشوده به روی تو بسته می شود


پیش از آنکه به تنهایی خود پناه برم


از دیگران شکوه آواز می کنم


!

فریاد می کشم که ترکم گفتند


:

چرا از خود نمی پرسم


کسی را دارم


که احساسم را


اندیشه و رویایم را


زندگی ام را با او قسمت کنم؟


!

آغاز جدا سری شاید از دیگران نبود


بی اعتمادی دری است


خودستایی چفت و بست غرور است


و تهی دستی دیوار است و لولاست


زندانی را که در آن محبوس رآی خویشیم


دلتنگی مان را برای آزادی و دلخواه دیگران بودن


از رخنه هایش تنفس می کنیم


تو و من


توان آن را یافتیم تا بر گشاییم


تا خود را بگشاییم


بر آنچه دلخواه من است حمله نمی برم


خود را به تمامی بر آن می افکنم


اگر بر آنم تا دیگر بار و دیگر بار بر پای بتوانم خواست


!

راهی به جز اینم نیست


سکوتم سرشار از ناگفته هاست 


شعر از مارگوت بيکل، ترجمه احمد شاملو 


 اینجا هم میتوانید این شعر را بشنوید

اعتراض دوباره‌ی محمدرضا شجریان به صدا و سیما

سو استفاده صدا و سیما از سروده های میهنی شجریان


متن نامه استاد شجریان به صدا و سیما :


جناب آقای ضرغامی
رییس محترم صدا و سیمای جمهوری اسلامی


با سلام
همانطور که اطلاع دارید صدا و سیما در شرایط فعلی مستمراً اقدام به پخش سرودهای میهنی اینجانب به ویژه سرود "ای ایران ای سرای امید" می کند. جنابعالی مستحضرید این سرود و دیگر سرودهای خوانده شده متعلق به سال 1357 و 1358 است و هیچ ارتباطی به شرایط کنونی ندارد.
اینجانب در سال 1374 نیز اعلام کردم راضی به پخش آثار خود از صدا وسیما نیستم. مجدداً تقاضای خود را تکرار کرده و تاکید می کنم، آن سازمان هیچ نقشی در تهیه این آثار نداشته و شایسته است به حکم شرع و قانون سریعاً کلیه واحدهای آن سازمان از پخش صدا و آثار من خودداری کنند.


محمدرضا شجریان
25/3/88


پی آمد : اول این را ناگفته نگذارم که صدا و سیما این اواخری خیلی دارد رو اعصاب ما راه میرود ها .


پ .آ دو : چند روزی رفته بودیم خیر سرمان مسافرت و گردشگری . تازه، برایتان چندین فیلم و عکس هم کادو آورده بودیم . ولی وقتی برگشتیم دیدیم نه بلاگفا روبراست و نه اینترنت و نه اس ام اس و نه سایتهای مرجع و نه اکثر وبلاگها در دسترس اند . فهمیدیم که باید خفه خونمان مدارج بالا را بگذراند و غیر از این چیز زیادی دستگیرمان نشد . خدا خودش با آن " یدالله مَعَ الجماعه" اش عاقبت بخیرمان کند . خبری یه ؟ کسی چیزی خورده ؟ دزدی شده ؟ گندی بالا اومده ؟ در جزیره نامانوس کیش فیلم چند ثانیه ای دیدیم از تیلیویزیون کشورهای مجاور که دختری ایرانی با همراهانش در مقابل دوربین دادی میزد بدین مضمون که : "دولتِ کودتا، استعفا  استعفا"  کودتا شده آقا ؟ لطفن کسی ما را روشن کند . این تلویزیونهای خارجی عجب چیزای ندید بدیدی را میفرستن رو آنتنشون . شدیدن نگرانیم .

۱۳۸۸ خرداد ۱۳, چهارشنبه

میرویم هوا ! استنشاق کنیم

عَن قریب! عازم کیشیم . اگر برنامه مون به وقت اضافه و یا کم نکشد ، برگشتنی ، به اینجا هم سری خواهیم زد. شناسنامه مون را هم مثل خودمان گم کرده ایم . با پاساپورتمان میرویم !


وصیت : پستهای بچه پروری را هم هر از گاهی مرور فرمایید . ضرر نمی بینید به علی . سعی بر این داریم که آنرا ادامه دهیم . عزت زیاد .

۱۳۸۸ خرداد ۱۲, سه‌شنبه

در حاشیه انتخابات

 


خارج از هر نوع جبهه گیری ! راستی چرا میگویند تیم کروبی خیلی قویتر از موسویست ؟ چه افراد و یا احزاب زبده و یا فرهیخته ای از کروبی حمایت میکنند که در این راستا موسوی کم می آورد ؟


نهضت آزادی ؟ مهاجرانی ؟ کرباسچی ؟  زیدآبادی ؟ کدیور ؟ ابطحی ؟ باقی ؟ دفتر تحکیم وحدت ؟ اعتماد ؟ ... ؟


 

بچه پروری - 4

روایت است که بچه شکمویی از پدرش میپرسد : گول را چطور میخورند ؟ پدر که از سوال فرزندش هاج و واج مانده بود میگوید : بَبَم جان ! قربون شکل ماهت بروم . تو دیگر بزرگ شده ای باید پستونکت را در بیاوری تا دندانهایت کج و معوج نشود و لب و لوچه ات بد ریخت نگردد . آنوقت میتوانی همه چیز بخوری .


بچه ه که از پاسخ پدرش به منظورش نرسیده بود دوباره می پرسد : چه طعمی دارد ؟


 جواب میشنفد : طعم توت فرنگی مَلَس ، آغشته با طعم گس خرمالو ی مخلوط شده به پیتزای مخصوص از هسته مخملی گردو ، مایل به پوست پرتقال .


اگر باز هم کلید اول را زدید و نتیجه مثبت نگرفتید . صبر کنید . احتمالن برقها رفته باشند . نظرتان را عوض نکنید . بخت تان برمیگردد . حتمن همان کلید یکم ، کلید خوشبختی شما میباشد .


مربوط به موضوع : یکـ + دو + سه

۱۳۸۸ خرداد ۱۱, دوشنبه

بچه پروری - 3

بچه پُررویی که بعد از مکیدن شیر مادرش پستانهایش را نیز انگولک میکند تا خوابش ببرد ، حتمن تاکنون نفهمیده است که مادرش یک زن است و در این وانفسای زندگی ، حقوق حقه مخصوص خودش را داشته و دارد . حالا بعد از عهدی و بوقی ، مردانی ظهور پیدا میکنند از تبار رستم ! و به صحنه می آیند و با  نوعی نورپردازی خاص ، از حقوق زن هم ! سخن میگویند . 


( کاش خانمی هم از تبار تهمینه میداشتیم !)


دِ نکن بچه ! قلقلکم می آید .


اگر اینبار هم کلید اول را زدید و نتیجه مثبت نگرفتید . کلید صدوبیست و چهار هزار را بزنید . امیدوارم نتیجه بگیرید.


 مربوط به موضوع : یک + دو

بچه پروری - 2

 


هر بچه ای که کلاه ِ قرمزی بر سرش نهند ، آن "کلاه قرمزی" مشهور نمیشود . حالا شما میتوانید رنگ کلاهتان را عوض کنید شاید فَرَجی اوفتد و از مشاهیر جهان! شوید .


اگر کلید اول را زدید و نتیجه مثبت نگرفتید . کلید چارده را بزنید . شاید این نمره کلید، برایتان " خوش یُمن" بوده باشد.


 مربوط به موضوع : +