۱۳۸۷ آبان ۹, پنجشنبه

جنگ جهانی اول - کبوترای جاسوس

 

 چه کسی کبوتر را به منقارش شاخه زیتونی نهاد تا نماد صلح و آشتی باشد؟



 


بیچاره کبوترای جاسوس و بدبخت تر ، آدمی


شال و کلاه میکنم


حیاطمان خالی از احساس تابستان است


کلاغکی روی درخت گردومان که از نسل اسرائیلیست ، متاسفانه!


دارد دزدی میکند


از جنگ مینویسم و چه بد


هوا ابریست


مزه سیر و کشک بادمجان لابلای دندانهایم بوی ترشیده ای گرفته اند


اخبار یکطرفه از تلویزیون گوش آزار است


جمعه شب برای دوستی بنزین مازادم را فروختم


لیتری صدوپنجاه تومان


بیست و یک لیتر زد و سه هزار و یکصد تومان کاسب شدم


بی هیچ زحمت و دردسری


آدم با طرحهای دولتش میتواند اینطوری هم حال کند


آن شب جمعه بود


امروز ، روز دیگریست


شال و کلاه میکنم


استارت ماشینم بسیار قویست


در سرما هم خوب روشن میشود


راه می افتم


با اینکه هنوز با رسم و راه زمانه بیگانه ام

۴ نظر:

  1. آدم با طرحهای دولتش میتواند اینطوری هم حال کند

    این خیلی جالب بود....:)

    پاسخحذف
  2. به به! چشمم روشن! هم شعری می‌گویی و هم کار سیاه می‌کنی و هم به کبوترهای جاسوس خانه می‌دهی. از پناه دادنت به درخت گردوی صهیونیستی دیگر حرفی نمی‌زنم.
    راستی در صدر اسلام درخت گردو هم بود.
    راستی میدانستی که خوردن مغز گردو با پنیر مستحب است و خوردن پنیر به تنهایی مکروه؟

    پاسخحذف
  3. ماشالله خیلی پرکار شدی...!
    چشم نخوری...!
    خسته نباشی...روزگار غریبی شده ...اهری!
    دلم پر از حرفه...هر روز میام برای نوشتن ...باز هم نمی شه...یکروز کار...یکروز تصادف...یکروز..بیماری...!
    خوب می نگاری....ها!
    بزنم به تخته!

    پاسخحذف