قارانقوش ! یا دیگر گونه وبلاگی از اهر
داود اهری همه داشته هایش را یکجا در این وبلاگ به معرض دیدم عموم ! میگذارد . بی پاسخ و خنده و مقداری هم همچنان خموش ! آرشیو این وبلاگ را اگر بگردی حرفهای دیگری هم برای شنیدن و یا فهمیدن خواهی یافت . نه لینک میدهد و نه لینک میسپارد . خیلی آرام و بی سروصدا به " آلاشای خودش " میپردازد . ایشان روزگاری در ماقبل ٬ علم پزشکی را در خارجه دنبال میکردند . شعر زیرین و زیبایش میتواند ما را ببرد تا لب بام ! یا محکی گرداند از برای روزی که میشود در پولیتیکا بود و از رستوران ماکیاولی نوشت .
پوليتيكا خياواني!
ماكياولي رستوراني
گؤره سن بو گئجه
مشتري لره
آشپازخانادا
نه لر تدارك گؤروب؟!
گارسونلار
يئددي قات اييلير
كلاسيك موسيقي سسي
ياييلير
ائشيكده قار ياغير
سويوق هاوادا
قاپي چي:
- بويورون
هر بير شئي بئداوا!
- يوخ! ساغ اولون
آلله آتانيزا
رحمت ائله سين!
آجيمدان
قارنيم قورولدايير،
سويوقدان
ديشلريم
بير بيرينه ده يير...!
سلام و تشکر از لطف شما
پاسخحذفشیرین
ممنون بابت همدردی آقای اهری
پاسخحذفپر زدن تا آرزوها بال ميخواهد كه نيست
پاسخحذفزندگي كردن _ پرستو! _ حال ميخواهد كه نيست
رفتن از اين جاده ها سنگلاخ زندگي
سينه اي از عشق مالامال ميخواهد كه نيست
مرگ خورشيد تكامل، ننگ بي برگي چرا؟
شاخهء دل ميوه حتي كال ميخواهد كه نيست
دل ميان اضطراب راكد مردابها
خندهء نيلوفري هر سال ميخواهد كه نيست
برگهاي شوقمان در خاك دل پوسيده اند
رويش بي ريشه هم اقبال ميخواهد كه نيست
تا بكوبد بار ديگر رستمي پا بر زمين
جوشش خشم از تبار زال ميخواهد كه نيست
قلب ما امروز بعد از آن همه توفان درد
فصل عشقي فارغ از جنجال ميخواهد كه نيست
خنجر تشويش ، اين همسايه احساس ما
از غزلهايم زباني لال ميخواهد كه نيست