۱۳۸۷ شهریور ۲۲, جمعه

ایمیل دریافتی

 


قدرت اندیشه ( داستان کوتاه )


پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود . پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او چنین توضیح داد : پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد . من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی . دوستدار تو پدر


پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد : پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام .


ساعت 4 صبح فردا 12 نفر از مأموران FBI و افسران پلیس محلی در آنجا دیده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند . پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند ؟


 پسرش پاسخ داد : پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم .


 در دنیا هیچ بن بستی نیست. یا راهی‌ خواهم یافت، یا راهی‌ خواهم ساخت.

۶ نظر:

  1. عجب پسر باهوشی ... آی کیو بیست ، عین خودم !!!!

    یادم به جمله زیبایی افتاد که مدتی قبل خوندم :

    در انتهای کوچه بن بست ، همیشه پنجره ای بسوی آسمان هست ... کافیست پرواز کردن را بیاموزی ...

    بابت لینک ممنون جناب اهری .. شرمنده فرمودید ... لینک شما نیز با افتخار زینت کلبه درویشی مان شد ...

    پاسخحذف
  2. سلام آقای اهری

    در مورد این پست نظری ندارم .

    اما در مورد پست قبلی :

    به نظر من والدین این نوجوان باید علت واقعی درس نخواندن پسر خود را پیدا کنند . در ضمن شما ذکر نکردید که این آقا پسر در رشته نظری درس می خواند یا فنی !!؟؟

    پاسخحذف
  3. اگر ما در میان اعتقادات و باورهاى خویش جستجو کنیم، بى‌تردید دیوارهاى شیشه‌اى بلند و سختى را پیدا خواهیم کرد که نتیجه مشاهدات وتجربیات ماست و خیلى از آن‌ها وجود خارجى نداشته بلکه زائیده باور ما بوده و فقط در ذهن ما جاى دارند.

    پاسخحذف