داستان ِ راستان ِ کوتاهی از آقای رحیم ترابی ( نویسنده و بازیگر و همشهری! ) در دوهفته نامه گویای اهر
جوانی مرتب و خوش برخورد بود . همیشه لبخند ملیحی بر چهره داشت . از چند متری سلام میداد و احوالپرسی میکرد . با اینکه فقط یک دست کت و شلوار داشت اما تمیز و آراسته بود . چند روزی بود با نگاهی مات و بی تفاوت از کنارم میگذشت . در حالیکه با خودش حرف میزد یک دست اش را به دیوار میسائید و راه میرفت . موهایش ژولیده و روی کت و شلوارش گردوخاک نشسته بود . مثل ورشکسته ای که در انتظار زندان است . یا مانند کسیکه به تازه گی عزیزترین کس اش فوت کرده باشد . ترسیدم که خدای ناکرده معتاد شده باشد . دو سه روزی به همین منوال گذشت . نمیتوانستم بی تفاوت باشم دست دادم و جویای حال شدم . گفت فلانی ! دست به دلم نذار که خونین است . پارسال بعد از مدتها بیکاری در شرکتی مشغول کار شدم . به محض شروع به کار خانواده ام شب و روز دست بردار نبودند که ازدواج کنم . چون سنم هم میگذشت و هم حالا دیگر درآمد داشتم ، و باشکوهتر از همه تکلیف داشتم به یک سنت حسنه عمل کنم ، تسلیم شدم و به امر ازدواج تن دادم .
از حال و روز خانواده ام که خبر داری ؟ پر جمعیت است و منزل مان کوچک . دست همسرم را گرفتم و در بالاخانه ای که هجده پله میخورد و چهل متر بیشتر مساحت نداشت مستاجر شدم . با این همه شاکر خداوند بودم تا اینکه بعد از چند ماه خبر ناگوار برکناری از کار رعشه بر وجودم انداخت . به همین آسانی چوب لای چرخ زندگی ام گذاشتند . حالا بعضن فکر میکنم ازدواج بزرگترین اشتباه زندگی ام بود . با عرض معذرت داشتن یک مسافر توراهی هم قوزبالاقوز شده است . آیا بازهم ازپدرم قرض بگیرم ؟ دم در عموم ، دایی ، یا دوست بروم ؟ مانده ام دست به سوی چه کسی دراز کنم ؟ فکر تهیه ی مایحتاج زندگی ، اجاره خانه ، مخارج تولد نوزاد ، و سر بلند از بین مشکلات بیرون آمدن دیوانه ام میکند ، نمیدانم چه کار کنم؟ خانمم آدم خوبی است . دو سه هفته قبل النگوی نازک عروسی و گوشواره اش را که خودم خریده بودم ، به زور گذاشت دستم که بفروشم. اما این پول ها که دوام نمیاورد. مانده ام در چنین مواقعی چه باید کرد ؟
دانه های ریز عرق بر پیشانی اش نشسته بود . صدا و دستهایش همزمان میلرزید. مدتی به سکوت گذشت. جهت ابراز همدردی گفتم : تو هنوز جوانی، باید در مقابل مشکلات ، مقاومت کنی .
اتفاقن از ماه گذشته جهت اجرای نظام هماهنگ پرداخت حق عائله مندی ما را هم کسر کردند و به قیمت اجناس افزودند . خوب ، نمیشود چیزی گفت حتمن از یکجا کسر آورده اند و مصلحت بوده . گویا در آمد های همه ی اقشار مردم را هماهنگ کرده اند.عیال مندی ما از نمودار زده بیرون . بریدند . جای گلایه اینجاست که وقتی میخواهند ۵ هزار تومان بیافزایند، یک سال قبل هم هر روز در رسانه های مختلف فریاد میزنند . اما وقتی کسر میکنند صدایشان در نمی آید. البته بعضی ها میگفتند در کسر شدن عیال مندی ، آمدن پادشاه کومور به ایران زیاد بی تاثیر نبوده است. عده ای میگفتند اگر نفت بر سر سفره بیاید ، دیگر نیازی به بدی آب و هوا و ماموریت و اضافه کاری و عیال مندی نیست . غافل از اینکه مادر بزرگ به شدت به بوی نفت حساسیت دارد.
راستی نمیدانم نفت را لوله کشی میکنند یا در پارچ ، سر سفره میگذاریم؟ دست در گردن هم انداختیم و به همدیگر تسلی دادیم.
سلام.بخدا سوگند که همه گرفتاری ما در طی قرون،همین دست در گردن هم انداختن و دلداری دادن به همدیگر هست.باید دست در دست همدیگر مینداختند و فریاد میزدند.حیف،حیف.که همه ما میدانیم که اگر روزی فریاد بکشیم، کسی با ما همصدا نمیشود که بماند، دست بر دهان ما میگذارد و انرا می بندد.
پاسخحذفدرود بر شما
پاسخحذفعجله نکنید.به زودی به معنویت خواهیم رسید و این زجرهایی که میکشید قسمتی از پروسه معنوی سازی ایرانیهاست که امام راحل قولشو داده بود.
نمیشه اسم این رو گذاشت داستان (البته با عرض معذرت). شرح حالیه معمول و رایج که از ترکی به فارسی ترجمه شده
پاسخحذف