شهر بانوی عزیز وبلاگستان و ( قارداشخان عزیز) لطف کرده و مرا به بازی دعوت کرده و باید از شش کلمه یک جمله بسازم . برایم با یک جمله به هزار نکته اشاره کردن یک مقداری مشکل است . اما قبول دعوت چیز خوبی است . از قدیم گفته اند : چاغریلان یئرده داریلما ، چاغریلمییان یئرده گؤرونمه (جائی که دعوتت کرده اند برو و جائی که دعوت نشده ای دیده نشو . ) بعضی وقتها مطالبی که در وبلاکها می خوانیم مطابق میل و نظرمان نیست . گاهی مطلبی برایمان بسیار چندش آوراست . اما نظر هر کسی محترم است . مخالف عقاید و نوشته هایش هم که باشیم باید حرمتش را نگاه داریم . قفس فراوان است . تا چشم کار می کند ، قفل و زنجیر است . بگذارید در این وبلاکستان بدون بیم از جوابهای تلخ و گزنده حرفمان را بزنیم ، تا جواب سوالهای ذهنمان را بیابیم . ( منبع دعوتنامه ) . و یک دعوتنامه دیگر که دیر متوجه اش شدم!
ما که سنی ازمان گذشته و بازی کردن تخته نرد و شطرنج و گُلف !! ( اووف دروغ نمیگیم به علی !) در کنار چمنی ٬ یا گلی یا باغ پر از شکوفه های بهاری و یا حداقل اش روی نیمکت پارکی در همین نزدیکی ها بهمان حال میدهد تا بازیهای وبلاگی ! ولی مطیع امر دوستانیم ! شهربانو هم که جای خود دارد . اما سخن فصیحه اینکه : وبلاگ نمیتواندجای ابراز درددل باشد . حد اقل در منطقه ای کوچک که تو را بنام خودت و مادر و پدرت میشناسند .
آقا ! شیش تا شد ؟ حالا باید چیکار کنیم ؟ باید از دوستانی دعوت کنیم که ادامه بازی بدهند ؟ دوستان ما اکثرن بالای پنجاه سال سن دارند . من روم نمیشه افراد بالای پنجاه رو دعوت کنم به بازی ٬ این عیبه ! اینا باید قرآن به سر بگیرند و نهج البلاغه را محفوظ شوند . باید سر ظهری با دستماز ! ( وضو ) سر صف باشند . لطفن بفرمایید ادامه بازی را چه کنیم ؟ جوانان را دعوت کنیم ؟
بله ؟ چشم حتمن
آی مهرواژ - آی راز سر به مُهر - آی حرف های یک پنجاه و چهاری - آی رادیو سیتی - آی کت بالو - آی فراری - آی زیتا و در آخر آی احمد ابوالفتحی و قص علیهذا ٬ شما هم بازی. عمو و دایی و خاله و آبجی مون و حتا فرزند ذکور خودمون موند کف دستمون ! خیلی ها رو نشانگر میشدیم که گله گذاری نکنند . ولی رسم بازی امان از کف لا مصبمون ربود. ما هم که آدم قانون پذیری هستیم خیلی و مراعات میکنیم که اگر چراغ سبز نشده باشد لام تا کام سرجامون میخ مانده باشیم . در هر حال ما گفته بودیم که سن مان قد و اندازه اش به این کارا نمیخورد ! اگر اجازه مان دست خودمان بود کل لینکستان وبلاگمان را به این بازی دعوت میکردیم به مولا! همشهری هامون هم فله ای موندند پشت درب جبهه ! آقایون و خانما شرمنده ! معذرت
حالا نمیشه با شیش جمله یک کلمه بسازیم بامرام؟ به زودی اطاعت امر میشه.
پاسخحذفمرسی از دعوتتون آقای اهری.. در اولین فرصت به روی چشم..
پاسخحذففقط یک سوال.. یک جمله ی شش کلمه ای باید ساخته شود یا با شش کلمه یک جمله؟ من یه ذره گیج شدم! دسترسی به وبلاگ خانم شهربانو هم غیر ممکن می باشد و فیلتر ست..
پاسخحذفیک جمله شش کلمه ای !
پاسخحذفحالا فلسفه این شش چی بود؟ اینم جمله من
پاسخحذفمرسی از دعوت :)
پاسخحذفاین روزها درگیر درس و کار و عوض کردن خونه هستم (این آخری که پیرم رو درآورده والله!) سرم کمی خلوت بشه مینویسم.
وبلاگ نمیتواندجای ابراز درددل باشد!!
پاسخحذفاحسن وبلاگ جایی برای درد دل شخصی نیست
ولی شما درد دل بسیاری از افرادی را که توانایی بیان ان را ندارند در وبلاگ ام اس استادانه مطرح می کنید
و این ارزشمند هست
دنیا ی امروزه جای سخن وزین نیست .کما اینکه سالیانی پیش نیما نامی آمد و کلام شعر را عوض کرد .
پاسخحذفکمی ساده تر و گویا تر سخن بگوییم .
شاید هم سواد چندین ساله ام ته کشیده ! ویا شاید ادبیات شما پنجاه سال به بالاها را نمی فهمیم .
دیگر فرصتی برای سر زدن به وبلاگهای همسایه هایتان را نداریم . حداقل سخن آنها را در وبلاگتان قرار دهید تا متوجه کلام خودتان نیز بشویم .
سلام
پاسخحذفحالتون خوبه؟
چه عبارت جالبی !
موفق باشین
قارداش جان شما که کلی شرمنده ام کرده اید . دستتان درد نکند.
پاسخحذفگفتم که با شش کلمه جان کلام را ادا کردید و با قارداشخان موافقم . وبلاک نمی تواند جای ابراز درد دل باشد اما می تواند مثل ام اس شما یکی از بهترینها باشد .
راستی این وبلاک ننه مرده ما چه هیزم تری به فیل تر خانه فروخته که فیل ترش کرده اند ؟