۱۳۸۵ آذر ۹, پنجشنبه

محاوره تلفنی ناقص مرحومین احمد شاملو با بابك بيات

الو سلام


سلام


خوبی بابک جان


مرسی احمد جون ٬ تو چطوری


خوبم ممنون ٬ میخوای یه خبر خوش بهت بدم


آره حتمن


میخوام برم یه جایی


 مثلن کجا


یه جاییکه خیلی دوس دارم تو هم بیایی . حتمن خوش میگذره . همه چیز اونجا هست ٬ جاییکه عشق هست ٬ و مهربانی هم هست و آزادی فَت و فراوون ریخته زیر پات .


خوبه واللا ٬ عالیه . منم مترصد همچی فرصتی بودم ولی هنوز پاسم رو براه نیست


  ذکی ! اونجاییکه من میرم پاس لازم نداره که ! قول میدی همراهم باشی


آره بابا ٬ حتمن ٬ چرا که نه ٬ ممنونتِم هم میشم


مَرده و قولش ها


حتمن


احمد به بابک : من میروم به اون یکی دنیا سََرَکی بکشم تو هم بیا دوری بزنیم و اگر جواب نداد بر میگردیم


بابک به احمد : مرد مومن تو که کارات تموم شده . بذار منم کارامو راست و ریس کنم حتمن میام  با هم اَیاق* میشیم .


احمد به بابک : راست و ریس کردن که با ادبیات ماها منافات داره . رو به راه کردن معنی بهتری دارد


بابک به احمد : آنقدر ریسه فرمودیم که انگشتان دستمون ریس به ریس شده  واسه همین " ریسمون " رئیس معنی میده !


احمد به بابک : (با لبخند ) ظاهرن هنوز بزمجه تان از نقشه دریای خزر آب نخورده ؟**


بابک به احمد : نه هنوز ولی به احترام شما هم که شده می آیم


بيييييز ! قطع و وصل صدا ! آمپلی فایر از کار اوفتاد ! کات کات !


 باباجون کات که مربوط به فیلمبرداریه ! اینجا استودیوی صدا گذارییه ! 


هالو ؟


الو


آي الو؟


احمد ؟!؟


من بابكم .


احمد رفته بود و بابک چنان سريع در پی اش ردگیری کرد و رفت ٬ كه گويي ميخواست "طرفه العين" را معني بخشد


عين يك موشك٬ سهند بود یا سبلان نمیدانم شاید اسمش قوشا داغ هم باشد


امان از اين موبايل ٬ دُمبت رو كج بگيري ارتباط قطع ميشود .


 





 * : اَیاق به زبان ترکی یعنی پا و در جمله فوق ( همدل و همزبون بودن ) = همپا بودن است


 ** : اشاره به شعر سهراب سپهری


منبع عكس

۱۳۸۵ آذر ۶, دوشنبه

محمود در سوگ عمران

 


اين چهره كه كمي طاس مينمايد و اندكي سپيد موي٬  معشوقه ام است . محموديست از  دولت آباد .


آخ كه چقدر با " مارال " و " گل محمدش" رفع و رجوع كردم ٬ در رُمان كم مثال  "كليدر"اش .


ياد ایمران صلاحي بخیر باشد و گریه های مانوس محمود دولت آبادی از برای ایمران را٬ هرگز از یاد نبریم . 


 

۱۳۸۵ آذر ۳, جمعه

ترم آخر

 


دارم ترم آخر میفهمی رو میخونم در انگلستان و یا در آمریکا و یا در جزایر اسکاندیناوی . سن ام اما مطابق است با جوانی شما ٬ گاهی فهمیده لگد میزنم و گاهی نفهمیده لقد میخورم. تاریخم٬  به زن ماه جبینی میرسد  اندر " روس " یا " به آنکه تاریخ را نخوانده پشت سر گذاشت". "صادق چوبک "  وقتی از اَنتر و لوطی اش ٬ تفاسیری گفت ٬ لوطی یی مرده را مانستم ٬ و همچنین اَنتَری دل نگران . "خیمه شب بازی" اش عالی بود ٬ مستدل از عدل ٬ اسب شدم و در گیر لجنزار ماندم ٬ بی درشکه و نََفَسِ تازان٬ ولی بی زبان و بی بدیل ! اسب را میستايم که چقدر به عدل نزدیک است و همه چیزمان چقدر به خیمه شب بازی صادق چوبک مانسته و مقارن و متقارن  است .


این اسب چش شده بود ؟ هیچ چی ! افتاده بود توی جوب . یکی از سپورها که حنای تندی بسته بود گفت : من دومبشو میگیرم و شما هر کدومتون یه پاشو بگیرین و یهو از زمین بلندش میکنیم . یک آقاییکه کیف قهوه ای زیر بغلش بود و عینک رنگی زده بود گفت : مگر میشود حیوان رو اینطوری بیرون آورد ؟ شماها باید چند نفر بشین و "تمام هیکل" بلندش کنید و بذاریدش پیاده رو .


یکی از تماشاچی ها که دست بچه خردسالی را در دست داشت با اعتراض گفت : این زبون بسته دیگه واسه صاحب اش پول نمیشه باید با یه گلوله کلک اش رو کند . ....


 

۱۳۸۵ آذر ۱, چهارشنبه

هنر کده

 


مغثی مادام



مغثی موسیو



 عکسها از خودم است در توانبخشی سالمندان و معلولین ذهنی شهید بلبلی اهر ٬ توضیحش اما با خودت!


 

۱۳۸۵ آبان ۲۹, دوشنبه

ويدئو كليپ/ تست

 


با این سرعت لاک پشتی اینترنت در اهر ٬ گذاشتن یک "ویدئو کلیپ " مرد میخواهد و از نوع گاو کهن اش ! این ویدئو  کلیپ سه ثانیه ای که دمار از روزگارم در آورد را  با یکساعت و اندی صبر اجرا فرمودیم تا الناس سه ثانیه از روزشون رو به خنده بگذرانند . منبعد سعی میکنم برای آپلود ویدئو از سایتهای معروف و دارای امکانات بیشتر استفاده کنم . اما فعلن تستمان دارد میریزد .


 قرار بود چن هفته قبل "ای دی اس ال " ی شویم . ولی مسلمونی و آب زیر کاهی اش و قولش ! میگویند مخابرات همکاری نمیکند ! البته من خودم با این دوتا چشمان قهوه ای مایل به میشی ام  دیدم که در پیاده روی جلوی " پردیس نت " که آورنده اینترنت پر سرعت ! برای شهرمون است  سیمان روی کاشی میریختند و موزائیک روی سیمان  مینهادند ! این بماند برای بعد که مستند باشد . و با این احتساب حتمن تا هفته آینده دستمون به اینترنت پر سرعت خواهد رسید .


عصری رفته بودم که با مسئولان محترم پردیس نت دعوا بفرمایم که این "مودمی که به ما دادین " با اجازه بزرگترا ٬ بخوره روی فرق سر مبارکتون ٬ ما رو بچه گیر آوردین ٬ خجالت نمیکشین ٬ و ... 


ولی وقتی وارد شرکت شدم فهمیدم کارا رو براست ! یعنی اینترنت پر سرعت از امروز وارد شهر شده ولی فعلن بدلیل رفع نواقص به کاربران ارائه داده نمیشود . گفتند حتمن پنجشنبه اینهفته الی و نهایتن تا شنبه آینده شما استارت خواهید زد . ما هم طبق معمول و مثل یه بچه آدم حرف گوش کن قبولِ قول فرمودیم و راهی منزل شدیم . ولی این آبریزش فعلی  آپلود فیلم را چه کنیم ؟ تا آخر هفته صبر نمیکنم  این ویدئو کلیپ را برایتان میذارم تا بفهمین اگر سرعت اینترنتم رو به هوا بشه چیکار خواهم کرد . حتمن فیلم "برخورد نزدیک از نوع سوم " اسپیلبرگ را متغیر خواهم نمود !


بگذریم


برای مشاهده این ویدئو کلیپ سه ثانیه ای مراتب و مراحلی واجب است


۱- صدای اسپیکرهاتان را به حد اعلا بلند کنین


۲- برای دیدن فیلم سه ثانیه ای امیر علیخان ٬ مقدار متنابهی صبر  کنین 


۳- آدرسش اینه : خواستي حالشو ببر 


 بناگوش : حتمن ایرادی برای دیدن این فیلم سه ثانیه ای خواهد بود .عندالمشاهده بگویید بر طرف کنم اش .


 لب و لوچه : هر که مشاهده کرد و نگفت روزه را بر آن فرد حرام فرمودیم ! یعنی میتواند بخورد


 

۱۳۸۵ آبان ۲۲, دوشنبه

الان مش خلیل ما مقداری با آلزایمر مواجه شده است

یک گزارش ناشیانه

یادی از وبلاگ قدیم ام با مقداري اين ور و اونورش 

جمعه، 24 مهر، 1383

 اسمش مش خليله. توی شهرمون همه اونو ميشناسن.مشدي خليل خودش ميگه كه اگه به من کيلومتر شمار وصل میکردند شايد۱۰۰۰ بار دور دنيا را با پای پياده گشته بودم. ميگه تا يادمه از نوجوانی از صبح تا شب همش راه رفتم وروزنامه فروختم......من که بچه بودم مش خليلو ميديدم که با صدای نصفه گرفته اش داد ميزد حَبر حَبر حَبر کيهان ........... فلان چيز فلان طور شده يا زلزله٬ طبس را با خاك يكسان كرده  و يا.... البته خودش سواد نداره و روزنامه فروشهای مرکز  يک خبر تازه رو بهش ميگفتن و مش خليل برای فروختن بيشتر روزنامه ٬ اون خبر تازه رو تکرار ميکرد . خودش ميگه ۸۰ و چند سالشه و هنوزم که هنوزه داره همينطور راه ميره و روزنامه ميفروشه اونم تو سن ۸۰ واندی سالگی . پای پياده هر روز صبح و عصر دنبال سی چهل خواننده روزنامه اش ميگرده . و دنبال روزی! ايشون كه نبايد بدانند اما معني و مفهوم آژيرشان اين بايد باشه كه


روزی هر روزه از گردون گرفتن مفت نيست        ميدهد روزی و ليک از عمر روزی ميبرد


صداش پير شده ٬ خودشم که دارين ميبينين . ۲-۳ ماه پيش يه موتوريه بهش ميزنه و دستش ميشکنه اون دو سه ماه استراحتو نميگم که چطوری گذرانده؟؟! کسيکه يک عمر ! همش راه رفته و راه رفته و براي روزي اش ! صبح تا شب كار كرده حالا بايد تو خونه بخوابه ٬ بيمه نبوده ٬ بيمه اش هم نکردن ! او مجبور است هنوز هم كار كند . امشب دنبالش گشتم . هوا پاييزي و بارانی بود . عصر توی بازار پيداش کردم . گفتم ميخوام عکستو بگيرم گفت: ميخوای تو تلويزيون نشونم بدی ؟ گفتم  نه ولی يه جايی عکستو ميذارم که همه ببينن . مکثی کرد و رضا داد . آخه من چطوری ميتونستم وبلاگ و يا اينترنت رو براش توضيح بدم گفت: باشه و شروع کرد به گفتن حَبر حَبر حَبر    " موسوی  نميخواد  رييس جمهور  بشه" منم عکسشو انداختم .


حتما شما هم دوروورتون مثل  مش خليل زياد دارين اگه ميشه از فردا بيشتر بهش دقت کنين ! راستی تا يادم نرفته بهتون بگم : موقعی که عکسشو انداختم يه جوری که من نفهمم به بغل دستيش گفت اينم مارو گرفته ها  عکسو يا تو تلويزيون ميبينن يا تو آلبوم عكس


بناگوش : اين عكس مربوط به سه سال پيش است ٬ عكس الانش رو ندارم / خيلي فرتوت شده و مقداری با فراموشی همکاری میکند ! هي از من و همسايه ام  ميپرسد " مجله خانواده " شما رو دادم ؟ " جام جم " امين رو دادم ؟ پولشو گرفتم ؟ فعلن اما كيهان نميفروشد


 ترمیم : امروز در کمین نشستم تا از مش خلیل عکس تازه ای بگیرم . آمد و گرفتمش ! اینم عکس "خليل نيوز". چارشنبه ۲۴ آبان ۸۵ عصر بازار اهر


مش خليل نيو


خنده اش اما


با چين و چروكهاي صورتش 


معني ديگري از زندگي ميدهد


نمي دهد؟


خنده مشهدي خليل


حكيم عمر خيام ميفرمايد :


ايدل غم اين جهان فرسوده مخور


بيهوده نئي ٬ غمان بيهوده مخور


چون بوده گذشت و نيست نابوده پديد


خوش باش ٬ غم بوده و نا بوده نخور


 


 


رنگ دُگمه های کُتَش با تو سخن میگویند  


 

۱۳۸۵ آبان ۱۷, چهارشنبه

شاگرد هم شاگرد مغازه های قدیم

  شاگرد قديمي مغازه را راهی فرمودیم به سلامتی که به عنایت و لطف دوست و همیاری بنده پایه زرگری برای خودش دست و پا کند و مغازه ای برایش در زیر گنبد اجاره کردیم و آموزش لحیم کاری را برایش در تبریز مهیا نمودیم . ضمانت تخلیه مغازه را با چکی به مبلغ فلان امضا نموده و صاحب مغازه اش کردیم . در آخر سر ازش خواستیم تا شاگرد جديدالورود را که به انتخاب ایشون وارد مسایل اقتصادی مون مینماییم چنان آموزش دهد که او نیز ضمن کمک به بنده راه به خطایی نبرد !

شاگرد جدیدالورود توضیحات استاد اعظم فعلی و شاگرد اسبق مغازه را چنین تحویل میگیرد  كه بجاي " چشم بلبلي " لوبيا چيتي بگيرد و بجاي "تره خوردن " تره آش به خانه مان ببرد ! و یا بجاي فلفل تند و خوردني !



فلفل سبز و قرمز دلمه اي بگيرد که عین خیار اهری که بسی گنده ان و از نظر شکل و شمایل بسیار ناموزون  و مقداری هم چاق تشریف دارند که مجبور شویم نخ ریسی کنیم و از دیواری آویزون که در موارد دیگری ازش استفاده کنیم . بقول " بهلول دانای اهری " خیار رسیده و خوردنی خیاریست که بزرگ باشد و به زردی گرایش بیشتر داشته باشد  . حالا حکایت ماست که بجای ۲۰۰ گرم فلفل خوردنی عکس فوق را به خانه میبرد (این عکس واقعیست) یک کیلو فلفل برای یک وعده غذا رو به صاب منزل تحویل میدهد ! يا بجاي " سركه و یا آبغوره "  آبلیمو بگيرد  جهت ترشي انداختن. شاگردي كه فرق بين لپه و نخود و چشم بلبلي را نداند . حتمن فردا روزی فی ما بین "چک " و " سفته " و "برات " و "تراول چک " نماز شک خواهد گزارد ! نخواهد گزارد ؟


برای اینکارمون از صاب منزل جایزه ای گرفتیم بنام " امشب شام بی شام " لطفن بفرمایین تا سرد نشده


براي روز مبادا

۱۳۸۵ آبان ۱۱, پنجشنبه

معرفی وبلاگ تازه یک دوست قدیمی

  سه چهار سال پیش روزی مردی را بر در خانه ام وارد دیدم . به شکل و شمایلش که تدقیق فرمودم فهممان یاری داد که این همان کسی باید باشد  که در ایام نه چندان نزدیک  از "رومن رولان " یا " شریعتی " و یا " همینگوی " و یا "محمود دولت آبادی" جملات نویی رو از دهانش میگرفتم و با سن کمم دنبال آنها میگشتم  و ایچنین شد که بنده به کتاب روی آوردم و مطالعه میکردم . با ایشان از اشعار  سهراب سپهری و شاملو و اخوان و مشیری و حتی با موسیقی های اصیل ایرانی و احیانن خارجی مثل "دِوال " پینگ فلوید " آنموقع  حال میکردیم . هر کدام  که مطلب زیبا و جدیدی میافتیم برای هم تعریف میکردیم این خاطرات  برایم یک دنیا ارزش دارند . بعد از اون دوران سپری شده اکنون مرد میانسال و تکیده و لاغری را  پیش رو دارم که تنها نور چشمانش و نوع خنده اش به من می فهماند که او باید همان مسعود باشد . با خودم فکر میکنم چرا اینقدر به تحلیل رفته ! همدیگر را میبوسیم و کنار هم مینشینیم  . گپ میزنیم و ازندگی گذشته و حال هم جویا میشویم .






بعد از گذر محسوس دو باره زمان که سه چهار سالی میشود . یکی دو هفته قبل هم رویتش کردم عین هلال ماه ! دیدم سر حال و سرزنده س . خوشحال شدم . باز مقداری از قدیم صحبت پراکنی کردیم ٬ از وضعیتش در تهران و اینکه ایندفعه با دفعه قبل بسیار فرق کرده و رنگ رخسارش منور گشته ! از زندگی عیالواری و کار و همه چیز تا به پدیده وبلاگ و وبلاگنویسی رسیدیم . چون میدانستم قلمش خوب و نطقش روان است پیشنهاد یک دستگاه ! وبلاگ را برایش کردم . قبول کرد و رفت . دو سه روزی نگذشته بود که تلفنم زنگ خورد دیدم مسعود است که میگوید وبلاگی باز کرده و با اینکه مشغله کاری زیادی دارد ولی سعی میکند سر پاش نگه دارد . به وبلاگش سر زدم و دیدم چون همیشه کم گویی و گزیده گویی میکند . شرح حالش را مینویسد و چون بنده با شرح حالش از نزدیک آشنایی دارم درد دلش را خوب احساس میکنم . برای اینکه با فن قالب و کارهای اینچنینی آشنایی کمتری داشت سریعن لینک وبلاگ خودم رو اون تو گذاشتم و گفتم اگر لینک من اونجا باشد بهتر است و طفلکی قبول کرد ! باقی کارای وبلاگش رو یواش یواش روبراه خواهم کرد تا ایشون وارد مسایل فنی قالب شوند .  


 آدرس وبلاگ مسعود را  اینجا گذاشتم  . اگر حال کند و بنویسد حتمن مطالبش خواندنی خواهند بود . برای ورود به وبلاگش جمیعن بفرمایید تو . شیرینی و نقل و نبات و میوه را هم خودتان همراه بیاورین . چون صاحبخانه تازه وارد است و اگر مهمان غریبی ببیند دست و پاچه میشود  . طفولیت است دیگر


 


برای روز مبادا