۱۳۸۵ مهر ۶, پنجشنبه

رسم مرده پرواري

 


کاش نام این وبلاگ را بنام اصل و نسبی اش میگذاشتم "مجلس ترحیم " و یا "مجلس تذکر " بهتر جواب ميداد به علي !  حد اقل خوانندگانش ميفهميدند وقتي به وبلاگ "يك اهري" وارد ميشوند .مواجه با تسليت گوي كسي خواهند بود .


  دومين شب پنج شنبه ی  جلال بود و شب پنج شنبه ایكه سالگرد عمه سكينه ام بوده باشد.


بناگوش :  آنقدر در ورودي مسجد سفيد اهر سر پا ماندم و به صد ها نفر گفتم كه " قدم رنجه فرمودين ٬ خدا اموات شما رو هم بيامرزد ٬ زحمت كشيدين ٬ سلامت باشين ٬ شرمنده مون كردين ". كه گزگز پاهايم اكنون فحشي نا مانوس را به رُخم میکشد .


 

۱۳۸۵ مهر ۳, دوشنبه

كلاه لطف اگر سرتان باشد كسي كلاهبرداري نخواهد كرد ؟


 


قبل از هرچيز از همه دوستان عزيزي كه با پيغامها و ايميلها و ... تسليت گوي از دست دادن دوست عزيزم جلال بودند صميمانه سپاسگزارم . اميدوارم شادباش گوي ايام خوششان باشم . اما روزگار چنين رقم زد كه بنده در وانفساي گرفتاري روحي ام گرفتاري مفرط ديگري هم پيدا كنم . اين گرفتاري مربوط ميشود به تصادف احمقانه اي كه براي بدست آوردن همون " آونكس " لعنتي راهي اردبيل شده بودم و در ۵۵ كيلومتري اردبيل با موتورسيكلتي تصادف كنم كه راكبش نه گواهينامه دارد و نه سند موتور و نه شماره شهرباني! راكب بود و دو نفر ديگر كه گويا "قي ننه " اش و مسافري ديگر ! با يك جعبه انگور و يك جعبه گوجه فرنگي . اينها را بعدن توضيح خواهم داد كه هلال احمر تبريز كه ما زير مجموعه اش هستيم چه به سر و روزمان آورد .فعلن اِشعاري كه مربوط ميشود به مطلب قبلي را گرفته باشين تا ما ابجد حطي كلمن را ترتيب بديم .  



 عکسها توسط خودم از کتاب "رباعیات حکیم عمر خیام" که بخط حسن ملائی تهرانی نگاشته شده


 

۱۳۸۵ شهریور ۲۵, شنبه

سیاه مثل مرگ

سياه مثل مرگ

با دومین پی نوشت اینجا را بروز کردم .


۱۳۸۵ شهریور ۲۴, جمعه

بياييم الكي به هم تبريك بگوييم . ديگران نميفهمند

 


کِیس خانه مون خراب شده بود اولش بردیم "کلینیک تخصصی " فرمودن سریعن ببرین "اورژانس ". بیمارستان که رسیدیم  فشارشون ۱۸ درجه سانتیم به گراد بود . در دواخونه کلینیک تخصصی  " آی سی "مربوطه نا یافته نمود . اما اورژانس !!! از همه نوع " آی سی " و در هر رنگش دارد جز موردی نامحسوس بنام "مهندس متخصص" یا بقولی پزشک حاذق


گزارش دادند و مقداری "خمس" و "زکات" از ما گرفتند تا ... کِیسمون راه بیوفتد


الحمدولله! کیس پا به راه شد  . آمدیم منزل چپق چاق فرموده  اینترنت خوری آغاز کردیم.








يه مطلب ديگه



مشهد که بودیم یادش بخیر ٬ اهل و عیال دلشان طلبید که به باغ وحشش هم سری بزنیم و از طبیعت جانداران به دور از فضاهاي مجازي اطلاعاتی کسب کنیم بنده هم چون همیشه حرف شنفته و راهی شدیم . ناگفته آشکار است که همجوار همین باغ وحش یَک شهربازی بزرگی حضور دارد و با اين ايده كه الزامن از همه چیزِ همه جا مستفیض شوی موفق تری. با پرداخت مقداری قران سابق و هزاریهای جدید وارد پارک درن دشت شدیم آنجا کارهایی کردیم که تعريفش بماند برای بعد . اما یک عکس برای دیدن شما هم آوردیم . البته سوغاتی سفر مشهد را در عكسهاي سفري وبلاگ که ورودش برای عموم آزاد است گذاشته ايم . دوست داشتین بدون منت و رو دربایستی برای خودتان سوا کنین .


 بدون شحر يا شرح يادم نيس


نا گفته نمايان است كه اين عكس بدون شحر بوده . فقط جهت پيش در آمدي افاضاتي كرديم . اين پارچه نوشته از طرف روابط عمومي كوهستان پاك نصب شده بود .


بناگوش: اوريانا فالاچي هم از پل صراط رد شدند ما كه فلعن دوس نداريم از پلي كه به اندازه تار موي دختر يا پسري كه مقداري هم تيز و برنده تر از همه چاقو و شمشيرهاي دنياس رد بشيم . طفلكي راست گفته بود "زندگي جنگ است و مرگ " و ديگر هيچ


اون يكي بناگوش : بنده امروز با وبلاگهاي "بلاگري يا بقولي بلاگ اسپاتي" مشكل دار شدم . اين آشپز باشي كه بعد از مدتها بروز كرده رو نميتونم ببينم اررور ۵۰۰ ميده ! نميدونم ۵۰۰ يورو بدهكارم يا ۵۰۰ يورو جايزه ميگيريم


 

۱۳۸۵ شهریور ۲۲, چهارشنبه

یک سوال

 


پیش در آمد:


بی بهانه بگویید که الان چقدر با وبلاگتون راحتین . ما بچه های قدیم که یک سال بیشتر نداشتیم هی از گل و غنچه حیاط مینوشتیم در وبلاگمون ! صد البته بچه ها زودی بزرگ میشن . کوه را میفهمند و سد آب را بازشناسی میکنند . بعضی دکتر میشوندیا مهندس و بعضی به حمالی راضی ! آنزمانها که دیگران قبل از ما به وبلاگنویسی مشغول بودند ما به گاوهای اسپانیایی فکر میکردیم شاید.


اما سوال :


اینکه اکثر وبلاگنویسهای قدیمی و عصر حجری و یا قجری  اکثرن توی وبلاگهایشان اعلام میکنند که کاش زمان عهد عتیق بود و یا عقیق  چه معنی میدهد ؟ بنظرم ورود خبرنگاران و سیاسیون و نویسندگان و مشاهیر ! و یا حتی شاعران به حيطه وبلاگنويسي  باعث میشود که وبلاگهای " راحت " و خودمونی با کم آوری"موضوع جدی " مواجه شده و از کوره ساده بودن در بروند.


لطفن بفرمایید با "وبلاگ یا وبسایتتون چقدر راحتین "؟


 بناگوش:فرار نكن حميد ! جواب بده.  ...؟


 

۱۳۸۵ شهریور ۱۹, یکشنبه

اینروزا شبای ایوان ما بوی بهشت میده

 


امشب در خنکای یک شب پر از نسیم و مه در ایوان منزل به خوابی خوش فرو رفتم نمیدانم ساعت چند بود ولی قبل از اینکه سپور و یا حتی سر سپور بیدار شود از خنکی هوا بیدار شدم حتی موذن هم خوابش برده بود و یا وقت اذانش هنوز نرسیده بود . قابلمه ای برداشتم و به سوی کله پاچه پزی بهداشتی شهر روانه شدم . بقول خودمون ٬ زینگ (که عبارت باشد از مقداری پاچه گوساله و يا احیانن گاو ) و زبان و مغز (که مقداری مکروه است بخصوص مغز خوري اش!) و گوشت صورت گوسپندخریده و باسنگک داغ و سیر و آبلیمویی مزین فرمودم . نا گفته پيداست كه آب تگري مكمل كله پاچه ميباشد. جایتان خالی


به داخل منزل فرو افتادم همه رو بيدار كردم و اهل و عیال را از اینهمه کوششی که در نصفه شبی چنین مهین کرده بودم شادمان نمودم . داشتیم دور میز ناهار خوریمون که فعلن (اوباشدان خوری ) "یعنی سحری خوری" شده بود کله پاچه تناول میکردیم که زنگ در بصدا در آمد . از پشت آیفون صدای ابوی بزرگوار را شنیدم . گفت نگران شدم ماشینت رو در اینوقت صبح توی کوچه دیدم . عرض کردم نه پدر جان جاي نگرانی نیست ٬ بفرمایید داخل ٬ رفته بودم صبحانه تهیه کنم . الان هم داریم تناولش میکنیم . تشکرکرده و خداحافظی نمودند


بناگوش : ابوی برای تهیه نان قبل از موذن مسجد ابواسحق بیدار میشوند


 اینرا هم شادمانانه بگویم : دو سه روزی یه که عمو شدم . اینم عکس امیر علی خان


 


امير عليخان


 

۱۳۸۵ شهریور ۱۸, شنبه

زير آن درخت هلو

 


بعد از ديدن فيلم "زير درخت هلو " كه از شبكه سوم سيما بمناسبت آقا امام زمانمون اينا پخش ميشد مطمئن شدم كه ايروني ها ميتونن با ايده هاي نغزشون ما رو بي احتياج به فيلمهاي خارجي و ماهواره اي و انديشه هاي نامترادف اغيار ! رهنمايمان باشند . ايرج طهماسب با شناخت از فضاي ايران و نكات قابل قبولش دارد شور آفريني ميكند در اين فيلم .حميد جبلي هم چون هميشه نقش به نقش آفرين ميسپارد ! هلو ميوه بهشت كه نيست ، هست ؟ من نميدانم ولي سيب را ميدانم كه "هست"  گاهي از هلو استفاده غير مجازي ميشود و گاهي از ليمو . ليمو كه مال ماحال شمال است . اما در "نقاط" ما هلو جواب ميدهد  . گاهن هسته جدان و گاهن كال و نارس


از هلو و ليمو كه بگذريم خربزه مشهد ، انار كاشون ، انگور لار مشكين شهر خودمون ، سوهان يزد ، طلبه قم ، ... آخرش هم ئيلات و عشايرن ! روستايي ها پيشكش


 بناگوش : ما اينجا رو بد جوري پهنا داديم . همش جمله نياز دارد


 

۱۳۸۵ شهریور ۱۳, دوشنبه

ازتاریخ اهر ارسباران

 


 


جای پیه سوز و آغل اسبان سردار عشایر اینجاست . دهکده ای بنام " آبخارا" یا  "اوخارا" که  نام ترکی این دهکده میباشد .در حدود ۶۵ کیلومتری اهر .  امیر ارشد با برادر بزرگش بنام " سردار عشایر"٬در این طویله اسبان پر طمطراقشان را به آغل میبستند .و تاریخ زمان مشروطیت را رقم میزدند .اصلن اینجا زیر بنای فضای باز امیر ارشد و انتظام منطقه قراجه داغ بوده  است .  رضا شاه هم دو بار به خاطر دیدن امیر ارشد و شاید نابودی اش چند شبی اسب به همین طویله  میسپارد  و نتیجه نمیگیرد. رفته بودیم آنجا عکس را که دیشب دیدم گفتم خوبست دیگران هم ببینند . صفای باغهای اطراف همین ساختمان با چشمه ای پر آب و تگری اش دیدن دارد ها 



طویله امیر ارشد و جای پیه سوزش بر روی ستون سنگی


 


نمای بیرونی ساختمان امیر ارشد که تازگیها مرمت میشود


 


 نمایی دیگر از اسطبل


اطاله خواهد شد


 

۱۳۸۵ شهریور ۱۲, یکشنبه

كوتاه

 


به پايان آمد اين دفتر حكايت همچنان باقيست


از زحمات بي شائبه و شبانه روزي بيژن صف سري و همكارانش چه كسي بايد متشكر باشد ؟ بالشخصه خواننده اين روزنامه وزين اينترنتي بودم . اخبار را از داخل ايران و با صلاحديد و سانسور بخصوصش در روزنامه ميگذاشتند . لينكهاي انتخاب شده اش در پايين صفحه آدم را با اخبار و مسايل روزمره سياسي و اجتماعي فاصلتي نميگذاشت . مقالاتش در سمت چپ روزنامه خواندني بودند گزارشش بروز بود و متوجه شدني! شمارگانش به ۳۳۲رسيده بود . كاش يك روزي را هم  صبر ميكردند و اين شماره به ۳۳۳ ختم ميشد . تا ما عوام هم ميگفتيم ۳۳۳ روز نحسی است . هر عددی که به سه ختم شود نحوست ازش میبارد ! آفرين بر سردبيرش كه نحوست كلام را رد فرمودند . حالا كه ايران ما رخت از جامعه اينترنتيمان بر ميبندد ياد اولين لوگواش در وبلاگ اين پسر بامزه مي افتم  .