۱۳۸۵ شهریور ۸, چهارشنبه

فرهنگ بي فرهنگ!

                            


                                          ** اطلاعیه **



بعلت عمل غير فرهنگي و غير اخلاقي دوستان!! منبعد وبلاگ اهر ارسباران  را بروز نخواهم کرد !!


 


 

۱۳۸۵ شهریور ۴, شنبه

جاده اسالم به خلخال

 



 


"اوبا"هم جایی برای زندگیست مثل خانه یا آپارتمان اما در دل دشت و دمن . مابين زحمت زندگي كردن يا نشاني براي بقاي وجود آدمي ، بيهوده ماندن يا با هوده زيستن .


 بناگوش:" اُ با " به زبان تركي به خانه هاي عشاير كوچ نشين اطلاق ميشود.


 

۱۳۸۵ مرداد ۲۸, شنبه

محمود خان عدالت را در ياب

 


 محمود خان ٬  من یک اهری هستم همان اهری که اومدین توی ولایتش و گفتین اهریللر وار اولسون  جوانلاری ساق اولسون . میخواهم خیلی راحت و بقول بعضی ها دوستانه با شما سخن بگویم . آرامشم آنقدر کوک است که اول به عدالت اعطایی تان که شعار شب و روزمان شده اشارتی کنم . عدالت یعنی اینکه وقتی همسرت دارای بیماری خاص هست و پرونده بیمه تامین اجتماعی دارد و مجاز به استفاده از آمپول " آونکس " میباشد در مرکز استانش از هلال احمرش بگیر تا داروخانه تعاونش و داروخانه پزشکی دانشگاه "آذرآبادگان" قدیمش دسترسی به این نوع آمپول را نداشته باشد ؟ چرا دخلهای مملکت را خیلی راحت به دیگران میبخشیم و فکر هموطن خودمان را که نیازمند آمپول " آونکس " یا هر زهرمار دیگری هست در نظر نمیگیریم یا کمرنگ نگاهش میکنیم ؟ لبنان برای خودش مملکتیست و ایران هنوز به آن مرحله نرسیده است که فرماندهانش ٬ به این فکر بیفتند که اول مملکت خویش کنیم آباد تا بعدن به هر کوفتی به دیگران کمک کنیم .


ای نماینده علی . ای عدالت گستر . ای ادعا داشته به فجر یا شفق ! آیا میدانی یک آمپول بیمار خاص برای یک مریض آنهم بصورت آزاد چقدر رقم میخورد ؟ امروز داروخانه هلال احمر تبریز بودم .فردی یک میلیون و دویست هزار تومان داد تا دارو یا آمپول شیمی درمانی دخترش را تهیه کند . پیر مردی که حتا تراول چکهاشو تبدیل به پول نقد باید میکرد تا هلال احمر مان قبول کنند .


محمود جان ٬ تراول چکهای صادره بانکهای معتبرمان را چرا خیلی از وابستگان ادارات قبول ندارن ؟ چه کسی دارد از این نوع مسایل سو استفاده میکند ؟ میدانی ؟ بعد از اینکه از هلال احمر و داروخونه تعاونش و ... نظر منفی گرفتم . بخاطر حال بیمارم به هلال احمر اردبیل زنگ زدم . نزدیکترین استان به ما ! گفتم : من از اهر تماس میگیرم . گیر آمپول "آونکس ام " میتونم از اردبیل این آمپول را گیر بیارم ؟ از پشت تلفن گفت : ما این آمپول را که مربوط به بیماری های خاص هست همیشه و در هر زمان بصورت موجود داریم . تصمیم گرفتم فردا سر صبحی بین ساعت ۴ الی ۵ صبح قالیچه سلیمون را آماده کنم تا رفع مظلمه شود . خب محمود خان طی طریق هم برای خودش عالمی دارد . ۲۵۰ کیلومتر رفت و ۲۵۰ کیلومتر برگشت و اگر خدا سلامتی را ازت نگیره . جاده است و مقداری مواجه با خطر ! من میروم  ٬ اما آن یکی هم میتواند ؟ پولش را دارد  ؟ ماشینش هست ؟ میتواند تهیه اش کند؟ راستی منظور از دولت عدالت گستر  را هنوز به چه منظوری قبول داری   .


محمود خان : عالیست که ایران دارای انرژی هسته ای میباشد. این انرژی که اینهمه سروصدا در آورده چه مشکلی از مشکل خانواده من میتونه برداشته باشه . میگویند : امیر ارشد از تبار ایلات ارسبارن بوده . مردی که رضا خان برای دیدنش و شاید نابودی اش دوبار سفر ارسباران کرده بود  شما که هنوز یکبار سفر کرده دیارمان بودین و با آن شعارهای کلیشه ای وعده و وعیدمان دادید جای خودتان را دارین .


اینرا هم اضافه کنم . بنده در اوایل انقلاب با  " رحمان دادمان " آن وزیر راه مرحوم که آنموقع دانشجویی بیش نبود همکاری داشتم و در آنموقع انتظارم از انقلاب ماورای اینی بود که هست . فکر میکردم وقتی شاه جلای وطن شود همه چیز به حد اعلای خودش بر میگردد . فقیر و ندار نخواهیم داشت . پارتی بازی و رشوه خواری از این مملکت رخت بر خواهد بست آزادی برای همه یکسان خواهد بود .و....


خدایرا محمود خان : چرا عدالت اینقدر بی معنا شده است؟ چرا یک ایرانی با زندگی اش راحت نیست ؟ میپرسم هلال احمر ( گرفته شده از زبان عرب ) چرا هلال احمر است و ( ماه سرخ ) نیست ؟


خسته ام خسته محمود آقا ٬ حرف اولم را دوباره تکرار میکنم  بگو چرا من در ولایتم یا در مرکز استانم با آنهمه بوروکراسی و خواهش و تمناش آنهم با عدالت اجتماعی اش نتونم داروی مریضم را پیدا کنم؟ حرف برای گفتن بسیار است اما گوش نکردن به اصطلاح مالک اشترها کم . پس لال بمانیم سنگینتریم


بناگوش : خودم با دست خودم دوباره مطلب بالا را  آپ نمودم تا کسی راه نمایم باشد که چه؟ 


 


 

۱۳۸۵ مرداد ۲۳, دوشنبه

ویزای خیامی

 


 دوران نوجوانی و جوانی و حتی دو سال دوران پرطلاطم سربازی ام در شهرهای کردنشین پیرانشهر و سردشت و در جنگی نابرابر ! باعث میشد که روح لطیفی همچون سایه درخت نارونی بر سرم ببارد  . زین رو روح خود را به شاعران و ادیبان لطیف نواز میسپردم شاملو بود اخوان بود سهراب ٬ خیام ٬ حافظ هم بود عاشق محمود دولت آبادی هم بودم با آن "کلیدر " لعنتیش! رومن رولان هم بود با " جان شیفته اش " .مقداری هم "دکتر ژیواگو " بود . آنجا که میگفت : زندگی خدا لازم دارد . در این مسافرت اخیر و آنهم بعد از سالها دوری از آن دوران به خراسان رسیده بودیم  به مشهدالرضا . داخل اولین خیابان که وارد شدم تابلویی نظرم را جلب کرد با فلشی به طرف نیشابور .نیشابور ؟ آن خواب ندیده و نشنفته ؟ خیام ؟ نجوم و فلسفه و ریاضیات و هیئت ؟ عجبا منکه با خیام عمری سپری کرده ام چرا گذری از استخوان داشته یا پودر شده اش نکنم که در آن دوران نا مساعد به من آموخته بود :


مقبره خيام


 یک قطره آب بود با دریا شد


یک ذره خاک با زمین یکتاشد


آمدشدن تو اندرین عالم چیست


آمد مگسی پدید و ناپیدا شد 


همه چیز را تنظیم میکنم تا دور از فضای آلوده شهری مشهد و خصوصن ترافیک هردمبیلی اش گریزی به خاک پای خیام بزنم .چند روزی پا به پام میمالم تا بقیه قبول کنند و عاقبت مقبول می افتد.ظهر تابستان است . از اخبار واصله از رادیوی ماشین میشود فهمید که الان ساعت دوی ظهر استان نمیدونم جنوبی یا شمالی و یا احیانن خراسون وسطی بوده باشد ! همه مغازه ها بسته است . گرما بیداد میکند . شهر نیشابور خاموش است ! اول دنبال مقبره عطار میگردم و کمال الملک و دل نگران مقبره خیامم . نیشابور با اینهمه سکوت سر ظهری اش مرا آواره افکارم میکند . همراهان گرسنه بودند وقت نهار هم  سر رسیده بود و کلامی برای اعتراض نمی یابم . دنبال مغازه پیتزا فروشی و یا حتی ساندویچ فروشی میگردم که سر ظهری باز باشد و دریغ از این همیت نیشابوریان ! جایی با نام خوراکی فروشي هنوز افتتاح نشده است ظاهرن   . از گرمای شهر و خلوت انسش به بیرون میزنم و ساندویچی یی را پیدا میکنم و ازش طلب غذا میکنم . میگوید بنشین تا آماده کنم . مینشینم در آن فضای خفه کننده و بعد از زمانیکه خیلی ازمان آب پس داده میشد بصورت عرق ٬ مقداری کالباس و آنهم با نون لواش تحویلمان میدهد . میگویم نان ساندویچ ندارین مگه؟ میگن نون لواش بهتره ! اکثرساندویچی های نیشابور از نون لواش استفاده میکنن .


غذا خورده و یا مقداری نخورده وارد مقبره عطار و کمال الملک میشویم .


مزار عطار


مقبره عطار نيشابوري


سر قبر كمال الملك


سر قبر كمال الملك


 اما دلم بقعه خیام را میطلبد


خيام اگر ز باده مستي خوش باش 


ای دل همه اسباب جهان خواسته گیر


باغ طربت به سبزه آراسته گیر


و آنگاه بر آن سبزه شبی چون شبنم


بنشسته و بامداد بر خاسته گیر


یا میگوید:


از جمله رفتگان این راه دراز


باز آمده کیست تا بما گوید راز


پس بر سر این دو راهه آز و نیاز


تا هیچ نمانی که نمیایی باز


 بالاخره به سر قبر خیام میرسیم . باغی بزرگ در جوار امامزاده ! گویی قبر خیام هم شیش گوشه مینماید . شهر نیشابور به دلم چسبی نزد ولی وقتی خیام را ملموس شدم ٬ نیشابور را مهد تمدن احساس کردم .


قبر شش گوشه خيام 


گویند بهشت و حور عین خواهد بود


آنجا می و شیر انگبین خواهد بود


گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک


چون عاقبت کار چنین خواهد بود


یا


هر یک چندی یکی بر آید که منم


با نعمت و باسیم و زر آید که منم


چون کارک او نظام گیرد روزی


ناگه اجل از کمین برآید که منم


بناگوش : حدود سیصد تا عکس از این مسافرت گرفتم که متداومم میذارمش اينجا . اگر عکسی نظرتان را جلب کرد بی کامنت نگذارینش . صد البته يكصد و پنجاه عكسش خصوصي بايد باشد كه ملغا ميشود !