** اطلاعیه **
بعلت عمل غير فرهنگي و غير اخلاقي دوستان!! منبعد وبلاگ اهر ارسباران را بروز نخواهم کرد !!
** اطلاعیه **
بعلت عمل غير فرهنگي و غير اخلاقي دوستان!! منبعد وبلاگ اهر ارسباران را بروز نخواهم کرد !!
محمود خان ٬ من یک اهری هستم همان اهری که اومدین توی ولایتش و گفتین اهریللر وار اولسون جوانلاری ساق اولسون . میخواهم خیلی راحت و بقول بعضی ها دوستانه با شما سخن بگویم . آرامشم آنقدر کوک است که اول به عدالت اعطایی تان که شعار شب و روزمان شده اشارتی کنم . عدالت یعنی اینکه وقتی همسرت دارای بیماری خاص هست و پرونده بیمه تامین اجتماعی دارد و مجاز به استفاده از آمپول " آونکس " میباشد در مرکز استانش از هلال احمرش بگیر تا داروخانه تعاونش و داروخانه پزشکی دانشگاه "آذرآبادگان" قدیمش دسترسی به این نوع آمپول را نداشته باشد ؟ چرا دخلهای مملکت را خیلی راحت به دیگران میبخشیم و فکر هموطن خودمان را که نیازمند آمپول " آونکس " یا هر زهرمار دیگری هست در نظر نمیگیریم یا کمرنگ نگاهش میکنیم ؟ لبنان برای خودش مملکتیست و ایران هنوز به آن مرحله نرسیده است که فرماندهانش ٬ به این فکر بیفتند که اول مملکت خویش کنیم آباد تا بعدن به هر کوفتی به دیگران کمک کنیم .
ای نماینده علی . ای عدالت گستر . ای ادعا داشته به فجر یا شفق ! آیا میدانی یک آمپول بیمار خاص برای یک مریض آنهم بصورت آزاد چقدر رقم میخورد ؟ امروز داروخانه هلال احمر تبریز بودم .فردی یک میلیون و دویست هزار تومان داد تا دارو یا آمپول شیمی درمانی دخترش را تهیه کند . پیر مردی که حتا تراول چکهاشو تبدیل به پول نقد باید میکرد تا هلال احمر مان قبول کنند .
محمود جان ٬ تراول چکهای صادره بانکهای معتبرمان را چرا خیلی از وابستگان ادارات قبول ندارن ؟ چه کسی دارد از این نوع مسایل سو استفاده میکند ؟ میدانی ؟ بعد از اینکه از هلال احمر و داروخونه تعاونش و ... نظر منفی گرفتم . بخاطر حال بیمارم به هلال احمر اردبیل زنگ زدم . نزدیکترین استان به ما ! گفتم : من از اهر تماس میگیرم . گیر آمپول "آونکس ام " میتونم از اردبیل این آمپول را گیر بیارم ؟ از پشت تلفن گفت : ما این آمپول را که مربوط به بیماری های خاص هست همیشه و در هر زمان بصورت موجود داریم . تصمیم گرفتم فردا سر صبحی بین ساعت ۴ الی ۵ صبح قالیچه سلیمون را آماده کنم تا رفع مظلمه شود . خب محمود خان طی طریق هم برای خودش عالمی دارد . ۲۵۰ کیلومتر رفت و ۲۵۰ کیلومتر برگشت و اگر خدا سلامتی را ازت نگیره . جاده است و مقداری مواجه با خطر ! من میروم ٬ اما آن یکی هم میتواند ؟ پولش را دارد ؟ ماشینش هست ؟ میتواند تهیه اش کند؟ راستی منظور از دولت عدالت گستر را هنوز به چه منظوری قبول داری .
محمود خان : عالیست که ایران دارای انرژی هسته ای میباشد. این انرژی که اینهمه سروصدا در آورده چه مشکلی از مشکل خانواده من میتونه برداشته باشه . میگویند : امیر ارشد از تبار ایلات ارسبارن بوده . مردی که رضا خان برای دیدنش و شاید نابودی اش دوبار سفر ارسباران کرده بود شما که هنوز یکبار سفر کرده دیارمان بودین و با آن شعارهای کلیشه ای وعده و وعیدمان دادید جای خودتان را دارین .
اینرا هم اضافه کنم . بنده در اوایل انقلاب با " رحمان دادمان " آن وزیر راه مرحوم که آنموقع دانشجویی بیش نبود همکاری داشتم و در آنموقع انتظارم از انقلاب ماورای اینی بود که هست . فکر میکردم وقتی شاه جلای وطن شود همه چیز به حد اعلای خودش بر میگردد . فقیر و ندار نخواهیم داشت . پارتی بازی و رشوه خواری از این مملکت رخت بر خواهد بست آزادی برای همه یکسان خواهد بود .و....
خدایرا محمود خان : چرا عدالت اینقدر بی معنا شده است؟ چرا یک ایرانی با زندگی اش راحت نیست ؟ میپرسم هلال احمر ( گرفته شده از زبان عرب ) چرا هلال احمر است و ( ماه سرخ ) نیست ؟
خسته ام خسته محمود آقا ٬ حرف اولم را دوباره تکرار میکنم بگو چرا من در ولایتم یا در مرکز استانم با آنهمه بوروکراسی و خواهش و تمناش آنهم با عدالت اجتماعی اش نتونم داروی مریضم را پیدا کنم؟ حرف برای گفتن بسیار است اما گوش نکردن به اصطلاح مالک اشترها کم . پس لال بمانیم سنگینتریم
بناگوش : خودم با دست خودم دوباره مطلب بالا را آپ نمودم تا کسی راه نمایم باشد که چه؟
دوران نوجوانی و جوانی و حتی دو سال دوران پرطلاطم سربازی ام در شهرهای کردنشین پیرانشهر و سردشت و در جنگی نابرابر ! باعث میشد که روح لطیفی همچون سایه درخت نارونی بر سرم ببارد . زین رو روح خود را به شاعران و ادیبان لطیف نواز میسپردم شاملو بود اخوان بود سهراب ٬ خیام ٬ حافظ هم بود عاشق محمود دولت آبادی هم بودم با آن "کلیدر " لعنتیش! رومن رولان هم بود با " جان شیفته اش " .مقداری هم "دکتر ژیواگو " بود . آنجا که میگفت : زندگی خدا لازم دارد . در این مسافرت اخیر و آنهم بعد از سالها دوری از آن دوران به خراسان رسیده بودیم به مشهدالرضا . داخل اولین خیابان که وارد شدم تابلویی نظرم را جلب کرد با فلشی به طرف نیشابور .نیشابور ؟ آن خواب ندیده و نشنفته ؟ خیام ؟ نجوم و فلسفه و ریاضیات و هیئت ؟ عجبا منکه با خیام عمری سپری کرده ام چرا گذری از استخوان داشته یا پودر شده اش نکنم که در آن دوران نا مساعد به من آموخته بود :
یک قطره آب بود با دریا شد
یک ذره خاک با زمین یکتاشد
آمدشدن تو اندرین عالم چیست
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد
همه چیز را تنظیم میکنم تا دور از فضای آلوده شهری مشهد و خصوصن ترافیک هردمبیلی اش گریزی به خاک پای خیام بزنم .چند روزی پا به پام میمالم تا بقیه قبول کنند و عاقبت مقبول می افتد.ظهر تابستان است . از اخبار واصله از رادیوی ماشین میشود فهمید که الان ساعت دوی ظهر استان نمیدونم جنوبی یا شمالی و یا احیانن خراسون وسطی بوده باشد ! همه مغازه ها بسته است . گرما بیداد میکند . شهر نیشابور خاموش است ! اول دنبال مقبره عطار میگردم و کمال الملک و دل نگران مقبره خیامم . نیشابور با اینهمه سکوت سر ظهری اش مرا آواره افکارم میکند . همراهان گرسنه بودند وقت نهار هم سر رسیده بود و کلامی برای اعتراض نمی یابم . دنبال مغازه پیتزا فروشی و یا حتی ساندویچ فروشی میگردم که سر ظهری باز باشد و دریغ از این همیت نیشابوریان ! جایی با نام خوراکی فروشي هنوز افتتاح نشده است ظاهرن . از گرمای شهر و خلوت انسش به بیرون میزنم و ساندویچی یی را پیدا میکنم و ازش طلب غذا میکنم . میگوید بنشین تا آماده کنم . مینشینم در آن فضای خفه کننده و بعد از زمانیکه خیلی ازمان آب پس داده میشد بصورت عرق ٬ مقداری کالباس و آنهم با نون لواش تحویلمان میدهد . میگویم نان ساندویچ ندارین مگه؟ میگن نون لواش بهتره ! اکثرساندویچی های نیشابور از نون لواش استفاده میکنن .
غذا خورده و یا مقداری نخورده وارد مقبره عطار و کمال الملک میشویم .
مقبره عطار نيشابوري
سر قبر كمال الملك
اما دلم بقعه خیام را میطلبد
ای دل همه اسباب جهان خواسته گیر
باغ طربت به سبزه آراسته گیر
و آنگاه بر آن سبزه شبی چون شبنم
بنشسته و بامداد بر خاسته گیر
یا میگوید:
از جمله رفتگان این راه دراز
باز آمده کیست تا بما گوید راز
پس بر سر این دو راهه آز و نیاز
تا هیچ نمانی که نمیایی باز
بالاخره به سر قبر خیام میرسیم . باغی بزرگ در جوار امامزاده ! گویی قبر خیام هم شیش گوشه مینماید . شهر نیشابور به دلم چسبی نزد ولی وقتی خیام را ملموس شدم ٬ نیشابور را مهد تمدن احساس کردم .
گویند بهشت و حور عین خواهد بود
آنجا می و شیر انگبین خواهد بود
گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک
چون عاقبت کار چنین خواهد بود
یا
هر یک چندی یکی بر آید که منم
با نعمت و باسیم و زر آید که منم
چون کارک او نظام گیرد روزی
ناگه اجل از کمین برآید که منم
بناگوش : حدود سیصد تا عکس از این مسافرت گرفتم که متداومم میذارمش اينجا . اگر عکسی نظرتان را جلب کرد بی کامنت نگذارینش . صد البته يكصد و پنجاه عكسش خصوصي بايد باشد كه ملغا ميشود !